eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
81.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
7.5هزار ویدیو
14 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5778385842544317879.mp3
4.19M
حاج مهدی رسولی🎤 عزیز دل زهرا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌یکشنبه🌞 🖼 ۲۷ ملاره ماه ۱۵۳۵   تبری ۲۶ آذر  ۱۴۰۲ شمسی ۱۷ دسامبر  ۲۰۲۳میلادی ۳ جمادی الثانی ۱۴۴۵ قمری @AHANGMAZANI🖤
4_5954015877140593207.mp3
6.34M
استادمحمدرضااسحاقی🎤 آهنگ زیبای "شه بانو" دروصف حضرت فاطمه زهرا (س)🙏🌹 🎶@AHANGMAZANI🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیم قدیمای مه دل تنگ هیته 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5872750010658985396.mp3
8M
فرنام قزوینی🎤 قدیم قدیما 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍁کانال آهنگ مازنی🍁🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و سوم سارا متن نوشته را اصلا نخوند و امضا زد البته براش مهم هم ن
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و چهارم فاطمه هر روز به بهزیستی سر میزد و تا ساعت ها دم در ورودی می نشست و گاهی گریه میکرد و گاهی هم با خودش زمزمه میکرد و هر وقت اسم سارا که به زبونش میومد زار زار گریه میکرد .کم کم همه ی مددکاران و مددجوها فاطمه را شناختند و گاهی برایش آب و چای و یا نون و پنیر می آوردند و مردم عبوری هم به گمان اینکه فاطمه گداست گاهی سکه ای یا اسکناس کم ارزشی جلوش میذاشتند و رد میشدند رضا وقتی فهمید که مادرش دلتنگ سارا است هرچه میگفت که این دختر درست زمانی که تو مشکل داشتی رهات کرد و رفت چرا برای یه دختر نمک نشناس اینقدر خودتو اذیت میکنی اما فاطمه به حرفش اصلا توجه نمیکرد و گاهی به دفاع از سارا به رضا بدوبیراه میگفت رضا بخاطر مادرش به هرجایی که بلد بود سر زد اما هیچ نشانی از سارا نبود و کم کم خسته شد و از مادرش خواهش کرد که دست از این کار برداره اما فاطمه قبول نمیکرد رضا پیش مادرش به تمام کارکنان و حتی دوستان سارا سفارش کرد که هر وقت سارا را دیدند بلافاصله به خونه ی فاطمه خبر بدن برای این کار یک خط تلفن هم خرید تا خیلی زودتر خبر آمدن سارا رو بهشون بدن و شماره شو روی چندتا کاغذ نوشت و بین تمام کارکنان و هم آسایشگاهی های سارا پخش کرد از آن روز فاطمه کارش نشستن کنار گوشی تلفن بود و زل زدن به گوشی بیصدا چون شماره شونو کسی جز کارکنان و دخترای بهزیستی نداشتن البته گاهی صدای زنگ تلفن میومد و فاطمه با ذوق و شوق گوشی را بر میداشت میگفت الو سارا پیدا شد؟ اما وقتی متوجه میشد طرف اشتباهی گرفته و یا مزاحم تلفنی بود تا ساعت ها به اون کسی که زنگ زده بود ناسزا میگفت مادرش و مادر محمود ازین حال فاطمه ناراحت بودند هرچند حال خودشان هم چندان بهتر از فاطمه نبود اونها هم دعا میکردند هرچه زودتر سارا برگرده یک ماه گذشت و رضا کم کم کار طراحی و نقاشی را دوباره شروع کرد و بخاطر سفارش زیاد و نیاز داشتن به پولِ این طراحی و نقاشی ها از دانشگاه یکسال مرخصی گرفت و شب و روز مشغول کار شد و سر یکسال نشده ۵۰ میلیون پول جور کرد و یک روز با فاطمه به دفتر آقا ایرج رفتند و پول را که تو پاکتی بود گذاشتن روی میز و گفتن این ۵۰ میلیون پوله اگه خدا بخواد سال دیگه بیشترشو بر میگردونم آقا ایرج پولو با دستش هل داد سمت رضا وگفت الحمدالله بزرگ شدی ولی من پولشو نمیتونم بگیرم چون بخشیدم شما اگه واقعا دلتون به پس دادن پوله عجله نکنید جمع کنید من یه آدم نیازمند میشناسم بدین به اون رضا هرچی گفت لااقل اینو از طرف من بدین بهش یا آدرسشو بدین اما آقا ایرج قبول نکرد و گفت عجله نکنید فعلا به پول نیازی نداره وقتی رضا و فاطمه از آقا ایرج داشتن خداحافظی میکردن آقا ایرج خطاب به رضا گفت راستی یه سوال شما خونه هم نقاشی میکنید رضا خندید و گفت البته برای شما هرچی باشه قبول میکنم ولی معمولا کار جزئی قبول نمیکنم چون باعث میشه یه سفارش بزرگترو از دست بدم آقا ایرج گفت اگه مثلا طرف بخواد پنج میلیون بده چی رضا که با شنیدن ۵ میلیون گوشش تیز شده بود گفت این کیه که بخاطر نقاشی ساختمونش که شاید با صدتومن انجام بشه میخواد پنج میلیون پول بده آقا ایرج گفت شما چیکار داری شاید سفارشش خیلی خاص باشه رضا گفت من از پول بدم نمیاد ولی آخرش نگفتین که سفارش دهنده کیه؟ اگه مال شما باشه که رایگان انجام میدم اونم با جون و دل چون شما درست روزی که از همه جا و همه کس ناامید شده بودم نجاتم دادین آقا ایرج گفت نه خونه مال یکی از دوستانه که خودش اینجا نیست و یه سرایدار فعلا اونجاست اما همه چی با منه شمام الکی تعارف نکن اگه مایلی بیا قراردادشو بنویس اگرم نیستی که بدمش به کس دیگه رضا گفت به شما که نمیتونم نه بگم آقا ایرج با عصبانیت برگه را از زیر دستش کشید و گفت منت میخوای بکنی نخواستم من فقط میخوام دستتو بگیرم و ازین حال و روز دربیای رضا با اینکه بهش برخورد اما با کاری که ایرج براش کرد نمک گیر شده بود هیچی نگفت و بلافاصله امضا کرد آقا ایرج آدرس خونه رو بهش داد و گفت هرچند بهت اعتماد دارم اما یادت باشه به همکارات بگی که اونجا خیلی مراقب حرکات و نگاهشون باشن درسته سرایدار تنهاست ولی من پشتشم خدای نکرده حرکتی از هرکدوم از همکارات ببینه من از چشم شما می بینم و با من طرفی رضا خواست قبول نکنه اما مادرش گفت اینقدر ناسپاس نباش این مرد برات کم زحمت نکشید الان کی پیدا میشه پونصد میلیون پولشو بدون هیچ چشمداشتی ببخشه ؟ رضا فردا صبح برای ارزیابی کار و مقدار وسایلی که برای کارش نیاز داره به آدرسی که آقا ایرج بهش داده بود رفت و زنگ در را به صدا درآورد ادامه دارد .... نویسنده : سید ذکریا ساداتی AHANGMAZANI 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_6050799194174656893.mp3
7.86M
حکایت من…حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایق نداشت. چنانکه دستِ گدایی شبانه می‌لرزد دلم برای تو ای بی‌نشانه! می‌لرزد هنوز کوچه‌به‌کوچه ،حکایت از مَردیست که دستِ بسته‌ی او عاشقانه می‌لرزد چه رفته است به دیوار و در که تا امروز به نام تو در و دیوار خانه می‌لرزد چه دیده (در) که پیاپی به سینه می‌کوبد؟ چه کرده شعله که با هر زبانه می‌لرزد؟ هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار به خانه، چند دلِ کودکانه می‌لرزد دگر نشانِ مزار تو را نخواهم خواست که در جواب، زمین و زمانه می‌لرزد ز من شکیب مجو، کوهِ صبر اگر باشم همین که نام تو آرند شانه می‌لرزد ارسالی از:Arghavan AHANGMAZANI❤️ 🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸