eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
79.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5820980862874815942.mp3
5.32M
《 هو 》 به الف به الف ... الف الله الف الّله يا هو هوَ حى هو حق هو مولا هو مولانا هو یا من لیس الا هو الله هو الله هو 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5823373619220188853.mp3
25.12M
سنتی عصرگاهی سلمان بابایی، پرویز سیاهدشتی، سید کمال محمدی ، ابوالحسن خوشرو ، ذات الله استوان عمران و گروه طالبا🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر با اتّا گل قشنگ بهاری داشتمی چه روزگاری داشتمی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_6034959582420275187.mp3
9.42M
🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5823373619220188883.mp3
3.39M
فارسی دویار🎤 قشنگیش اینه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
28.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برشی از سریال متهم گریخت خدا انشاالله قسمتت کنه مش قربون😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت یازهم اما مهرداد بخودش گفت تا زنگ بخوره چجوری این نونهارو نگهدارم کی
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت دوازهم مهرداد راهی برای فرار نداشت و هر چند توان مقابله هم نداشت اما مشت محکمی به صورت جاوید زد که از بینی اش خون جاری شد جاوید در حالی که صورتش رو با دستش گرفته بود گفت ببین داداش من مجبور بودم معاون با من لج کرده نمره ی انضباطم رو کم کرده ازونور هم تو درس ادبیات تو خیلی از من جلوتری برای اینکه شاگرد اول بمونم مجبور شدم با آقای ملکی کنار بیام بعدش اومد از پشت دستهای مهرداد رو گرفت و به اون قلچماق ها دستور داد بزننش اونها هم بی رحمانه مهرداد را زیر مشت و لگد گرفتند و یک جای سالم برای مهرداد نذاشتن سر و صورت مهرداد خونی شده بود و پاهاش چنان درد داشت که فکر کرد حتما شکسته جاوید به بچه ها گفت حالا دیگه بسه از جیبش پول در آورد و به هر نفرشون یه اسکناس داد مهرداد از درد به خودش می پیچید جاوید اومد بالاسرشو گفت ببین آقای شاگرد اول، اگه بخوای از دست من یا آقای ملکی شکایت کنی باید از خیر دبیرستان و کنکور امسال بگذری ملکی با کسی شوخی نداره جاوید دست مهرداد را گرفت که از جاش بلند بشه مهرداد در حالی که بزور داشت بلند میشد لگدی به جاوید زد که جاوید پرت شد اما بلند شد و خودشو تکوند و گفت بهت خوبی نیومده حالا خودت بیا تا جونت درآد جاوید رفت و مهرداد به حرف های زهرا فکر میکرد که چطور دختری که از اون خیلی کمتر بیرون می رفته و دوستان زیادی هم نداشته اینقدر حدسش درست و دقیق بود جاوید چند ماه برای عملی شدن نقشه اش تلاش کرد و آخرشم موفق شد مهرداد با همون حال زار و نزار بلند شد و با پای پیاده تا خونه شون رفت دیگه هوا هم کم کم تاریک شده بود مادرش با دیدن سر و وضع مهرداد زد تو سر خودشو گفت پسرم تصادف کردی ای خدا پسرم داغون شد زهرا و ملیحه و خواهرای کوچیکترش اومدن بیرون و صدای داداش جون داداش جونشون حیاطو پر کرده بود مهرداد گفت چتونه ندید بدید ها مگه ماشین داشتم تصادف کنم چیزی نیست بابا زمین خوردم زهرا گفت جاوید تو رو به این روز انداخت مادر گفت جاوید کیه دیگه زهرا گفت همون پسره که عید برامون وسیله آورد پدرش با اینکه نمی تونست راه بره خودشو بزور کشوند کنار پنجره ی چوبی و گفت نگران نباشید کتک خورده . مهرداد گفت شما از تو تاریکی چجوری تشخیص دادین ؟ پدر گفت لازم نبود ببینمت فقط یک کتک خورده دردشو پنهون میکنه تو اگه زمین میخوردی یا تصادف میکردی می نشستی تو حیاط و خودتو برای مادر و خواهرات لوس میکردی داداش ما خودمون اینکاره ایم مهرداد خندید و گفت فدای بابای اینکاره ام بشم باشه درسته ولی منم زدمشون پدرش گفت ما هم همینو میگفتیم همیشه و سرشو بزور از پنجره آورده بود بیرون و گفت تو واقعا ازین پسر دیلاقه کتک خوردی مهرداد گفت نه بابا چهار تا لات و لوت اجیر کرده بود پدر خندید و گفت میگم آخه پسرم ازونی که یه کارتن رو بزور حمل میکرد کتک بخور نیست بعد با خنده گفت میگم نکنه چهل نفر رو اجیر کرده چون تاریک بود صفرشو ندیدی مهرداد گفت پدر جان شمام وقت گیر آوردی باور کن پنج نفری ریختن رو سرم مهرداد اون شب تا بعد از شام صحنه ی کتک خوردنشو چندین بار باز سازی کرد و حتی یک بار اشتباها مشتش خورد به صورت ملیحه و ملیحه خانم فرش زمین شد و آخرش مهرداد قول داد ظرفای شامو بشوره به هوش اومد وگرنه تا فردا هم بیهوش می افتاد زهرا گفت حورا رو ندیدی مهرداد گفت تو هم گیرآوردی مارو من که زیر تیغ بودم زهرا خندید و گفت خداروشکر که الان صحیح و سالم کنارمونی مهرداد گفت راستی زهرا تو چجوری به جاوید شک کرده بودی در حالیکه زیاد ندیدیش زهرا گفت روم نمیشه داداش مهرداد گفت لوس نباش جون مهرداد بگو فقط شانسی حدس زدی یا واقعا شناختیش زهرا گفت ببین داداش کسی که ادعا میکنه دوستته هیچوقت به خواهرت بد نگاه نمیکنه مهرداد نیم خیز شد و گفت چیزی بهت گفته زهرا گفت اگه چیزی به من میگفت که همون روز میگفتم حسابشو بذاری کف دستش چیزی نگفت ولی نگاههاش مشکوک بود همونجا بود که حدس زدم نمیتونه دوستت باشه مادر مهرداد تا نیمه های شب هر چند دقیقه به مهرداد سر میزد و حالشو می پرسید مهرداد هم با خنده گفت اگه همینجور تا صبح بخوای حالمو بپرسی از بی خوابی حتما مریض میشم صبح صبحانه اش را خورد و دوباره کمی نون کوهی برداشت و داشت حرکت میکرد که زهرا گفت بچه ننه میخوای زخمای صورتتو به حورا خانم نشون بدی مهرداد گفت ولمون کن برای اون پیرزنه می خوام ببرم زهرا گفت ما هم گوش مخملی هستیم باور کردیم ولی یادت باشه ازش یه عکس بگیر ببینیم اصلا به خونواده ی ما میاد یا نه مهرداد گفت اون هم لابد میره آلبومشو میاره میگه ببر به خواهر شوهرام نشون بده حورا خانم ازون دخترایی نیست که شما فکر میکنید زهرا گفت باشه او یک فرشته است ما شیطان ما رعیت و او سلطان! خوبه حالا http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇