💌#شهیدانه
♦️ اگر خدا شهادت را نصیبم کرد
بنده از شهدایی هستم که در قیامت
حتماً یقهی بی حجاب ها
و کسانی که ترویج بیحجابی می کنند را میگیرم...!
#شهید_جواد_محمدی
@ahlolmasjed
هدایت شده از احمدرضا
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کمپینی برای حذف "کلاه ایمنی اجباری"
⚠️ حاضرید در کمپین "نه به کلاه ایمنی اجباری" شرکت کنید تا موتور سواران بیکلاه در گرما راحتتر باشند و جریمه هم نشوند؟
به هر حال جون آدم به خودش مربوطه و یه مسئله شخصیه، نیازی نیست قانون دخالت کنه!
بعد از این کلیپ به پوچ بودن کمپین #نه_به_حجاب_اجباری پی میبرید👌
افسران
4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این کلیپ راحتماببینیدونشردهید.... درود بر زنان محجبه که لحظه لحظه در عبادتند.. #استاد_عالی
7.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃روز ملی
"عفاف و حجاب"
گرامی باد🍃
🦋«جامعهیما،خانواده ی ما»🦋
هدایت شده از ۱۱
🤲 نماز اول وقت در هر شرایطی؟
آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:
ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» میرفتیم. وقت نماز شد. مادرم کارواندار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگهدار میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت: بیبی! دو ساعت دیگر به فلان روستا میرسیم. آنجا نگه میدارم تا نماز بخوانیم.
مادرم گفت: نه! میخواهم اول وقت نماز بخوانم.
کارواندار گفت: نه مادر. الان نگه نمیدارم.
مادرم گفت: نگهدار.
کارواندار گفت: اگر پیاده شوید، شما را میگذارم و میروم.
مادرم گفت: بگذار و برو.
من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟
من هستم و مادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا میرسد و ممکن است حیوانات حمله کنند.
ولی مادرم با خیال راحت با کوزه آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند.
لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر میشد.
در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان میآید.
کنار جاده ایستاد و گفت: بیبی کجا میروی؟
مادرم گفت: گناباد.
او گفت: ما هم به گناباد میرویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر.
مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم.
سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد.
مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمینشینم!
در دلم میگفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است. ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح میگفت!
آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است.
مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم.
در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم.
تجمع امروز خواهران محله زینبیه
میدان آستانه
۱۴۰۱٫۴٫۲۱
پایگاه عقیله بنی هاشم ( س)