eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
378 دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.2هزار ویدیو
488 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت نوزدهم 🇮🇷 اوایل صبح به بغداد رسیدیم. اتوبوس‌ها وارد زندان الرشید شدند و بچه‌ها یکی یکی پیاده می‌شدند. دژبان‌ها با کابل و باتوم روبه‌روی درِ اصلی زندان ایستاده بودند. آن‌ها در دو ردیف، به عرض دومتر و به طول حدود بیست متر، یک کانال انسانی تشکیل داده بودند. اسرا باید از میان این کانال عبور کرده و وارد حیاط زندان می‌شدند. دژبان‌ها بچه‌ها را حین عبور از این کانال، می‌زدند. اگر اسیری در کانال گیر می‌افتاد، کارش زار بود. سید نادر پیران و محمد کاظم کریمیان بدون برانکارد مرا از اتوبوس پایین آوردند. از میان کانال که عبورم دادند، کابل و باتوم بود که بر سر و صورتشان پایین می‌آمد. سید نادر زیر کتفم را گرفته بود و محمد کاظم پایم را ! وقتی باتوم به سر و صورتشان می‌خورد، نمی‌ توانستند مثل دیگر اسرا دست‌ هایشان را سپر سر و صورتشان کنند. صورت سید نادر کبود بود و از بینی محمد کاظم خون می‌آمد. دژبان‌های زندان الرشید کلاه قرمز بودند. سربازان عادی کلاه سیاه و پرسنل واحد بهداری کلاه آبی. روی دیوارهای بلند زندان سیم‌های خاردار حلقوی کشیده شده بودند. زندان دوازده سلول داشت. حدود پنجاه اسیر ایرانی باید در سلولی به ابعاد سه در چهار متر، به سر می‌بردند. عده‌ای از خستگی خوابشان برد. تعدادی در گوشه و کنار سلول بی‌حال و بی‌رمق نشسته بودند. بعضی‌ها هم که جای خواب نداشتند، سرپا بودند. راهرو پر از اسیر بود. تعدادی هم در راهروی دستشویی‌ها خوابیدند. تشنه بودیم، از آب خبری نبود. درد شدید و خفگی بر اثر ازدحام اسرا عذابم می‌داد. بچه‌ها برای اینکه مجروحان فضای بیشتری داشته باشند سرپا می‌ ایستادند تا مجروحان بخوابند.گرما کلافه‌ام کرده بود. بازداشتگاه حتی پنکه سقفی هم نداشت. صبح شد، نمازمان را با تیمم و بدون مهر خواندیم. برایمان مقداری صبحانه آوردند. مقدار کمی آب عدسی یا شوربا بود. آب عدسی را در ظرفی که قُسوه نام داشت و مستطیلی شکل بود، می‌خوردیم. خوردن صبحانه قُلپی بود. یک نفر ظرف قسوه را مقابل دهانمان می‌گرفت و بچه‌ها هرکدام چهار قُلپ آب عدسی سر می‌کشیدند. بعضی‌ها از شدت تشنگی از خیر آب عدسی گذشتند. سرگرد دستور داد بچه‌ها کفش‌هاشان را درآورند. بیشتر بچه‌ها با زیرپیراهن بودند. تعدادی بر اثر ضرب و شتم عراقی‌ها در خط مقدم لباس‌هاشان پاره شده بود. این بچه‌ها زیر پیراهن خود را دامن کرده و دور خود پیچیده بودند. از تشنگی تحملم به سر رسیده بود. علی اصغر باقرزاده دوست صمیمی دو برادرم، جلو رفت. به دژبان گفت : «ما اسرای سالم آب نمی‌خوایم، شما رو به خدا مجروحان رو از تشنگی زجرکش نکنین!» دژبان با کابل به جان علی‌اصغر افتاد. بعد از او علیرضا کرمی، صدایش را کمی بلند کرد و گفت : «ما پای کابل‌ها و کتک‌های شما ایستادیم، به مجروح‌ها رحم کنین!» دژبان‌ها چنان علیرضا را زدند که بی حال و بی‌رمق نقش زمین شد. اولین بازجویی، در بغداد شروع شد. بازجویی در حیاط زندان انجام می‌شد. بیشتر اسرا خود را تدارکاتچی، سکاندار، امدادگر، راننده، بهیار، آبدارچی و نیروهای واحد‌های بهداری، تعاون و مهندس معرفی کردند! داد سرهنگ درآمد! از آن جمع دویست نفری بیش از صد نفر خودشان را نیروی واحدهای غیر رزمی معرفی کرده بودند. سرهنگ گفت : «ما شمارو به حرف می‌آریم، توی این زندان خیلی‌ها با ما راه نیومدن، کاری کردیم که آروزی مرگ کردن!» ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید هر روز یک قسمت از کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند" ✅قسمتهای قبلی در: https://eitaa.com/salonemotalee/111
سلام و عرض ادب با توجه به استقبال خوبی که از طرح کتابخوانی تا کنون داشته‌ایم، تمامی کتابهای ارائه شده را در کانالی بنام "سالن مطالعه محله زینبیه" با آدرس هر داستان قرار داده‌ایم. لطفتان مستدام؛ قسمت اول داستان واقعی، درس‌آموز و پر از هیجان "بی تو هرگز": https://eitaa.com/salonemotalee/5 قسمت اول "رنگ عشق"، داستان جذاب از زندگی دانشجوی کانادایی: https://eitaa.com/salonemotalee/84 قسمت اول داستان آموزنده و تکان دهنده "اعترافات یک زن از جهاد نکاح" https://eitaa.com/salonemotalee/96 قسمت اول داستان نوجوان ۱۶ساله در زندان اسارت عراق، کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند": https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از اکبر ابدالی
📌 برنامه های وزارت صنعت ◀️ تأمین مالی ۱۴۵۰ میلیارد تومانی 3 شرکت بزرگ تولیدی از در 3 ماهه امسال ◀️ اعلام آمادگی 500 شرکت بزرگ برای ورود به بورس و پذیرش ۱۴۸ شرکت تاکنون ◀️ رشد 17 درصدی انتشار اوراق بخش صنعت و‌ معدن در بورس در 3 ماهه امسال ◀️ تعریف 11 پروژه مهم در حوزه توسعه (داخلی سازی قطعات و مواد وارداتی) ◀️ تعریف 5 پروژه در حوزه معادن و صنایع معدنی ◀️ تداوم برنامه اولویتی 15 کشورهمسایه در پ.ن.1: وزارت صنعت اقدامات ارزشمندی برای شروع کرده است اما برای به ثمر رسیدن این برنامه ها، سایر وزارتخانه ها مثل وزارت خارجه، وزارت اقتصاد، سازمان برنامه و ... نیز باید به کمک این وزارت بیایند وگرنه این برنامه ها روی کاغذ می ماند. پ.ن.2: فلسفه اصلی بورس، تامین مالی شرکتها بخصوص شرکتهای تولیدی است. حضور شرکتهای تولیدی جدید در بورس نقش مهمی در جلوگیری از رشد غیرمنطقی بورس خواهد داشت. 🆔 @mashgh626
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت بیستم 🇮🇷 دیگر سرهنگ عراقی که مسن‌‌تر بود گفت : «ما بعداز ظهر، برمیگردیم. تا اون موقع فرصت دارید فکراتونو بکنید و به ما راست بگید. عصر شد. همان دو بازجو، که هر دو سرهنگ تمام بودند، وارد زندان شدند. سرهنگ از جیبش سیگار سومر پایه بلندش را در آورد، چند پُک عمیق که به سیگارش زد، گفت : «امیداورم فکراتونو کرده باشید. وقت ندارم زیاد با شما مجوس‌ها سر و کله بزنم، فرماندهان با پای خودشون بلند بشن و بیان بیرون!» هیچ‌کس از جایش بلند نشد. وقتی دیدند کسی بلند نمی‌شود، جلو آمدند و ده، دوازده‌نفر از بچه‌ها را شانسی از جمع اسرا بیرون کشیدند. یکی از آن‌ها «هوشنگ جووند» بود. او قبلا روی مین رفته بود و یک پایش قطع شده بود. در قرارگاه نصرت فرمانده محور عملیاتی بود. به دستور سرهنگ یکی از دژبان‌ها با لگد و کابل به جان هوشنگ افتاد. پای مصنوعی هوشنگ از پایش درآمد و او به زمین افتاد. سرهنگ عراقی با لبخند معناداری گفت : «هذا هوشنگ جووند!» عراقی‌ها می‌دانستند که هوشنگ جووند یک پایش مصنوعی است و توانستند شناسایی‌اش کنند! وقتی او را می‌زدند، بهشان گفت : «بزنید، مگه قرار نیست یه روز بمیرم و توی قبر، مار و عقرب جنازه منو بخورن، بزنید!» او را بردند و دیگر هیچ‌وقت ندیدمش! امروز، جمعه بود. برای چندمین بار ما را بازجویی‌ می‌کردند، اما جوابی نگرفتند. سرتیپ بازجو که رفت، دژبان‌ها از اسرا خواستند زیر پیراهنشان را درآورند و روی زمین داغ دراز بکشند. گرمای سوزان تیرماه چنان زمین زندان را داغ کرده بود که به قول بچه‌ها تخم‌مرغ را آب‌پز میکرد. بچه‌ها بدون زیر پیراهن مجبور بودند با شکم روی زمین داغ دراز بکشند. شکم بچه‌ها روی زمین کباب شد. این شکنجه ناله‌ی بچه‌ها را درآورد. تا ده، پانزده دقیقه‌ی اول دژبان‌ها فقط تماشاگر بودند. آن‌ها سراغ کسانی می‌رفتند که سعی می‌کردند، شکمشان به زمین سیمانی نخورد.دژبان‌ها با پوتین روی پشت بچه‌ها می‌ایستادند و با کابل به کمرشان می‌کوبیدند. می‌خواستند شکم بچه‌ها به زمین داغ بچسبد تا داغی و حرارت زمین را حس کنند. پاهایم بدجوری می‌سوخت. مجبور بودم هر چند دقیقه یک‌بار خودم را روی یک طرف بدنم قرار دهم. اجازه نمی‌دادند آب بخوریم. یکی از بچه‌ها از فرط تشنگی بلند شد و به سمت پارچ شربت دوید. همین که پارچ شربت را برداشت تا بنوشد، دژبان‌ها به جانش افتادند و تا حد مرگ او را زدند. دو، سه نفر از تشنگی بیهوش شدند. یکی از اسرا از تشنگی شهید شده بود و جنازه‌اش در گوشه زندان در آن گرمای سوزان به زمین افتاده بود. پارچه‌ی روی زخمم پر از عفونت و خون و چرک بود. فرج‌الله پایین زیر پیراهنش را پاره کرد، دور زخم پایم بست. دلش می‌خواست کمکم کند، مرا روی زمین کشید و کنار دیوار برد. فرج‌الله که می‌دانست مجروحان از تشنگی ناندارند، به طرف شیر آب رفت. دژبان‌ها جلویش را گرفتند و با کابل به جانش افتادند.حاضر بودم تشنه بمانم ولی او برای آب آن‌همه کتک نخورد. غروب بود، عراقی‌ها دستور داخل باش دادند. هنگام داخل‌باش، وحشیانه با کابل و باتوم به جان بچه‌ها افتادند. این کار، هر روز غروب تکرار می‌شد. هنگام داخل شدن پای یکی از اسرا به پایم خورد و از شدت درد بیهوش شدم. وقتی بهوش آمدم در گوشه راهرو دراز کشیده بودم. ظهراب محمدی که به پایم خورده بود، کنارم نشسته بود. منتظر بود به هوش بیایم تا از دلم درآورد. سرم را بوسید و گفت : «سید! تورو خدا ببخشم» نمی‌دانستم چه کار کنم که در رفت و آمد‌ها پایم لگد نشود. ترابعلی توکل‌پور را صدا زدم و از او خواستم مرا ببرد در راهروی توالت‌ها. می‌خواستم شب را در توالت بخوابم. آنجا راحت‌تر بودم. وضعیت توالت‌ها افتضاح بود. عراقی‌ها برای اینکه اسرا شب تشنه بمانند، شیر فلکه‌ی اصلی آب توالت‌ها را از بیرون می‌بستند. به همین دلیل، شیرهای توالت هیچ‌گاه آب نداشت! از ترابعلی خواستم کارتنی تهیه کند. ترابعلی رفت و برایم یک تکه کارتن آورد. با قرارگرفتن کارتن روی سنگ توالت لباس‌ها و بدنم کمتر کثیف می‌شد. پاهایم داخل توالت بود و از شکم به بالام بیرون توالت. ترابعلی گریه‌اش گرفت. شاید یادش می‌آمد شش، هفت روز قبل روی شناور جزیره مجنون کنارهم می‌خوابیدیم و چه حال و هوایی داشتیم. ◀️ ادامه دارد . . . قسمت بعدی: https://eitaa.com/salonemotalee/139
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🍃نسیمے جان‌فزا مے‌آید 🍃بوے مے‌آید... 🎤 مداحے شنیدنے از لحظاتے قبل از شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 ڪشکول_معنوی👇 JOin 🔜 @kashkoolmanavi ™ 📮نشردهید،رسانه فرهنگ شهادت باشید📡
هدایت شده از اکبر ابدالی
♨️ کالای «ایرانی» در پروژه‌ی «آمریکایی» به همت یک «افغانی» ایران دوست! 📌 تلاش رسانه‌های غربی برای اختلاف افکنی میان کشورهای محور مقاومت از جمله دو ملت افغانستان و ایران، آب در هاون کوبیدن است. این پیوندها ریشه دار تر از این حرفهاست ... 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 گرانی و مذاکره 🆔 @mashgh626
هدایت شده از اکبر ابدالی
👈 مطالب کانال مشق مقاومتی در خصوص بورس ✅ عرضه های اولیه، بازی دو سر برد https://eitaa.com/mashgh626/958 🌀 چند نکته در خصوص خرید عرضه اولیه https://eitaa.com/mashgh626/994 📊 راهکارهایی برای مدیریت یشتر بر و سالمتر شدن این بازار https://eitaa.com/mashgh626/966 🤔 در پذیره نویسی کدامیک از شرکتهای دولتی ثبت نام کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/950 📊 لیست عرضه‌های اولیه سال 99 https://eitaa.com/mashgh626/941 📌 پیام امروز بورس برای تازه واردها https://eitaa.com/mashgh626/976 🔻 برای بورس همه چیز را نفروشید! https://eitaa.com/mashgh626/949 ◀️ کد بورسی چیست؟ چطور آنرا دریافت کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/948 📈 چگونه سهام عدالت را آزاد کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/947 ⚠️ برای فروش سهام عدالت عجله نکنید https://eitaa.com/mashgh626/1003 📸♨️ ارزش روز و ترکیب https://eitaa.com/mashgh626/1004 📈 چگونه در بورس فعالیت کنیم؟ https://eitaa.com/mashgh626/939 🎯 ظرفیت بورس برای جهش تولید https://eitaa.com/mashgh626/877 👌 بورس و کنترل نقدینگی https://eitaa.com/mashgh626/911 👌 این هم ابلاغ رهبری برای بورس https://eitaa.com/mashgh626/1000 🔹 استفتاء از رهبر انقلاب در مورد حلال بودن سود بورس https://eitaa.com/mashgh626/916 📈 دعوت رهبر انقلاب از مردم و سرمایه داران برای حضور در بورس https://eitaa.com/mashgh626/920 👈 وظیفه دولت در قبال نفت ارزان قیمت چیست؟ https://eitaa.com/mashgh626/925 📌 بورس را بی جهت با قمار مقایسه نکنیم https://eitaa.com/mashgh626/936 ♨️ آیا بورس است؟ https://eitaa.com/mashgh626/942 ⛔️ سفته بازی در بورس ممنوع! https://eitaa.com/mashgh626/951 📌 این نمودار امروز بازار بورس است https://eitaa.com/mashgh626/952 🎯 درسی از یک تجربه ناموفق بورسی https://eitaa.com/mashgh626/962 🤔 تنها راه موفقیت در https://eitaa.com/mashgh626/968 🎯 مطالبه برنامه ملی آموزش https://eitaa.com/mashgh626/945 🔹 اقتصاد سیاسی بورس https://eitaa.com/mashgh626/967 📢 لزوم ورود نقدینگی بورس به بخش تولید https://eitaa.com/mashgh626/974 📢 تأملی بر ابعاد فقهی و اقتصادی https://eitaa.com/mashgh626/990 👌 عرضه نیروگاههای تولید برق بنیاد مستضعفان در https://eitaa.com/mashgh626/1001 👌 ورود 100 شرکت تولیدی جدید به بورس https://eitaa.com/mashgh626/1010 🎯 چه سهمی بخریم؟ https://eitaa.com/mashgh626/1020 🆔 @mashgh626
بندگی خدا... . آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند: ما با کاروان و کجاوه به «گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد. مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت: کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دو ساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم. آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت: نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان‌دار گفت: نه مادر. الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت: نگه‌دار. او گفت: اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت: بگذار و برو. من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟ من هستم ومادرم. دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد و ممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت، وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد، رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم. دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. کنار جاده ایستاد و گفت: بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت: گناباد. او گفت: ما هم به گناباد می‌رویم. بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم. گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده بود. به سورچی گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت: خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد. مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا. اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم و رفتیم. در بین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. عزیزان... اگر انسان بنده‌ٔ خدا شد، بيمه مى‌شود و خداوند امور او را كفايت و كفالت مى‌كند. «أَلَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ» زمر/۳۶
💢از جان برای انقلاب مایه گذاشت ... 🔹‏امروز همان روز است که خدا سید علی ما را به دست فرقانی‌ها به درجه جانبازی رساند تا هفت تیر کنار بهشتی پر نکشد و ذخیره خدا باشد برای آینده انقلاب بعد از خمینی کبیر...
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
حفظ قرآن و فراموشی آن حضرت علیه السلام : سوره‏ اى که کسى از حفظ می ‏خواند با اوست گاهى آن را نمیخواند تا از حافظه اش می رود، روز قیامت در زیباترین صورت نزدش آید و بر او سلام کند . شخص گوید: تو کیستى؟ گوید: من آن سوره هستم‏ و اگر تو بمن چنگ زده بودى و نگاهم داشته بودى تو را در این درجه می رساندم، پس بر شما باد بملازمت قرآن. 🖌 عن أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع ...قَالَ السُّورَةُ تَكُونُ مَعَ الرَّجُلِ قَدْ قَرَأَهَا ثُمَّ تَرَكَهَا فَتَأْتِیهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِی أَحْسَنِ صُورَةٍ وَ تُسَلِّمُ عَلَيْهِ فَيَقُولُ مَنْ أَنْتِ فَتَقُولُ أَنَا سُورَةُ كَذَا وَ كَذَا فَلَوْ أَنَّكَ تَمَسَّكْتَ بِی وَ أَخَذْتَ بِی لَأَنْزَلْتُكَ هَذِهِ الدَّرَجَةَ فَعَلَيْكُمْ بِالْقُرْآنِ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 409 روایة: 1
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت بیست و یکم 🇮🇷 قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/134 ✅ترابعلی گفت : «سید با این بوی بد چطور شب را تا صبح سر می‌کنی؟» - این بوی بد دردش از لگد شدنِ پای مجروحم کمتره ! یک پیرمرد شیرازی که عموحسن نام داشت، مسن‌ترین اسیر آن قسمت بود. آن شب و شب‌های بعد مثل یک پرستار خصوصی کنارم بود. از شدت درد خوابم نمی‌برد. عمو حسن برای اینکه بهم روحیه دهد، گفت: «پسرم! می‌برنت دکتر، خوب می‌شی، تو زنده می‌مونی!» دو هفته‌ای که عمو حسن کنارم بود، برایمان یک هادی و مربی بود. به من و دیگر مجروحان می‌گفت: «بچه‌ها به امام سجاد علیه‌السلام متوسل بشید. امام سجاد هم درد اسارت و هم درد مریضی رو باهم کشید. اگه به خدا و ائمه‌اطهار متوسل بشید، خدا کمکتون می‌کنه!» تقوا و صبوری عمو حسن مثال‌زدنی بود. این بیت را همیشه می‌خواند : «مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب، به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید» زیاد که تشنگی عرصه را تنگ کرد، شیرآب توالت را باز کردم و شروع کردم به مکیدن! زیاد که مک زدم، فقط براده‌های آهن و هوا در شیر آب جریان داشت. شب از تشنگی به سختی خوابم برد. خواب می‌دیدم کنار چشمه روستایمان هستم و هر چقدر‌ آب می‌خورم، سیر نمی‌شوم!! سومین روزم را در زندان الرشید بانکملت می‌کنم. یک ترکش خورده بود پشت رانم و تا امروز متوجه‌اش نشده بودم. وفای فشارش دادم چرک و عفونت بیرون زد. ساعت حدود هشت صبح بود که بیرونمان بردند. دژبان‌ها ابروهای یکی از اسرا را با آتش سیگار سوزانده بودند. جرمش فقط داشتن ریش بود! امروز صبح ،اسرای سالم تقسیم کار کردند. پرستارهای من عموحسن ویک سرباز ارمنی بودند. سرباز ارمنی عاطفی و مسئولیت‌پذیر بود. از اینکه یک سرباز ارمنی در آن شرایط سخت پرستارم بود، حس خوبی داشتم. وقتی از او تشکر کردم، گفت: «خدمت به شمارو برای خودم وظیفه می‌دونم.» نامش را پرسیدم، گفت: «سرکیس داوتیانس هستم!» بچه‌ها از شدت تشنگی صبحانه نخوردند. عراقی‌ها مثل اینکه می‌خواستند روز قبل، با تشنه نگه‌داشتن اذیتمان کنند. قبل از ظهر بود که داوتیانس سراغ یکی از نگهبان‌ های عراقی رفت. وقتی آمد یک پارچ آب دستش بود. تعجب کردم، به او گفتم : «چطور شد بهت آب دادن؟» - بین نگهبان‌های عراقی یکی‌شون ارمنیه. هوای منو داره. اون بهم آب داد. خودش پارچ آب را مقابل دهان مجروحان گرفت تا هرکدام چند قُلپ بنوشند. روزهای بعد، آزادی عمل داوتیانس کمتر شد. دیگر نمی‌توانست مثل قبل هوای ما را داشته باشد. زخم ساق پایم عفونت کرده و بوی مُرده می‌داد. کف پایم هم ورم کرده و روز به روز بدتر می‌شد. حسین اسکندری، همان کسی که عراقی‌ها دنبالش می‌گشتند، بدنش بدجوری سوخته بود. تمام بدنش تاول زده بود. گویا فرمانده قرارگاه کربلا بود. در جزیره‌ی مجنون بر اثر اصابت گلوله‌های آتش‌زا، نیزارهای قسمت خشکی، آتش گرفته بود. لابه‌لای نی‌ها سوخته بود. فاصله زیادی را میان نی‌های آتش گرفته، دویده بود. سوختگی‌اش به گونه‌ای بود که روغن بدنش روی زمین بازداشتگاه می‌ریخت ! نگهبان‌ها اجازه نمی‌دادند او در سایه دراز بکشد. پماد سوختگی هم به او نمی‌دادند. پشه‌ها تمام بدنش را تسخیر کرده بودند. کنارم دراز کشیده بود. وقتی خواستم پشه‌ها را از او دور کنم، مانعم شد و گفت : «سلامتی من مدیون همین پشه‌هاست. اگر این پشه‌ها نبودند من تا حالا زنده نبودم.» پشه‌ها عفونت بدنش را می‌مکیدند. وقتی از دژبان‌ها خواهش کردم اجازه دهند او را داخل سلول ببرند تا در سایه باشد، حسین گفت : «راضی نیستم کسی برای من از عراقی‌ها چیزی بخواد، دشمن هیچ‌وقت دوست و دلسوز نمی‌شه!» چند ساعتی که نورخورشید به بدن سوخته‌اش می‌تابید، عذاب می‌کشید. تحمل بالایی داشت. صدایش درنمی‌آمد و فقط زیر لب قرآن می‌خواند. بچه‌ها که به او دلداری دادند، گفت : «شاید خدا خواسته با این بدن سوخته تو این گرما قرارم بده تا تو جهنم کمترمنو بسوزونه!» بهش گفتم : «حسین! مگه قراره بری جهنم!؟» - همین که خداوند درجه حرارت جهنم رو برام کمتر کنه، راضی‌ام! یکی دیگر از اسرای مجروح تیر به گلویش خورده بود. بر اثر اصابت گلوله گلویش سوراخ بود. اگر بینی و دهانش را می‌گرفتی از گلویش می‌توانست به راحتی نفس بکشد. وقتی آب می‌ نوشید، آب از سوراخ گلویش بیرون می‌ریخت. دستم را روی سوراخ گلویش می‌گذاشتم تا آب بخورد. چند روز بعد، بر اثر عفونت داخلی در زندان الرشید به شهادت رسید!! ◀️ ادامه دارد . . . قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از خبرگزاری فارس
ایران رکورددار سریع‌ترین کاهش نرخ فرزند‌آوری جهان/ آمار تولدها به یک‌سوم کاهش می‌یابد! 🔻روز گذشته «جهانپور»، رییس مرکز اطلاع‌رسانی وزارت بهداشت در توییتی اعلام کرد: سریع‌ترین کاهش نرخ فرزند‌آوری به ازای هر زن در تاریخ جهان در ایران اتفاق افتاده است که اتفاقا با واکنش‌های بسیار زیاد کاربران مواجه شد. 🔹تعدادی از کارشناسان تاکید می‌کنند که مشکلات اقتصادی تنها دلیل کاهش موالید در ایران است. تعداد بسیار زیادی هم این موضوع را به مدرنیته و تقلید از زندگی‌های غربی ربط می‌دهند. 🔹در هر حال کشور ما با مشکل جدی کاهش جمعیت روبه‌روست و آنطور که پیش‌بینی می‌شود در ۳۰ سال آینده یکی از کشورهای پیر دنیا خواهیم شد. 🔸معاون امور جوانان وزارت ورزش و جوانان نیز با اشاره به احتمال وجود شوک جمعیتی به کشور گفت: «شیوع کرونا خللی برای گروهی از جمعیت ایران ایجاد می‌کند که تا ۵۰ سال با آن دست به گریبان خواهیم بود و اگر در این برهه زمانی چاره‌ای برای آن اندیشیده نشود، شاید آمار تولدها به یک‌سوم نیز در مقاطعی کاهش یابد. fna.ir/ey9d30 @Farsna
🌺🌺 پایـی که جا مانـد 🌺🌺 🇮🇷 قسمت بیست و دوم 🇮🇷 قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/139 حدود ساعت چهار عصر بود، افسران بخش استخبارات نظامی وارد زندان شدند. ارشد آن‌ها سرهنگ تمام بود. عراقی‌ها به دنبال آرپی‌جی‌زن‌ها، تیربارچی‌ها و تک‌تیر‌اندازهایی بودند که آن روز بیش از سی، چهل قایق عراقی را در جزایر مجنون منهدم کرده بودند. وقتی با کابل و باتوم به جان بچه‌ها افتادند، سید نادر سادات و محمد صادقی‌فرد بلند شدند و گفتند: «نزنید بچه‌هارو، ما آرپی‌چی‌زن بودیم!» سرهنگ گفت: «شما ایرانی‌ها سعی می‌کنید برای همدیگه فداکاری کنید، قبلا اسرا را می‌آوردن اینجا، وقتی به دنبال شخص خاصی می‌گشتیم، یکی از اسرا خودشو به جای اون فرمانده‌ای که ما دنبالش بودیم، معرفی می‌کرد، بعد که ما اون فرمانده رو پیدا می‌کردیم، معلوم می‌شد اون اسیر دروغ گفته و می‌خواسته فداکاری کنه» به دستور سرهنگ تعدادی را از جمع بیرون کشیدند، بعد دستور داد اسرا دونفر، دونفر در مقابل یکدیگر قرار بگیرند. سرهنگ گفت : « به همدیگه سیلی بزنید!» بچه‌ها حاضر به اینکار نبودند. فکر می‌کنم آن‌ها قصد داشتند کاری کنند که بچه‌ها نسبت به هم کینه به دل بگیرند. سید محمد شفاعت‌منش طبق معمول شوخی‌اش گرفته بود و گفت : « آبتان نبود، نانتان نبود، چرا آمدید جبهه، حالا کتک بخورید!» شب بود. تعدادی از اسرا را از بصره آورده بودند. بعثی‌ها در بصره اجازه نداده بودند، اسرا به دستشویی بروند. بوی تعفن گرفته بودند. وارد سلول که شدند بعضی از آن‌ها دیگر نتوانستند تحمل کنند. تعدادی‌شان در همان راهروی سلول‌ها رفع حاجت کردند. بوی آزار دهنده‌ای در فضای داخل سلول‌ها پیچیده بود. آن شب، فضای داخل زندان تحمل‌ناپذیر بود. از سر و وضع کبودشان پیدا بود چه کشیده‌اند. بیشترشان حتی زیرپیراهن تنشان نبود. یکی از آن‌ها که منصور نام داشت و لر بختیاری بود، از بصره و آنچه بر آنان گذشته بود، صحبت می‌کرد و گفت: « اگه پدر و مادرتون نمازی خونده، روزه‌ای گرفته و یا کار خیری انجام داده، به کمکتون اومده که شما رو نیاوردن بصره!» - یعنی بصره بدتر از اینجا بود؟! - بصره جهنم بود! سرش را تکان داد و گفت: « بیشتر بچه‌ها تو بصره شهید شدند. بعثی‌ها روی جنازه شهدا راه می‌رفتند. جنازه‌ها رو جمع کرده بودند تو گوشه‌ای از حیاط پادگان.از ظهر تا شب جنازه‌ها اونجا افتاده بودند. مرتب می‌اومدند پیش جنازه‌ها و عکس می‌گرفتند..» روز پنجم حضورمان، در زندن الرشید است. پایم هر روز بدتر می‌شد. خون لخته‌شده، چرک و عفونت زیرپوست پایم جمع شده بود. زیرپوستم عفونت زلالی شبیه مایع زردرنگی جمع شده بود.در شلوغی‌های زندان، وقتی عراقی‌ها خواسته و اسرای ایرانی ناخواسته پایم را لگد می‌کردند، تاول‌ها می‌ترکید، مثل بادکنک! از تشنگی نا نداشتیم. یکی از بچه‌ها چفیه‌ای خیس کرد و به سمت مجروحین پرت کرد. بچه‌ها چفیه را در دهان می‌گذاشتند و می‌مکیدند تا دهان‌شان خیس شود! دژبان‌ها بچه‌ها را به خط کردند. ابزار ضرب و شتمشان متفاوت بود. کابل، شلنگ،چوب خیزران و باتوم. خیزران بیشتر درد داشت. حالت فنر عمل می‌کرد. وقتی می‌زدند پرش داشت. دور تن می‌پیچید، گوشت و پوست را باهم می‌کند. کابل‌های سیاه برق که روکش سیاه قسمتی از آن را کنده بودند هم زیاد درد داشت. برای دژبان‌ها مجروح و سالم فرقی نداشت. به جز احمد، همه اسرا وقتی کابل به سر و صورتشان می‌خورد، دست‌هایشان را سپر سر و صورتشان می‌کردند تا سرشان ضربه نبیند. در پد خندق ترکش شکم احمد را پاره کرده بود. بچه‌ها روده‌هایش را درون شکمش برگردانده و با پارچه بیشتری آن را بسته بودند. در جابه‌جایی‌ها روده‌هایش از پایین شکمش بیرون می‌ریخت. روده‌های احمد با خاک و شن و ماسه مخلوط شده بود.در ضرب و شتم امروز، احمد روده‌هایش را گرفته بود تا روی زمین نریزد! از اینکه احمد مثل دیگر اسرا دستش را سپر سر و صورتش نمی‌کرد، دژبان‌ها عصبی شدند و بیشتر کتکش زدند. یکی از دژبان‌ها با او لج کرد و چندین بار با کابل به سرش کوبید. دژبان‌ دست بردارش نبود. ◀️ ادامه دارد . . . با ما همراه باشید با هر روز یک قسمت از کتاب بی‌نظیر "پایی که جا ماند" ✅ از قسمت اول: https://eitaa.com/salonemotalee/111
هدایت شده از اکبر ابدالی
📍 کمدیِ بورس؛ موج سوارانیکه حاضر نیستند صحنه را ترک کنند! 👈 زمانی مردم هر نوع خودرویی را می‌خریدند اما حدود ۴-۵ سال پیش با فشار افکار عمومی تصمیم گرفتتد خودرو نخرند و بانک مرکزی را مجبور کردند تا ۷۰ درصد قیمت خودرو را وام بدهد. همه خوشحال بودند که رفتار اقتصادی مردم تغییر کرده است اما اینبار تاریخ تکرار شد و ان هم از نوع کمدی! ۴ میلیون نفر برای چند هزار خودروی بی کیفیت از رده خارج که حتی نسبت به ۵ سال پیش امکانات کمتری دارد هجوم آورده اند! و حالا افکار عمومی به جای نقد کردن این رفتار و آموزش مردم، آن را دستمایه طنز قرار داده. 🔴 بورس هم وضعیت مشابهی دارد. هجوم مردم به بورس هم دیگر شبیه طنز شده است نه از آن بابت که مردم در بورس سرمایه گذاری می‌کنند (اتفاقا بهترین تصمیم اقتصادی چند سال اخیر است و امیدوارم دولتهای بعدی هم این مسیر را ادامه دهند) بلکه از این جهت که رفتار توده وار مردم و عدم شناخت آن باعث این پدیده ها شده است. روزی مجوز مشاوه سرمایه گذاری وجود نداشت. سبدگردانی نبود و تحلیلگران حرفه ای وآماتور فعالیت می‌کردند در این بین کلاهبردانی نیز بودند که یا پول مردم را بالا می‌کشیدند و یا ضرر هنگفتی به سرمایه گذاران وارد می‌کردند و با زیان ، سید سرمایه‌گذار را تحویل می دادند. سازمان قصد داشت بازار را ساختار مند کند اما در ساماندهی و وضع مقررات تا انجا پیش رفت که خودیها و شناسنامه دارها را هم زیر گرفت و میدانِ آموزش و تحلیل بورس را مانند روز بعد از بیگ بنگ ، کرد؛ یک فضای ناشناخته! از طرفی نتوانست آموزش و فرهنگ سازی بورس را توسعه دهد و میدان را برای شیادان باز کرد. شیادی فقط از دیوار بالا رفتن نیست. گاهی اوقات شیاد با عشوه گری ، مظلوم نمایی و پنهان شدن پشت افکار عمومی ، قانون را به سخره می‌گیرد و خود را منجی نشان می‌دهد! آری تاریخ تکرار شد و اینبار هم به صورت کمدی! ارسال سیگنال‌های معما گونه و اشارات غیر مستقیم که نشان می‌دهد نوتحلیلگران پر مدعا چقدراز مغز تهی هستند. این بدعت خطرناک صرفا بازی با سرمایه های مردم است و چه بسا به علت نداشتن ساختار تحلیل باعث تفاسیر و برداشتهای گوناگون شودودر نهایت باعث زیان سرمایه گذاران شود. تحلیلگران همواره اشتباه می‌کنند و این اصلا ایراد ندارد زیرا تحلیلگران بر اساس اطلاعات موجود نظر می‌دهند‌، موسسات جهانی بارها تحلیلهای اشتباه از روند قیمتها ارایه کرده اند و این ذات تحلیل است اما آنچه باید درست باشد روش تحلیل و مبنای تحلیل است و صرفا نباید نتیجه را نگریست. اما وقتی تحلیل مبنا ندارد، می‌شود حدس و گمان و پیشگویی و درنهایت شیادی و کلاه برداری! به سازمان بورس امیدی نیست، زیرا زمانی که باید فرهنگ سازی می‌کرد، نکرد و حالا دیگر خطر در کمین همگان است. تنها راه ، آگاهیست. این ماییم که نباید بها دهیم، ماییم که باید دهیم و رفتار درست را به مردم آموزش دهیم. مردم باید آگاه شوند و یاد بگیرند که در این دامها نیفتند در غیر این صورت فرداروزی ،حماقت و تزویر با نقابی دیگر به میان ما خواهد آمد، حق به جانب و کمین گرفته در انبوهی از توده‌ی مردم! ✍️ محسن عباسی دکترای مدیریت مالی و مدرس دانشگاه پ.ن.1: برنامه ملی آموزش باید جزو مطالباتمان باشد تا عده ای از کم اطلاعی مردم از بورس سوء استفاده نکنند. پ.ن.2: دولت و مجلس باید سرمایه های جذب شده به بورس را در جهت و پروژه های عمرانی هدایت کنند. 🆔 @mashgh626