هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
جایگاه کسانی که کار قرآنی می کنند
🖌 #رسول_خدا (ص) فرمود است: اهل قرآن بلند مرتبه ترین آدمیان هستند، بعد ازپیمبران و مرسلین، پس حقوق اهل قرآن را اندک و کم نشمارید، زیرا براى ایشان از طرف خداى عزیز جبار مقام بلندى است.
🖌 قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ أَهْلَ الْقُرْآنِ فِی أَعْلَى دَرَجَةٍ مِنَ الْآدَمِيِّینَ مَا خَلَا النَّبِيِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ فَلَا تَسْتَضْعِفُوا أَهْلَ الْقُرْآنِ حُقُوقَهُمْ فَإِنَّ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْجَبَّارِ لَمَكَاناً عَلِيّاً.
📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 404 روایة: 1
#حدیث_قرآن
هدایت شده از بیسیمچی مدیا 🎬
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حزبالله یه کیلیپ درست کرده از صحبتهای سیدحسن نصرالله که گفته هر هدفی رو در سرزمین اشغالی با دقت بالا میتونن بزنن! الان چند وقته خبرنگارای اسرائیلی و رفقاشون شب و روز ندارن
یکی نیست بگه اخه شما که از یه کیلیپ میترسید چرا انقدر زبون درازی میکنید!😁
@Bisimchimedia
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت شانزدهم 🇮🇷
دو ساعتی به اذان صبح مانده بود. کمکم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم. نزدیک صبح بود که با صدای اذان یکی از اسرا بیدار شدم. با دندان، دستهای یکدیگر را باز کردیم. نماز صبحمان را بدون تیمم و مهر، نشسته توی راهروی توالت خواندیم!!
دژبانها اسرا را در دریفهای منظم نشاندند و برای بازجویی آماده کردند. عراقیها جسم نیمهجان اسیری را که به بازجو اطلاعات نمیداد، بیرون آوردند. بعضی از اسرا بر اثر شوک الکتریکی و ضربات باتوم بیهوش بودند. بچهها در بازجوییها با قدرت حرف میزدند. معتقد بودم در اسارت، یک اسیر هیچ سلاحی به جز زبان ندارد. کارکرد این سلاح در کربلا را زینب کبری سلام الله علیها به خوبی نشان داد.
بعد از سید محمد نوبت من شد. دو دژبان روی برانکارد قرارم دادند و به اتاق بازجویی بردند. وارد اتاق که شدم، چهار افسر عراقی پشت میز نشسته بودند. روی میز بازجوها، پارچ شربت پرتقال خودنمایی میکرد.
در طول بازجویی بیشتر حواسم به پارچ شربت بود، دلم میخواست تا آن پارچ شربت را سر بکشم. برداشتم این بود که گذاشتن شربت در مقابل دیدگان یک اسیر تشنه، آن هم در گرمای تیرماه عراق، بخشی از شکنجههای روحی آنها بود.
یکی از افرادی که برای بازجویی در اتاق حضور داشت یکی از اعضای گروهک منافقان بود که کار ترجمه را انجام میداد.
سرهنگ پرسید : «چند سال داری؟»
- شانزده سال !
- بسیجی هستی؟ داوطلب اومدی جبهه؟!
- بله، بسیجیام !
سربازجوی مسنتر پرسید : «چرا اومدی جبهه»؟
گفتم : خداوند در آیه صد و نود سوره بقره میفرماید که با کسانی که دست به خون میآلایند نبرد کنید و متجاوزگر نباشید که خدا تجاوزگران را دوست ندارد!
سرهنگ خیلی عصبانی شد و گفت : «آخوندها این حرفها رو یادتون دادند».
بعد از بگو مگوها سربازجو پرسید : «چه آرزویی داری، آرزو داری آزاد بشی؟» زیباترین حدیثی را که از تقویم جیبی سال ۱۳۶۶ حفظ بودم ، گفتم : «امیرالمومنین علی علیهالسلام میفرماید برترین توانگری و بینیازی به دل راه ندادن آرزوهاست؛ زیرا آرزو انسان را نیازمند میسازد». ساکت شدند و دست از سرم برداشتند. دو دژبانی که مرا آورده بودند، بیرون بردند.
حوالی ظهر، افسر عراقی به اتفاق یک ایرانی که از عُمال سازمان منافقان بود، وارد بازداشتگاه شد و اسم چهار نفر را خواند : « علیهاشمی، علیاصغر گرجیزاده، هوشنگ جووند و تقی ایمانی».
افسر گفت : این چهارنفر اگه بین شما هستن، بیان بیرون ! بچهها ساکت بودند، هر کس به بغل دستیاش نگاه میکرد.
بعدازظهر، افسر دیگری که آدم جدی و مرموزی به نظر میرسید سراغمان آمد و گفت : «اسرایی که خارج از پد خندق در جزیره مجنون اسیر شدن، دستان خود رو ببرن بالا». من و چند نفر از کسانی که خارج از پد خندق اسیر شده بودیم، دستهایمان را بالا گرفتیم. نمیدانستیم چرا عراقیها دنبال کسانیاند که خارج از پد اسیر شدهاند.
کنار دیوار ساختمان کناری به ردیف نشستیم. عکس صدام روی دیوار خودنمایی میکرد. صبح، بازجو اطلاعات نظامیام را ثبت کرده بودو تنها دروغی که دربازجویی صبح گفته بودم، رستهی نظامیام بود. اگر به عراقیها میگفتم، نیروی واحد اطلاعاتم، کارم ساخته بود.
◀️ ادامه دارد . . .
با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بینظیر "پایی که جا ماند"
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
قسمت اول داستان واقعی، درسآموز و پر از هیجان "بی تو هرگز":
https://eitaa.com/salonemotalee/5
قسمت اول "رنگ عشق"، داستان جذاب از زندگی دانشجوی کانادایی:
https://eitaa.com/salonemotalee/84
قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح"
https://eitaa.com/salonemotalee/96
قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند":
https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از اکبر ابدالی
🌀 چه کسانی در بورس سرمایه گذاری کنند؟
🔸 دعوت رهبر انقلاب از مردمی که نمیدانند با سرمایه شان چکار کنند برای حضور در #بورس
پ.ن.1: کسانی که امکان ایجاد یک کار تولیدی با سرمایه هایشان را ندارند میتوانند در #بورس به صورت غیرمستقیم به تولید کمک کنند.
پ.ن.2: بدیهی است برای کسی که هم سرمایه دارد و هم توان و فرصت کارآفرینی دارد، بورس اولویت اول نیست و تولید در اولویت است. البته چنین افرادی هم می توانند سرمایه های مازادشان را وارد بورس کنند.
👈 این پست را برای کسانی نوشتیم که فکر میکنند نکاتی که در خصوص بورس مطرح میشود به معنای اولویت بورس بر تولید است.
✅ بورس باید در خدمت #تولیدملی و #اقتصادمقاومتی قرار گیرد.
🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
🔸مزیت ما در تجارت خارجی، اروپا و آمریکا نیست
🔸 آمریکای لاتین می تواند بازار بزرگی برای محصولات ایرانی باشد. ایران پس از ارسال محموله بنزنی به ونزوئلا در نزد افکار عمومی این ملتها پذیرش بالایی دارد.
کارخانه تراکتورسازی ایران با نام #ونیران، سالانه 5 هزار تراکتور در ونزوئلا مونتاژ میکرد اما با روی کار آمدن دولت یازدهم این بازار بزرگ را از دست دادیم. حالا با خط شکنی #نفتکشهای_ایرانی میتوان دوباره این بازار را برای شرکتهای ایرانی مهیا کرد.
#بازارسازی
#جهش_تولید
🆔 @mashgh626
💠 اعلام برنامه
🔶 مراسم قرعه کشی مسابقه کتابخوانی #موج_دوم #کرونا_کتاب
و اهدای جوایز به افراد برتر
🔷 سه شنبه ۳ تیرماه، شام میلاد حضرت فاطمه معصومه علیها السلام
🔸پس از نماز مغرب و عشاء
🔹مسجد حضرت زینب علیها السلام
🌐 #کرونا_کتاب
@ketab_1399
هدایت شده از 🇮🇷قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
1_378174546.mp3
زمان:
حجم:
274.2K
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺
🇮🇷 قسمت هفدهم 🇮🇷
کنار دیوار نشسته بودم. چند نفر افسر سراغمان آمدند. دو ایرانی همراهشان بودند. یکی از آنها اسیر و عربزبان بود. صورتش پُر بود از جوشهای چرکین. لباسهایش خاکی و شلخته بود. اسیر بود. بچهها را یکییکی از نظر گذراند، نمیدانستم دنبال چه بود. به من که رسید با بردن اسم «علی هاشمی (فرمانده سپاه ششم امام جعفرصادق علیهالسلام)، به افسر گفت : «سیدی!هذا، قربان! اینه!».
نفهمیدم منظورش از «سیدی!هذا» چه بود؟! همان لحظه دو دژبان مرا روی برانکارد گذاشتند و بردند. وارد اتاقی که شدم، جای قبلی نبود و بازجوها افراد جدیدی بودند.
سرهنگ بازجو پرسید:
«فرمانده سپاه ششم ایران را میشناسی؟!»
- فقط دو روز قبل از حمله شما به جزیره مجنون، اونو تو جاده خندق دیدم.
- اونو در حملهی روز بیست و پنجم ژوئیه تو جزیره مجنون دیدی؟!
- اونو تو روز حملهی شما ندیدم.
- دروغگوی مجوس، تو پیک علی هاشمی هستی؟
- نه، من پیک علی هاشمی نیستم !
بازجو عصبانی شد، چوبدستیاش را به صورتم پرت کرد.
- تو پیک علی هاشمی هستی، علی هاشمی کجا رفت ؟
افسر بازجو ادامه داد: «گفتند پیک علی هاشمی یه بچه پانزده، شانزده ساله بوده که تو پاش تیر خورده و اسیر شده».
عصبانیتر شد، از جایش بلند شد، به طرفم آمد، لگد محکمی به پهلویم زد، یک لگد هم به کتفم کوبید.
- چرا دروغ میگی، تو کدوم گردان بودی؟!
شک نداشتم جرم پیک علی هاشمی بودن، به مراتب سختتر و بدتر از نیروی اطلاعات بودن است. تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. بر خلاف میل باطنیام به او گفتم : «من پیک علیهاشمی نیستم، نیروی واحد اطلاعات و عملیاتم»!
بازجو با شنیدن نام اطلاعات و عملیات، شوکه شد. بازجو با تعجب پرسید : «واقعا تو جوجه بسیجیِ خمینی، تو اطلاعات کار میکردی»؟!
- بله
هیچوقت ناراحت نیستم که به خاطر علیهاشمی مجبور شدم هویت اصلی خودم را برملا کنم. اگر عراقیها علیهاشمی را گیر میآوردند، برای اولین بار، عالیترین و ارشدترین فرمانده نظامی سپاه را به اسارت گرفته بودند.
بازجو به دژبانها دستور داد مرا ببرند. همانجا مترجم ایرانی بهم گفت: «سرهنگ میگه، تو نمیخوای از علی هاشمی چیزی بگی. خودت خواستی که اذیب بشی، حالا برو چند ساعت خورشید رو نگاه کن!»
دو دژبان مرا به محوطه صبحگاه بردند. فکر میکنم ساعت حدود سه، سه و نیم عصر بود. شدت گرما تحمل ناپذیر بود، تشنگی کلافهام کرده بود، مجبور بودم به خورشید نگاه کنم. برای لحظهای که سرم را چرخاندم، دژبانی که مامور من بود، با کابل به سرم کوبید که خورشید را نگاه کنم.
چند سرباز آشپزخانه از همان فاصله سی، چهل متری درباره من از دژبان سوال کردند و او در جوابشان گفت:«هذا حرس الخمینی، پاسدار خمینیه».
سربازها در حالی که هرکدام چند تخم مرغ دستشان بود، به طرفم آمدند. تخممرغها را یکی پس از دیگری به طرفم پرت کردند. دستم بسته بود، سرم را پایین آوردم، تا به صورتم نخورد. وقتی تخممرغها را به طرفم می انداخت، با به کاربردن کلماتی چون مجوس، جیشالخمینی و . . خودش را تخلیه میکرد.
◀️ ادامه دارد . . .
با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بینظیر "پایی که جا ماند"
✅قسمتهای قبلی در:
https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
سلام
قسمت اول داستان واقعی، درسآموز و پر از هیجان "بی تو هرگز":
https://eitaa.com/salonemotalee/5
قسمت اول "رنگ عشق"، داستان جذاب از زندگی دانشجوی کانادایی:
https://eitaa.com/salonemotalee/84
قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح"
https://eitaa.com/salonemotalee/96
قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بینظیر "پایی که جا ماند":
https://eitaa.com/salonemotalee/111