eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
79.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
8.2هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
⚜اذان⚜چه ضرب آهنگِ ⚜قشنگی است⚜می گوید ⚜خدا همین نزدیکیست ⚜گوش کن ⚜«الله اکبر» https://eitaa.com/joinchat/3079406226C7c4a9a65ca با خدا باش😍
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند نیلوفرین ستایش ز بهر تو ای بهترین سخنرانی طنز ولی من مگه ول کنِ ماجرا بودم فرد
به نام خدایی که جان آفرید زمین را معلق، زمان آفرید سخنرانی طنز وقتی به خواهرم گفتم خندید و گفت واقعا بهت روی خوش نشون داد؟ با ذوق گفتم آره به من گفت قربان شما خواهرم گفت واااا😱 گفتم حتی مادرشم از ذوق میخندید گفت پس لابد یه عیبی داره ! گفتم نه مادرش زن خوبی بود گفت : نه نه دختره رو میگم بذار فکر کنم کار یه عیب دو عیب نیست عصبانی شدم و گفتم منظورت چیه مگه من چمه گفت هیچی داداش تو چیزیت نیست ولی قطعا اون دختره یه چیزیش هست ببینم کتارش کج نبود؟ گفتم نه گفت وَل و وِل نبود که؟! گفتم نه بابا مثل پنجه ی آفتابه😜 گفت پس دیگه شک ندارم که ونه کله ی دله چی دره خواستم کتکش بزنم که مادرم اومد بیرون و گفت چخبرتونه گفتم هیچی دخترت داره به من توهین میکنه به من میگه تو مغز نداری مادرم گفت همینقدرم که دارین خداروشکر کنید خیلی ها همینم ندارن 😃 خلاصه اون شب بقول بعضی ها در اوج بودم جیک جیک صواحی بیدار شدم البته نمیدونم ساعت دو بود سه بود یادم نیس فقط میدونم هنوز اذان نشده بود و من نماز صبحمو خونده بودم ☺️ خواهرم در حالی که مثلا خواب بود گفت چته تو دسِّ کسی دنی هنوز شبه! اذان نشده که الکی گفتم میدونم دارم نماز قضا میخونم گفت باشه پس عوض منم بخون و دوباره خوابید اذان شد و دوباره نماز خوندم و منتظر شدم هوا روشن بشه برم بیرون اسا مگه روز میشد خواهرم گفت راستی اون دختره گفتی کله پزی دارن گفتم در حقیقت بله مغز انسانها با شغلشون پخته و آماده میشه کتابفروشی دارن گفت برادر من کدوم کتابفروشی ۵ صبح مغازه شو باز میکنه برو بگیر بخواب از ریخت افتادی هر چند که ..‌ گفتم ادامه بدی با مشت میزنم تو سرت پدرمو صدا زد و گفت داداش میخواد کتکم بزنه پدرم گفت دَوِن شه کتار ره حرفاتونو شنیدم 😝 گفتم تا رسوا نشدیم من برم رفتم شهر آقااا مگه کتابفروشیو باز میکنن تقریبا یک ساعت منتظر موندم و دیدم ای دل غافل باز اون سپل مهاز عینکی بود و داشت کرکره رو می داد بالا برای جاوا کَری رفتم کمکش کردم عینکشو داد بالا و خندید و گفت تو هم کم علاف نیستیا یکی دو ساعت تو خیابون پرسه زدم که دیدم به به مه چش سو اومد و رفت پشت ویترین و آماده ی خدمت رسانی بی معطلی رفتم پیشش خواستم بگم یه کاغذ کادو میخوام که دیدم دوتا پسر خوشتیپ و بظاهر مایه دار داشتن خرید میکردنو این خانم هم هی میگفت قربان شما قربان شما آقا مره داینی در حالی که عصبانی شده بودم صدای شکستن دلمو شنیدم و اولین شکست عشقی رو تناول کردم با خودم گفت ول هکن این خانم یه قربان شما گرفته دستش به هرکی رسیده تعارفشون میکنه خرید نکرده برگشتم و مه دل میچکای دل واری تالاپ تولوپ میکرد و با خودم گفتم هی نصیب و هی قسمت البته خواهرم وقتی حالمو دید فرداش رفت کتابفروشی تا به قول خودش ببینه مزه ی دهن دختره چیه که فهمید طرف نامزد داره و قربان شما تکیه کلامشه به دلیل رعایت مسائل امنیتی خلاصه ش کردم ولی نگران نباشید ازین خاطرات زیاد دارم و فضا رو امن ببینم بازم در خدمتم 😝 پایان ارادتمند همه ی شما سید