May 11
برگزاری کلاسهای ورزشی ویژه تابستان
ویژه نوجوانان
#سپاه_صاحب_الزمان_عج
#ناحیه_سمیرم
#حوزه_امام_رضا_ع
#پایگاه_شهید_همت
#بسیج_امید_ملت
#۰۱ب۱۷
_______________
حوزه مقاومت بسیج امام رضا علیه السلام سمیرم
╔━━━━━━━━━━╗
🔶https://eitaa.com/joinchat/2965963022Cc89535e055🔷
╚━━━━━━━━━━╝
🌸الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌸
💠 ازدواج، شکستن حصار منیت (سلوک عارفانه)
چرا در اسلام ازدواج یک امر مقدس و یک عبادت تلقی شده، با اینکه از مقوله لذات و شهوات است؟ یکی از علل آن، این است که ازدواج اولین قدمی است که انسان از خودپرستی و خوددوستی به سوی غیردوستی برمیدارد. تا قبل از ازدواج فقط «من» وجود داشت و همهچیز برای «من» بود. اولین مرحلهای که این حصار شکسته میشود، یعنی یک موجود دیگری هم در کنار این «من» قرار میگیرد و برای او معنی پیدا میکند (کار میکند، زحمت میکشد، خدمت میکند، نه برای «من» بلکه برای او) در ازدواج است.
____________
1- تربیت و رشد اسلامی، شهید مرتضی مطهری(ره)، بینش مطهر، ج13،
بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست
یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست
سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) تسلیت باد
کانال خبری گلستان شهدا👇
https://eitaa.com
.
♨️ آذری جهرمی:
شهادت می دهم ظریف برای ایران از خود و خانواده اش گذشت.
✍️شما اول یه زحمتی بکش راجع به رانتی که در دوران وزارتت، برای خواهر خانم خودت خانم#ثنا اسدیان ایجاد کردی و باعث شد میلیاردها تومن به جیب بزنه و توسط همکار خودت سرکار خانم #حمیده_زرآبادی سخنگوی ستاد پزشکیان برملا شد، توضیح بده شهادت دادنت پیشکش...!
بهشت اینجاست!
🌹🌷🌹
مادر سردار شهید «حمید پرکار شیشوان» فرمانده گردان امیرالمؤمنین(ع) لشکر 31 عاشورا، درباره وی نقل کرده است:
حمید آنچنان شیفته سادگی و قناعت بود که اکثرا روی خاک نماز میخواند. روزی که تازه از جبهه برگشته بود به اتاق کوچکی که خالی از زیرانداز و فرش بود رفت و خواست به نماز بایستد. لاجرم برای این کار زیراندازی خواست که سجاده را بر روی آن پهن کند. تکه موکتی را برایش بردم و جلو پایش انداختم. اما وقتی چشمش به آن موکت افتاد پرسید این مال کیست؟ گفتم: «مال خواهرته که به امانت پیش ماست.» حمید گوشه موکت را جمع کرد و گفت: «مادر جان، موکت را بردار، نمیخواهم روی موکت دیگران نماز بخوانم.» گفتم: «حمید جان، خواهر که غریبه نیست، مگر چه عیبی دارد.» گفت: «نه مادر نمیخواهم.» موکت را جمع کردم و سجاده را به کف خالی اتاق انداخت، دیدم سرا پایش خاکی خواهد شد لذا چند گونی کهنه آوردم و پیش رویش گستردم. حمید روی گونیها نشست و گفت: «به به، واقعا بهشت اینجاست.» و از اتاق خارج شدم و لحظاتی بعد صدای سوزناکش را شنیدم که میگفت: «خدایا مرا دلبسته دنیا نکن و شهادت را نصیبم گردان.»