مجله خیمه شهریور 1387 - شماره 44
داستان مقبل ; شأن و جایگاه شعر و شاعری، ذاکر و ذاکری
نویسنده : دکتر محمدرضا سنگری
6
اگر شما به کاشان سفر کردید قبر مقبل را زیارت کنید. مقبل بعد از محتشم کاشانی می زیسته است. اصل اسمش مقبل نبوده است، ظاهرا محمد شیخا بوده.
ایشان یک روز عاشورا در گوشه ای ایستاده بود و به دسته های سینه زنی نگاه می کرد.
دسته های سینه زنی این شعر را می خواندند (عزا عزا است امروز، روز عزاست امروز، در کربلای پر خون، زهرا(س) صاحب عزا است امروز) شعر مقداری ناهماهنگ بود. مقبل هم شعر مردم را مسخره می کند و این نوحه را دست می اندازد.
بعد از آن دچار بیماری جذام می شود و مورد نفرین اطرافیان قرار می گیرد. او را می برند و در خرابه ای می اندازند.
مقبل محرم سال بعد هر طوری که شده خود را به نقطه ای می رساند که هیئت ها را ببیند. وقتی می رسد باز همان شعار سال گذشته را مطرح می کنند.
دلش می شکند و منقلب می شود و دو سه بیت به آن شعر اضافه می کند.
با طرح این دو سه بیت که اضافه می کند، انقلابی در وجود او ایجاد می شود و به شدت اشک می ریزد و مدام گونه هایش را به خاک می مالد و گریه می کند و می گوید: به رسم کربلا من هم مثل اباعبدالله(ع) که نقل می کنند در آخرین لحظه ها وقتی داشت به شهادت می رسید، حالتش حالت سجده مانند بود. خودش را این طوری انداخته بود روی خاک و گونه ها را به خاک می مالید و ناله می کرد.
مقبل بعد از این ناله ها شب در عالم خواب دید محفل و مجلس بسیار بزرگی آماده است و همه نشسته اند که در همین موقع محتشم کاشانی وارد شد.
رسول خدا به محتشم فرمود:«شعرت را بخوان.»(اینجا لازم است نکته ای را متذکر شوم و آن اینکه، مصراع اول شعر محتشم از پیغمبر است ولی همه فکر می کنند از محتشم است. جریان از این قرار است که پسر محتشم از دنیا می رود و او در رثای فرزندش شعر می گوید. شب رسول خدا(ص) را در خواب می بیند. رسول خدا(ص) به او می فرماید:«تو برای بچة خودت شعر گفتی، چرا برای فرزند من شعر نمی گویی.» محتشم به رسول خدا(ص) می گوید من تا به حال در این حوزه شعر نگفته ام و این توانایی را ندارم. پیغمبر(ص) به او می گوید پس بنویس:«باز این چه شورش است که در خلق عالم است» این هدیه من به تو. حالا بلند شو و بنویس. محتشم از خواب که بلند شد، این شعر را ادامه می دهد و این می شود که ترکیب بند معروفی که همه شما دیده و شنیده اید و امروز به برکت اخلاصی که در سرودن آن بوده است ذکر می شود و نصب دیوارهای ما شده است.
برگردیم به ادامه خواب مقبل: رسول خدا به محتشم فرمود:«برو بالا و شعرت را بخوان». محتشم می رود پلة اول. رسول خدا فرمود:«برو بالا، پلة دوم» باز فرمود:«برو بالا پلة سوم» باز فرمود:«برو بالا». پیغمبر فرمود:«چون برای فرزندم حسین شعر گفتی حق داری بالای بالا بنشینی. حالا شعرت را بخوان.» محتشم شعرش را خواند و حال مجلس عوض شد. صدای گریة زنان از پشت پرده شنیده شد.
پیغمبر(ص) فرمود:«دیگر کافی است و محتشم شعرش را قطع کرد و هدیه اش را از دست پیغمبر(ص) دریافت کرد.»
مقبل هم در آن مجلس حضور دارد و باخودش می گوید می دانم به خاطر بی حرمتی که کردم مرا در این مجلس تحویل نمی گیرند. می گوید در این موقع دیدم از پشت پرده صدایی می اید.
حضرت زهرا(س) به پیغمبر(ص) فرمود: «درست است که ایشان خطایی کرده، اما شعر کوچکی برای حسین من گفته است. به او اجازه دهید برود روی منبر بنشیند و شعرش را بخواند.»
مقبل می گوید من از منبر بالا رفتم، اما به خود اجازه ندادم، خیلی بالابروم.
چند پله ای که رفتم، نشستم و شعرم را زمزمه کردم. مقبل شعرش را که می خواند می اید پایین و می گوید من هدیه ام را اول از پیغمبر(ص) گرفتم که گفت:«دیگر اسم تو را مقبل گذاشتم و مقبل یعنی خوشبخت و هر کس برای حسین من شعر بگوید، مقبل است. تو خوشبختی چون برای حسین من شعر سروده ای.» بعد می گوید من هدیه ام را از حضرت زهرا گرفتم. مقبل هم شفا پیدا می کند و هم پس از آن ماجرا شعر می گوید و دیوان شعر ایشان موجود است.
نکته ای که در این ماجرا خیلی مهم است و بنده می خواهم روی آن تاکید کنم این است که اگر از این دست عنایات در زندگی خود داشتید، آن را خیلی پاس بدارید و خوب نگهداری کنید.
در اینجا رسول خدا(ص) به مقبل می فرماید: «هر کس در این راه آمد ما بخشی از راه را کمکش می کنیم و او را پیش می بریم.» بسیار از شما برایتان اتفاق افتاده که صدای شما گرفته است و در آن موقعیت نگرانید و شرمنده که بخوانید یا نخوانید؛ بعد می بینید چیز دیگری شد.
یا گاهی چیزی می خوانید که قبلا فکرش را نکرده اید. اینها دارند شما را می برند.
در حوزة عرفان بحثی داریم تحت عنوان سیر محبی و سیر محبوبی یا به آن می گویند سالک مجذوب و مجذوب سالک.
ما سالک مجذوبیم یا مجذوب سالکیم.
در قلمرو سیر به سمت اباعبدالله(ع) همة آدم ها می شوند مجذوب سالک. سالک مجذوب کسی
است که خودش تلاش و تکاپویی می کند بعد خدا هم دستش را می گیرد.
اما مجذوب سالک آن است که آنها دستش را می گیرند و می برند بعد اتفاقی می افتد. ابراهیم(ع) در لسان قرآن سالک مجذوب است. می گوید: «انی ذاهب الی ربی سیهدین» من به طرف خدا می روم. خدا به زودی مرا هدایت خواهد کرد.
یعنی خودش سلوک می کند و بعد مجذوب می شود. اما رسول خدا(ص) مجذوب سالک است. خود خدا می بردش:«بسم الله الرحمن الرحیم. سبحان الذی اسری بعبده لیلا من المسجد الحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله...».
خداوند می فرماید:«پاک و منزه است آن خدایی که بنده خودش را برد.» یعنی پیغمبر ما مجذوب سالک بود.
پیغمبر(ص) در خواب به تعبیری می فرماید: «هر کس برای حسین من کار کند، مجذوب سالک است.» در آنجا هم به مقبل اشاره می کند.
هم می گوید مصراع اول شعر محتشم را من گفتم. هر محتشم در وسط شعر گیر کرد و من کمکش کردم.
(محتشم هنگام سرودن شعر معروف خود به این مصراع که رسید: «هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال» یعنی، ذات خدا از ملال بری است، ماند. می گوید گیر کرده بودم که مصراع دوم را بگویم. شب در عالم رویا دوباره پیغمبر(ص) را دیدم، فرمود: محتشم جای خیلی سختی شعر خود را بردی.
پس پشت سر آن این را بنویس:«او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال» خدا در دل است و هیچ دلی هم بی ملال نیست. (بیت به گونه ای است که خدا را غمگین معرفی می کند، اما شما نمی توانید به شاعر ایراد بگیرید.)
می گوید وسط راه هم ما کمک کردیم و کمک می کنیم. نفستان را شما پیش نمی برید.
حسان بن ثابت وقتی در غدیر خم برای امیرالمومنین(ع) شعر گفت وقتی که تمام کرد پیغمبر(ص) کنار او آمد و فرمود:«این شعر را تو نگفتی فکر نکنی تو بودی که شعر گفتی، بلکه این را روح القدس بر زبان تو جاری کرد.»
در جلسه ای که خدمت آقای موسوی گرمارودی بودیم. یکی از آقایان حاضر در مجلس که در کشور هم مشهور است به آقای گرمارودی گفت: «من نمی دانم در این شعر معروف، علی ای همای رحمت / تو چه ایتی خدا را، واقعا این طور بوده که این بزرگ دینی گفته است؟ واقعا خواب دیده یا نه؟» آقای موسوی گرمارودی گفت: «شهد الله» من شنیدم آن را به آقای دکتر تجلیل که کنار من بود، گفت:«من از زبان ایت الله مرعشی شنیدم که فرمودند: در عالم خواب دیدم این شعر را می خوانند. صبح به کسی که کنارم بود گفتم شهریار را می شناسی. گفت اسمش را شنیده ام. گفتم برو سراغش و این شعر را از او طلب کن.»
گفت:«وقتی که من وارد خانه او شدم نوشتة ایت الله مرعشی را به او نشان دادم. شروع کرد به گریه و گفت من این شعر را دیشب گفته ام و هنوز برای کسی نخوانده ام. بعد شعری را که گفته بود از زیر فرش بیرون آورد و گفت ببینید هنوز تازه است. این را تازه گفته ام. آقا شعر مرا تایید کرده است.»
برادران، شما مهر تایید دارید اگر در این راه آمده اید. خیلی قیمت تان بالاست. اصلا برای خودتان نرخ تعیین نکنید. نرخ کم شما بهشت است.
مراسم عزاداری حضرت زهرا (س)
باسخنرانی #طلبه_گرامی_علی_اکبر_عطایی
با مداحی#کربلایی_علی_تقی_پور
وذاکرین اهل بیت (ع)
زمان
#پنج_شنبه_ساعت ۱۸/۳۰کوچه شاهد۲منزل حاج ابوالقاسم مهدی آبادی هیئت بنت الحسین (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم عزاداری حضرت زهرا (س)
باسخنرانی #طلبه_گرامی_علی_اکبر_عطایی
با مداحی#کربلایی_علی_تقی_پور
وذاکرین اهل بیت (ع)
زمان
#پنج_شنبه_ساعت ۱۸/۳۰کوچه شاهد۲منزل حاج ابوالقاسم مهدی آبادی هیئت بنت الحسین (س)
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
هدیه به حضرت زهرا (س)وپیغمبرخوبیها(ص)۱۴صلوات
#سبک_فوق_العاده_زیبا_فاطمیه
زمزمه,زمینه,سنگین,شور
✅#سبک_رضا_نصابی
✅#تیم_شاعران_گروه_مهدویون
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#به_قلم_شاعران
#رضا_نصابی
#علی_تقی_پور
#سعید_نوروزیان
#مصطفی_رحیمی
زمینه شام غریبان
🔻بند اول
خدا حافظ فاطمه ای یاس نیلوفر من
خدا حافظ فاطمه ای مهربون همسر من
از غصه ی تو
ببین علی قدش خمید
از داغ تو شد
موهای حیدر ت سپید
به زنده موندن
ديگه ندارم هیچ امید
فاطمه جان. ورم بازوت منوكُشت
فاطمه جان. زخم رو پهلوت منو کُشت
(واویلاامون ازغربت علی)
🔻بند دوم
رفتی و با رفتنت چه سوت و کور شد خونمون
بعدتو ببین شده غصه و غم مهمو نمون
رفتی عزیزم
من و تو جا گذاشتی و
بادرد و غصه
من و چرا گذاشتی و
تو شهر کینه
من و تنها گذاشتی و
فاطمه جان. منو کشته جای سیلی
فاطمه جان منوکشته روی نیلی
(واویلاامون ازغربت علی)
🔻بندسوم
رفتی و مونده علی با درد و رنج و غصه ها
نمی شم فاطمه جان حریف اشک بچه ها
بعد از تو دیگه
به فکر زهر و حسنم
فکر حسین و
به فکر اون بی کفنم
به فکر زینب
کبودیه رو بدنم
فاطمه جان قرار ما تو کربلا
درقتلگاه کنارنعش سرجدا
(واویلا امون از غربت علی)
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
✅شورروضه ای فوق العاده ایام فاطمیه زمزمه زمینه شور سنگین
⚛(شب شهادت)⚛
هدیه به قلب نازنین حضرت صاحب الزمان (عج)۱۴صلوات
✅کار مشترک از شعرای بااخلاص روضه نشین
🎗🎗گروه مهدویون🎗🎗
#سبک_رضا_نصابی
⚛
#به_قلم_آقایان
#رضا_نصابی
#علی_تقی_پور
#سعید_نوروزیان
#مصطفی_رحیمی
بند🌹
ببین بانوی علی
می لرزه زانوی علی
بر نگردون فاطمه
نگاتو از روی علی
اینجور که پیداس
تو میل موندن نداری
معلومه زهرا
علی رو تنها می زاری
چرا روی لب
عجل وفاتی میاری
تنها تویی
فاطمه جان هم دم من
رو می گیری
چرا از من محرم من
(واویلاامون امون ازبی کسی)
بند🌹🌹
چیزی ازرفتن نگو
به قلب من شرر نزن
پیش چشم بچه ها
تو حرفی از سفر نزن
با رفتنه خود
اتیش به قلبم می زنی
می ری و زهرا
دلم رو از جا می کنی
می دونه حیدر
دلیل بغض حسنی
فاطمه جان
دل از این دنیا بریدی
فاطمه جان
تو جوونی قد خمیدی
(واویلاامون امون ازبی کسی)
بند🌹🌹🌹
می سوزوند قلب منو
وقتی که حرف بد می زد
توبودی به پشت در
وقتی که داشت لگد می زد
دیدم که مسمار
وقتی تن تورو درید
به روی دیوار
چند قطره خونه تو پا شید
ببین ز داغت
قامته پهلوون خمید
فاطمه جان
گفتی فضه بیا بیا
فضه بیا
بچم و کشتن ای خدا
(واویلاامون امون ازبی کسی)
🌸🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸🌸
هدیه به حضرت زهرا(س) ۱۴صلوات
✅زمزمه.زمینه.شور.سنگین
✅سبک فوق العاده زیبای فاطمیه
🎗🎗کاری مشترک از شعرای با اخلاص روضه نشین🎗🎗
⚛گروه مهدویون⚛
#سبک_رضا_نصابی
✏ #رضا_نصابی
✏ #علی_تقی_پور
✏ #سعید_نوروزیان
✏ #مصطفی_رحیمی (مجنون کرجی)
✏بند اول✏
اسمون ببار مثل چشای بارونیه من
ندیده چشم کسی غمی که دید چشم حسن
دیدم تو کوچه
به سمت ما میومدش
یادم نمی ره
ناسزاو حرف بدش
با دست سنگین
به مادرم سیلی زدش
مادر من روی خاکا با سر افتاد
مادرمن توی کوچه دیدم جون داد
(واویلا امون امون از غم مادر)۳
✏بند دوم✏
مادرم الهی که برات بمیره حسنت
نمی ره از خاطرم توکوچه وقتی زدنت
مادر حلال کن
دستم به دستش نرسید
تو خوردی سیلی
روح از تنه منم پرید
اون مرد بد ذات
غرور مو اصلا ندید
مادر من راه خونه رو گم کرده
مادر من دنبال خونه می گرده
(واویلا امون امون از غم مادر)۳
✏بند سوم✏
دیدم تو ی کوچه ها وقتی شکست گوشواره هات
گفتی که چیزی نگو دق میکنه حسن بابات
ای مادر من
قلبم حزینو پر غمه
ازبعد کوچه
دنیا برام جهنمه
ولله مادر
مردن برای من کمه
مادر ببین از این دنیا دلگیرم من
مادردارم از غم تو می میرم من
(واویلا امون امون از غم مادر)۳