eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
395 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت شصت و ششم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/543 فصل ششم برادران خوش‌زخم (۴) چشم‌هایم را به سختی جنباندم تا بفهمد زنده‌ام اما زنده به گور فهمید داد زد و دوید با خوش‌خاضع و بادپا برگشت خاکها را کنار زدند تن بی‌رمقم را از زیر خاک بیرون کشیدند جعفر ذوق کرده بود هنوز باور نمی‌کرد زنده باشم دست روی سر و سینه‌ام می‌کشید من به پیکر آن شهید نگاه می‌کردم که شاهد جان دادنش بودم عراقی‌ها داشتند از تپه بالا می‌آمدند جعفر کلاش را برداشت به سمت آنها هجوم برد و برگشت خیلی خوشحال و هیجان‌زده گفت: "سه نفرشان را کشتم. جلوتر نمی‌آیند." کسی از عقب آمد و با عجله گفت: "همه بچه‌ها برگشته‌اند. عقب‌نشینی شده است. فقط شما مانده اید." این را گفت و رفت. جعفر گفت: "من نمی‌آیم! تو توان عقب رفتن نداری، داداش! داریی؟" گفتم: "اگر تو بیایی، دارم." ساکت شد عراقی‌ها نارنجک به سمت ما می‌انداختند شروع به عقب نشینی کردیم اما این بار ناخواسته افتادیم داخل همان میدان مینی که ابتدا پشت آن کپ کرده بودیم در مسیر شش نفر دیگر هم زمین‌گیر شده بودند ما را که دیدند جان گرفتند افتادند پشت سر ما من معبر را می‌شناختم به جعفر گفتم: "پشت سر من بیاید" اما در آن وانفسا مشکل تازه‌ای سراغم آمده بود دستشویی و فشار و عذاب آوری که پیچ و تابم می‌داد چپ و راست مین بود به همه چیز می‌شد فکر کرد الا قضای حاجت آن هم در معبر پشت سرم چند نفر بودند اگر ته صف بودم باز فرصت بود اما جلودار بودن آنجا کار دست من داده بود خواستم به جعفر بگویم لحظه‌ای بایست و به بقیه بگو رویشان را برگردانند که رگبار عراقی‌ها منصرفم کرد یک راه مانده بود آنقدر سریع بدوم تا به چاله‌ای برسم تمام رمقم را در پاهایم ریختم و دویدم از بخت خوب من یک کانال عریض دیگر پیدا شد داخل کانال پریدم جعفر و نفرات پشت سرش هم کنار آمدند آنجا تعدادی مجروح بود که توان بالا رفتن از کانال را نداشتند حالا مصیبت شده بود چند تا مجروحان را ببرم تن کوفته و موج زده‌ام را بالا بکشم یا دنبال قضای حاجت باشم چشمم به مجروحی افتاد که از شکم تیر خورده و در خودش مچاله بود و مثل کسی که به سجده افتاده باشد پیشانی روی خاک گذاشته بود تا ما را دید که به ظاهر سرپاییم، گفت: "عراقی ها دارند می‌آیند. پا بگذارید روی من و از کانال بالا بروید." مخم به دلیل فشارهای متعدد از کار افتاده بود. معطل نکردم گفتم: "حلال کن اخوی!" پا رویش گذاشتم و از کانال بالا رفتم. پشت سرمن جعفر آمد و آن چند نفر دیگر شاید می‌خواستند به مجروحان کمک کنند اما مجال درنگ نبود با جعفر از جلو می‌دویدیم به سمتی که فکر می‌کردیم نیروهای خودی‌اند ناگهان یک خمپاره ۱۲۰ زوزه کشید و بین من و جعفر فاصله انداخت... ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308
هدایت شده از  امام زادگان عشق
انا لله و انا الیه الراجعون خبر دار شدیم که پدر بزرگوار شهید سعید بزرگی راد (پدر شوهر سرکار خانم بزرگی) امشب به رحمت خدا رفته اند. بدینوسیله به خانم بزرگی و همسر گرامیشان تسلیت عرض نموده و برای آن مرحوم علو درجات را از خداوند منان خواستاریم. ان شاء الله روح آن مرحوم با شهیدشان محشور گردد. ستاد یادواره امام زادگان عشق مسجد حضرت زینب علیها السلام
هدایت شده از ۱۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش حجت الاسلام عالی به اتفاقات ناخوشایند جشنواره فیلم فجر: این جشنواره برای انقلاب هست و اون خانمی که ازدواج سفید رو مطرح کرد..
احیاء ماه رجب 🖌 حضرت علیه السلام فرمود: هرکه یک شب از شب های ماه رجب را احیاء بدارد، خداوند او را از دوزخ نجات دهد و شفاعت او را درباره هفتاد هزار گنهکار بپذیرد. 🖌 عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع قَالَ:َ مَنْ أَحْیَا لَیْلَةً مِنْ لَیَالِی رَجَبٍ أَعْتَقَهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ وَ قَبِلَ شَفَاعَتَهُ فِی سَبْعِینَ أَلْفَ رَجُلٍ مِنَ الْمُذْنِبِینَ. 📚 فضائل الأشهر الثلاثة، ح ۱۸. @hadith_daily
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👏ما میتوانیم .. (۱۳) برطبق گزارش های بین المللی: ❌ ایران یکی از اصلی ترین تولید کنندگان مواد غذایی در جهان (رتبه ۱۳) 🔺افزایش چشمگیر مصرف میوه و سبزیجات پس از انقلاب ۲۰
"انا لله و انا الیه راجعون" امروزپایان دلتنگی پدری است که فرزندآسمانی اش میزبان اوست ۰ به همین منظور مراسم تشییع و تدفین مرحوم حاج ابراهیم بزرگی راد فرزند علیگل مورخ ۳۰ بهمن ساعت ۱۱ صبح واقع در امام زاده میرزای فومن برگزار می گردد ۰ از تمام دوستان وآشنایان تقاضامندم درصورت امکان برای شادی روح آن مرحوم نماز لیلة الدفن بخوانند . اجرکم عندالله (رکعت اول بعدازسوره حمد، یک مرتبه آیةالکرسی و در رکعت دوم بعد ازسوره حمد ده مرتبه سوره قدر) 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نابغه‌ی هسته‌ای که هدف گلوله قرار گرفت دیروز تولد شهید داریوش رضایی‌نژاد بود
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت شصت و هفتم قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/545 فصل ششم برادران خوش‌زخم (۵) با جعفر ازجلو می‌دویدیم به سمتی که فکر می‌کردیم نیروهای خودی‌اند ناگهان یک خمپاره ۱۲۰ زوزه کشید و بین من و جعفر فاصله انداخت هر دو پرتاب شدیم یک طرف گوشم زنگ می‌زد چشمهایم جعفر را می‌دید که افتاده و سر تا پایش خونین است خواستم به سمت او حرکت کنم، دیدم نمی‌توانم از سر و صورت و پاهایم خون شرشر می‌کرد ترکش به تمام بدنم از سر تا پا خورده بود سهم من از این انفجار، نه ترکش ریز و درشت بود و سهم جعفر ۵ ترکش البته کاری‌تر به جعفر نزدیک شدم کنار او بیهوش افتادم اما آنقدر عقب آمده بودیم که نیروهای خودی بتوانند سراغمان بیایند و با برانکارد به عقب انتقال‌مان بدهند به هوش که آمدم، روی تختی در کنارم جعفر را دیدم بالای سر هر دومان چند پرستار جعفر پرسید: "داداش خوبی!؟" پرستارها با تعجب پرسیدند: "شما با هم برادرید؟!" خندیدم و گفتم: "ما اینجا همه با هم برادریم" جعفر خوشش آمد ولی من از دست او عصبانی بودم که چرا به من نگفت. با دو سه روز آموزش، آن هم در حد باز و بسته کردن کلاش به جبهه رفته. پرستار با خوش‌رویی پرسید: "اسم‌تان چیست؟" هر دو با هم همزمان گفتیم: "خوش‌لفظ" پرستار خندید. طوری که اطرافیانش پرسیدند: "چه شده!؟" گفت: "به نظر من این دو برادر باید فامیلی‌شان را خوش‌زخم بگذارند! این دو نفر روی هم چهارده ترککش خورده‌اند! اما انگار نه انگار!؟" بالای سر من و جعفر با ماژیک روی یک تابلوی سفید نوشت: "برادران خوش‌زخم" سه روز در پادگان ابوذر سرپل‌ذهاب تحت درمان بودیم بعد به بیمارستان طالقانی کرمانشاه اعزام شدیم بعد از چند روز با یک آمبولانس در حالی که شانه به شانه هم خوابیده بودیم به بیمارستان ۵۵۷ ارتش در همدان منتقل شدیم نمی‌خواستم مادرم، من و جعفر را با هم زخمی و دست به عصا ببیند ظاهر جعفر سرپاتر از من نشان می داد او را به خانه فرستادم و خودم به پایگاه بسیج رفتم جعفر خانواده را برای دیدن من با عصا، آماده کرده بود اما از زخم خودش با اینکه کاری‌تر بود حرفی به میان نیاورده بود شب به خانه رفتم مادرم می‌دانست جا انداختن و تشک پهن کردن عکس العمل سردی از ناحیه ما خواهد داشت دیگر رختخواب نیاورد حتی برای جعفر حالا فکر می‌کردم مادرم از امروز هم سنگر و رفیق راه من شده است... ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308