eitaa logo
کربلایی‌ امیرحسین توکلی
247 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
787 ویدیو
36 فایل
Amt ارتباط با ادمین : https://eitaa.com/Aht_313
مشاهده در ایتا
دانلود
مَثَلُ أهلِ بَيتِ النَّبيِّ صلى الله عليه و آله ۰,۱۸۵۴۱.رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَثَلُ أهلِ بَيتي مَثَلُ سَفينَةِ نُوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا و مَن تَخَلّفَ عَنها غَرِقَ . ۱ ۰,۱۸۵۴۲.عنه صلى الله عليه و آله : إنّما مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ عليه السلام ؛ مَن دخَلَها نَجا ، و مَن تَخَلّفَ عَنها غَرِقَ . ۲ ۰,۱۸۵۴۳.عنه صلى الله عليه و آله : إنّما مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ؛ مَن رَكِبَها نَجا ، و مَن تَخَلّفَ عَنها هَلَكَ . ۳ ۰,۱۸۵۴۴.عنه صلى الله عليه و آله : مَثَلُ أهلِ بَيتي فيكُم كمَثَلِ سَفينَةِ نُوحٍ ، فمِن قَومِ نُوحٍ مَن رَكِبَ فيها نَجا و مَن تَخَلّفَ عَنها هَلَكَ ، و مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ . ۴ ۰,۱۸۵۴۵.عنه صلى الله عليه و آله : إنّ مَثَلَ أهلِ بَيتي في اُمّتي كمَثَلِ سَـفينَةِ نُوحٍ في قَومِهِ؛ مَن رَكِبَها نَجا و مَن تَرَكَها غَرِقَ ، و مَثَلُ بابِ حِطَّةٍ في بَني إسرائيلَ . ۵ ۳۵۴۸ مَثَل اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله ۰,۱۸۵۴۱.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَثَل اهل بيت من، مثل كشتى نوح است كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس كه از آن باز مانْد غرق گشت. ۰,۱۸۵۴۲.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حكايت [وجود ]اهل بيت من در ميان شما، حكايت كشتى نوح عليه السلام است كه هر كس وارد آن شد نجات يافت و هر كس از آن بازمانْد غرق شد. ۰,۱۸۵۴۳.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : حكايت اهل بيت من در ميان شما، حكايت كشتى نوح است، كه هر كس سوارش شد نجات يافت و هر كس از آن باز مانْد نابود گشت. ۰,۱۸۵۴۴.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : مَثل وجود اهل بيت من در ميان شما، مثل كشتى نوح است كه از قوم نوح هر كس در آن نشست نجات يافت و هر كس از آن باز مانْد نابود گشت و نيز حكايت باب حطّه در ميان بنى اسرائيل است.
از خیمه ها که رفتی و دیدی مرا به خواب   داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده ای   گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد   می گفت عمّه ام به رخم بوسه داده ای من با هوای دیدن تو زنده مانده ام جویای گنج بودم و ویرانه نشین شدم ممکن نشد که بوسه دهم بر رخت به نی با چشم خود ز خرمن تو خوشه چین شدم تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشه ی چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی بر نداشتم با آنکه آن نگاه ، مرا جان تازه داد اما دوپلک خود ز چه بر هم گذاشتی یکباره از چه رو، دو ستاره افول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی من کنار عمّه سِتادم به روی پای مجروح پا و اِذن نشستن نداشتم دستی سیاه بی ادبی کرد با سرت من هم کبود دست روی سر گذاشتم با آنکه دستبرد خزان دیده ای و لیک باغ ولایت است که سر سبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل اگر چه آب ندیدی ولی بُوَد از غنچه های صبح لبت نو شکفته تر از جورها که با من و عمـّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته تر
هر کس غمم شنید، غم خود زیاد برد بر زاری ام ز دیده و دل ، زار گریه کرد هر گاه کودک تو ، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبه ی من ماه می برد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می برد گر اشک من به چهره ی مهتابی ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم بر شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه،غصّه،زخم زبان،داغ، بی کسی این کوه را بگو، تن چون کاه چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کشد سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام یکبار سر به گوشه ی ویران بزن ، ببین من خاک پای تو به جبین می کشم بیا کن زنده یاد مادر خود را ببین چسان خود را از درد روی زمین می کشم بیا گر در بَرَت به پای نخیزم ز من مپرس اما ببخش، نیست توانی به پای من نه شمع در خرابه، نه تو گفتگو کنی مشکل شده شناختن تو برای من ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی ام من تا شناسمت به رخت دست می کشم ای گل، زعطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی کنند که این لب همان لب است
دو شعر حاج علی انسانی 👆👆👆
آنقدر حرف نگفته ای پدرم دارم ولی تـا لبت دیدم تمام حرفها از یاد رفت                                  بابا، بابا                                               پای تا سر دردمو از درد میلرزم پدر آمدی و دردهای بی دوا از یاد رفت                                  بابا                                                                                                تا که در شام بلا بردند ما را دست بسته رنج های  کـوفه  و کرب و بلا  از  یـاد رفت                                  بابا آنقدر شبهــا گرسنه سـر نموده دخـترت در دهان خشک من طعم غذا از یاد رفت  عمه جان ز خـانه ها همـه بـوی طعام می آید ولی به جان تو عمه گرسنه خوابیدم. ــــــــــ دست عدو بزرگتر از صورت مــن است یک ضربه زد کبود شد هردو گونه ام... ــــــــــ لب به لبهای بابا گذاشت و دیدند دیگه حرف نمیزنه.... 
روضه سر بسته تر بهتره گریه پیوسته تر بهتره وقتی که روضه دختره روضه خون خسته تر بهتره ای سادات می بخشید که روضه سنگینه چشمای سه ساله دیگه تار میبینه لال بشه روضه خون رقیه سیلی برده امون رقیه یا رقیه ****** روضه خون گفت و من زار زدم هی سرم رو به دیوار زدم یاد بی بی خودم رو توی روضه کوچه بازار زدم ای سادات می بخشید که روضه مکشوفه خاکستر میریختن رو سرش تو کوفه لال بشه روضه خون رقیه داره لکنت زبون رقیه یا رقیه ****** روضه خون عمه قافله روضه هم روضه فاصله وای اگه دختری نیمه شب گم شه با پای پر ابله ای سادات می بخشید که این روضه داغه افتاده سه ساله با سر از رو ناقه لال بشه روضه خون رقیه مرده با تازیونه رقیه یا رقیه
انمان این قضیه را پیگیری خواهیم کرد. انتهای پیام/۳۱۳/۴۷ *** *[ قابل توجه همه متولیان امر در هر پست و مقام و همه عزیزان غیور و دغدغه مند!* *حال در برابر این گونه حرکات و رفتار های وقیحانه آن هم در ماه عزاداری سالار شهیدان که جان شیرین و همه چیزش را به خاطر احیای فریضه امر به معروف و نهی از منکر و شعائر اسلام در راه خدا داد ،* *نظر و اقدام خداپسندانه شما چیست ؟* *آیا در حضور شهدا و سید و سالارشان ، سکوت و بی تفاوتی جایز است ؟* *با مسؤولین مسؤولیت نشناسی که آشکارا با حجاب و شعائر اسلامی مخالفت دارند ، باید به طور جدی برخورد شود ، تا بقیه هم حواس شان را جمع کنند.* *من الله‌ التوفیق و عليه التکلان]* *لطفا ارسال به دیگران*
*ضرب و شتم بانوی محجبه و فرزند شهید در قطار تهران - یزد* *حمایت عجیب رئیس بیشرافت قطار از خانم بی‌حجاب!و توهین به بانوی محجبه!* : *حوزه/* : *شب گذشته یک زن بی حجاب در قطار ۶۲۰ تهران-یزد به بانوی محجبه و معلم یزدی که از همایش کشوری معلمان نخبه انقلابی در حال بازگشت به یزد بود حمله ور شد تا روسری و چادر او را بردارد.* خانم زینب جعفری شاغل در آموزش و پرورش ناحیه دو یزد و فرزند شهید علی جعفری در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری حوزه در یزد، در خصوص ماجرای شب گذشته قطار ۶۲۰ تهران- یزد اظهار داشت: برای شرکت در همایش معلمان نخبه انقلابی کشور به همراه چند نفر از همکاران به تهران رفته بودیم و شب گذشته (هشتم مرداد ۱۴۰۱) در سالن اتوبوسی قطار ۶۲۰ در ساعت ۲۱:۵۵ عازم یزد شدیم. وی افزود: من به همراه سه نفر از همکارانم در سالن شماره شش مستقر شدیم که در این سالن چند بانوی بی حجاب هم حضور داشتند و در سالن به رفت و آمد هم می پرداختند. معلم یزدی ادامه داد: من و همکارانم هیچ تذکری به خانم های بی حجاب ندادیم، ولی بعد از دو ساعت با توجه به افزایش پوشش‌های بی حجاب بانوان به بیرون از سالن قطار رفتم و از مأمور قطار به عنوان متولی قانون خواستم که به آنان تذکر دهد تا حجاب خود را رعایت کنند ولی با توجه به بی توجهی مأمور و سرمهماندار به سراغ رئیس قطار رفتم. رئیس قطار در واکنش به درخواست من گفت «شما چه کاره هستید؟ تفکرات شما مشکل دارد و ما مشکلی با بی حجابی این افراد نداریم؛ اگر می خواهید به سالن دیگری بروید» که من قبول نکردم و گفتم صورت مسئله را پاک نکنید. وی افزود: وقتی به ایستگاه کاشان رسیدیم، من و همکارانم در حالی که از اقدام مسئولین قطار برای بهبود وضعیت حجاب سالن قطار نا امید شده بودیم، بعد از گرفتن عکس سلفی از خود، در راهروی سالن قطار یکی از زنان بدحجاب به سمت من حمله ور شد و ابتدا چادر را از سر من کشید و سپس می خواست روسری من را بکشد که متوجه نیت او شدم و روسری خودم را محکم چسبیدم که دستم با ناخن‌های خانم بی حجاب زخمی شد و مورد فحاشی و کتک او قرار گرفتم. یکی از همکارانم نیز خواست به من کمک کند که او هم نیز مورد ضرب و شتم قرار گرفت؛ در آن لحظه خداوند قدرتی به من داد تا در برابر خانم بدحجاب که جثه قوی تری نسبت به من داشت روسری خود را حفظ کنم. فرزند شهید جعفری تصریح کرد: متأسفانه هیچ یک از مسافران مرد و زن که شاهد این ماجرا بودند به کمک ما نیامدند. وی افزود: پس از لحظاتی سرمهماندار و رئیس قطار به داخل سالن آمدند و من را مقصر ایجاد اختلال در نظم عمومی خطاب کردند و رئیس قطار گفت «باید در این ایستگاه کاشان (ساعت یک بامداد ۹ مرداد) پیاده شوید» و من نامه کتبی برای پیاده شدن از رئیس قطار خواستم چون جرمی مرتکب نشده بودم که او قبول نکرد و چند دقیقه بعد پلیس ایستگاه قطار کاشان برای بازداشت من به داخل سالن آمد و مدعی بازداشت بنده شد و بعد یک برگه سفید بدون نوشتن هیچ کلمه ای به من داد تا آن را امضا کنم که به هیچ عنوان قبول نکردم. خانم جعفری افزود: مأمور قطار کاشان وقتی دید من برگه سفید را امضا نمی کنم گفت «به من اعتماد نداری؟» و من گفتم خیر و او در پاسخ من را مورد بی احترامی قرار داد و تهدیدم کرد. معلم یزدی ادامه داد: به رئیس قطار گفتم اگر من را بازداشت کنید و نتوانید جرم من را ثابت کنید آن وقت از شما شاکی می شوم و او گفت «هیچ غلطی نمی توانی بکنی» و چون رئیس قطار مدرکی برای اثبات حرف خود نداشت خانم بدحجاب را به سالن دیگری هدایت کرد تا صورت مسئله را پاک کند. خانم جعفری گفت: وقتی به یزد رسیدیم در بدو ورود به همراه همکاران و چند نفر از شاهدان عینی به حراست راه آهن یزد رفتیم و ماجرا را گفتیم و شکایت کردیم. وی تصریح کرد: در ایستگاه قطار چند نفر از مسئولان راه آهن از جمله مدیرکل راه آهن و مسئول حراست و چند نفر از خانواده شهدا و جمعی از بسیجیان و طلاب و فرماندهی پلیس راه آهن حضور یافتند و با پیگیری‌های تلفنی معاون سیاسی امنیتی استاندار، مسئول دفتر امام جمعه یزد، سپاه پاسداران و رئیس ستاد امر به معروف و نهی از منکر اعتراض خود را نسبت به این اتفاق اعلام کردند. این بانوی یزدی افزود: با مراجعه به نیروی انتظامی از رفتار پلیس ایستگاه قطار کاشان شکایت کردم و حتی مسئولین نظامی و انتظامی از جمله سپاه اصفهان، و فراجا اصفهان پیگیر ماجرا شدند و با توجه به شواهد و قرائن و سوابق قبلی بانوی بدحجاب، مأمور پلیس ایستگاه کاشان به همراه مسئولین قطار مقصر شناخته شدند. جعفری گفت: کتک خوردن ما به خاطر حجاب و به خاطر امر به معروف و نهی از منکر مهم نیست بلکه ما بانوان محجبه و خانواده شهدا و بسیجیان مطالبه جدی خون شهدا و حفظ حجاب بانوان و حفظ امنیت بانوان محجبه در اماکن عمومی، که این دومین اتفاق بعد از اتفاق ضرب و شتم دختر محجبه در اتوبوس شهری تهران می باشد؛ از همه مسئولین خواستاریم و تا پای ج
قصیده علویه، سروده معظم له درباره مقام امیرالمؤمنین علی علیه السلام على اى محرم اسرار مكتوم  على اى حقِّ از حقّ گشته محروم على اى آفتاب برج تنزيل  على اى گوهر درياى تأويل على اى شمع جمع آفرينش  تويى چشم و چراغ اهل بينش على اسم رضىّ بى مثال است  على وجه مُضيئ ذوالجلال است على جَنبُ القوىّ حق مطلق  على راه سوىّ حضرت حقّ على در غيب مطلق سرُّالاسرار  على در مشهد حقّ نورالانوار على هم وزن ثقل الله اكبر  على عرش خدا را هست لنگر على حبل المتين عقل و دين است  امام الاوّلين و الآخرين است على اى پرده دار پرده غيب  بر افكن پرده از اسرار « لاريب » به دانايى ز كُنه كون آگاه  به هنگام توانايى يدالله خم اَبروى او چوگان كونين  كِه جز احمد رسد تا قاب قوسين؟ در اوج عِزّ تعالى و تقدّس  تجلاى جمال فيض أقدس در آن ظلمت كه اين آب حيات است  خليلِ عشق و خضرِ عقل مات است گشايد گر زبان فصل الخطابست  فرو بندد چو لب علم الكتاب است به تشريع و به تكوين جانِ تن اوست  ولىّ الله قائم بالسّنن اوست ببخشد در ركوع خاتم گدا را  به سجده جان و دل داده خدا را يَلى الخلق و يَلى الحقّ در على جمع  فلك پروانه رخسار اين شمع شب إسراء به خلوتگاه معبود  لسانُ الله على ، احمد ، اُذُن بود كلام الله ناطق شد از آن شب  كه حق با لهجه او گفت مطلب خدا را خلوت آن شب با نبى بود  و « ما اوحى إلى عبده » على بود چه موزون تر بود زان قد و قامت  كه ميزان است در روز قيامت چه عمر اين جهان آخر سر آيد  على با كبرياى حق بيايد بدست او كليد جنّت و نار  جدا سازد صف ابرار و فجّار گشايد او درِ خلدِ برين را  نمايد « اُزلفت للمتقين » را فرود آيند چون بر حوض كوثر  « سقاهُم ربّهم » با دست حيدر نگاهى گر كند آن ماه رخسار  به خورشيد فلك مانَد ز رفتار هلال ابرويش با يك اشارت  كند ردّ شمس هنگام عبادت نهيبى گر زند آن شير يزدان  ز قهر او بسوزد جان شيطان كسى كه نزد آن أعلى علىّ است  همو بر ما سَوى يكسر ولىّ است تويى صبح أزل بنما تنفّس  كه تا روشن شود آفاق و انفس كه موسى آنچه را ناديده در طور  ببيند در تو اى نورٌ على نور تويى در كنج عِزلت كَنز مخفى  بيا بيرون كه هستى تاجِ ادامه کپی شود
خورشید پیش نور شما روسیاه شد هر کس ندید صحن تو عمرش تباه شد میثم به دار عشق علی سر به راه شد با ذکر او بساط طرب رو به راه شد... حالا شروع می شود این شعر با شعف هرچند در قمم دل من هست در نجف مولا نگاه حیدری ات شیر پروراست تمثیل ابروان تو صحرای محشر است مدیون دست های شما درب خیبر است عاجز به شرح گیسوی تو هر سخن ور است بایک تبسم تو خدا خلق نور کرد موسی ز نیل با مدد تو عبور کرد روز الست نام تو بر ما ظهور کرد ذکرت خرابه ی دل ما غرق نور کرد دل را نمی توان ز ولای تو دور کرد خالق بساط مستی ما را که جور کرد انگور درضریح تو مارا خراب کرد مهر تو غوره های نجف را شراب کرد دستان پینه دار تو نقاش کهکشان رفعت گرفت با نگهت سقف آسمان جبریل زیر سایه تان کرده آشیان مارا بهشت روی شما می کند جوان با این حساب دل به نگاه تو باختیم این خانه را برای ولای تو ساختیم چشمات نار و جنت ما را قسیم شد موسی به عشق صحبت با تو ،کلیم شد سجده نکرد تا به تو شیطان ،رجیم شد خالق اسیر عشق شما از قدیم شد هرکس که شد گدای تو آقا ی عالم است شرمنده ی محبتت اولاد ادم است آموخت ابروی تو به عالم شکار را برداشت از قلوب ،ولایت غبار را سر می کنم به شوق نجف روزگار را دریاب حال زار دل بی قرار را مارا فمن یمت یرنی تو کرده مست الموت و حق ،چون که علی حق مطلق است  علی اصغر یزدی **************** یا علی علیه السلام ‎بر آن درم که غبطه خورم کوى یار را ‎یا خاک پای خالق دلدل سوار را ‎گرشمّه ای غضب به جنان در جنان کنی ‎آتش زنی بر او بهار تا بهار را ‎با یک نظاره ات ز عنایت به سافلین ‎جنت کنی به غمزه ی چشمت شراررا ‎جبریل تا که وحی به پیغمبران برد ‎بوییده گرد راه تو آموزگار را ‎دارد شرف به تاج سلیمان غبارتان ‎هرگز مگیر از سر ما این غباررا ‎معنی ز قطره ای وجناتت نوشته است ‎ سجده کنید حضرت پروردگاررا* ‎نازی بکش ز گردن من با دمت ،دمى ‎صیقل بده به خون رگم ذوالفقاررا ‎سررا اگر به شرط قمارت دهم علی ع هستم برنده گر به تو بازم قماررا ‎صیدم که مست دام تو صیاد گشته ام ‎کمتر بکش تو بر سر راهت شکار را علی ابراهیمی موضوعات مرتبط: امام علی(ع) -،مدح
طاها نبرده نام تورا بی وضو علی نامت برم بدون وضو با چه رو علی آن کعبه ای که قبله گهه مسلمین شده بگرفت از وجود تو این آبرو علی آلوده ام اگر چه به صد ها گنه ولی دل را دهم به حب تو من شستشو علی آن گس که طالب است ببینده جمال حق باید به چهره تو کند جستجو علی بر آستان عشق تو گر سر نهد گسی فردوس را کجا کند او آرزو علی ملجا به بینوا واسیر و گدا ولی قابض به روح مشرگ و کفر و عدو علی ایتام تا گرسنه به شهرو دیار بود راضی نشد که رد شود اب از گلو علی از مدحت تو عاجزو در مانده این (وهاب) قران بگفته مدح ترا مو به مو علی
دفتر وصف تو یک عمر روایت دارد بردن نام تو هم حکم عبادت دارد در مقام تو همین نکته کفایت دارد که خدا نیز به نام تو ارادت دارد حالمان خوب نبوده است ولی خوب شدیم تا که خواندیم کمی نادعلی خوب شدیم کوهی از عشق نه، اما پر کاهی دارد سینه ای کز غم دوری تو آهی دارد نوکر شاه نجف منصب شاهی دارد دل ما نیز به ایوان تو راهی دارد ما گرفتار تو هستیم ولی آبادیم پای ایوان طلای نجفت افتادیم ما که هستیم گدای تو و فرزندانت پشت ما هست دعای تو و فرزندانت مقصد ماست خدای تو و فرزندانت جان عالم به فدای تو و فرزندانت ای دو عالم نخی از تار عبایت حیدر خلق عالم شده یک کار عبایت حیدر ما که هستیم فقط بنده ی سلطان نجف اعتکاف دل ما هست به ایوان نجف زنده شد خاک زمین با نم باران نجف حسرت ماست فقط آب نجف نان نجف ما خدا را وسط صحن تو پیدا کردیم چِقَدَر در حرمت گریه به زهرا کردیم از نفس های تو هر لحظه خدا می ریزد از قنوت سحرت عطر دعا می ریزد از قدم های تو هم گرد شفا می ریزد از دو دست کرمت آب بقا می ریزد بس که اوصاف تو هم جلوه ی پیغمبر داشت جبرئیل آب وضویت به تبرک برداشت شاه، هم سفره ی پیران و فقیران بشود؟ مرکب بازی اولاد شهیدان بشود؟ رازق نیمه شب خان یتیمان بشود؟ این فقط با هنر دست کریمان بشود عالمی مست از این شیوه ی سلطانی توست ما همه مور و جهان ملک سلیمانی توست قنبرت باشم اگر ملک سلیمانم چیست؟ نوکرت باشم اگر بوذر و سلمانم چیست؟ غیر نام تو مگر ذکر فراوانم چیست؟ غیر این عشق مگر برکت ایمانم چیست؟ تا ابد ذکر لب این دل آگاهم باش اشهد ان علیا ولی الله ام باش غیر تو کیست کسی جان پیمبر بشود یا که با حضرت صدیقه برابر بشود یا که نامش همه جا زینت منبر بشود ابداَ هیچ کسی حضرت حیدر بشود تو فقط آمده ای ساقی کوثر باشی جانشین نبی از بعد پیمبر باشی قصد اگر وصل تو، هجران وطن می چسبد گر چه شیرینی اسمت به دهن می چسبد ذکر این جمله به دل ها عملاً می چسبد: بعد نام تو فقط ذکر حسن می چسبد بعد از این قافیه حیران حسن خواهد شد عین ایوان تو ایوان حسن خواهد شد حرم و گنبد و باران! چقدر رویایی گوشه ی خلوت ایوان! چقدر رویایی وسط صحن، چراغان! چقدر رویایی گفتن ذکر حسن جان! چقدر رویایی می رسد آنکه امید تو و من خواهد بود او همان بانی ایوان حسن خواهد بود وحید محمدی