🌷راوى گويد : به امام باقر (عليه السلام) عرض کردم : فدايت شوم مردم مى گويند : خواب بعد از سپيده صبح مکروه است ، چون روزىها در آن وقت تقسيم مىشود ، حضرت فرمودند :
🌿 اَلْأرْزاقُ مُوظُوفَةٌ مَقْسُومَةٌ، ولِلّهِ فَضْلٌ یُقَسِّمُهُ مِنْ طُلُوعِ الْفَجْرِ إلى طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ ذلِکَ قَوْلُهُ: وَاسْألُوا اللّه َ مِنْ فَضْلِهِ.
☘ روزى ها مشخصّ و تقسیم شده است ولى خداوند متعال روزى فوق العاده دارد که آن را از طلوع فجر تا طلوع خورشید تقسیم مى کند ، و همین است منظور پروردگار متعال که فرمود : از فضل پروردگار بخواهید.
📖 بحارالانوار ،ج۵ ص۱۴۷، ح۷
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔴ولیّ خدا شدن آسان است!
چکار کنیم از اولیای خدا شویم؟
اولیا یعنی از دوستان خدا، کسی که با خدا دوست است، صمیمی است. کاری را که خدا دوست دارد انجام میدهد.
و ساده است سخت نیست.
فکر نکنید که وقتی میگویند اولیای خدا، منظور انبیاء و پیغمبران و اینها هستند، نه.
انسان مراقب اعمال و رفتارش باشد و هرکاری را برای خدا انجام بدهد، خدا دوستش دارد.
ساده است.
حتماً هم نباید در رأس کمالات باشد، نه.
همینکه انسان خودش را در #صراط_مستقیم حفظ کند، بعد از آن میرود که ولیّ خدا شود.
🎤استاد حاج آقا زعفریزاده
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
16.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ویژه
🔴 دیکتاتورها علیه #گاندو
#پیشنهاد_دانلود
🎤 #استاد_رائفی_پور
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
✖️چند سال قبل از #ظهور، بوی آن به مشام اهل معنویت میرسد
🔺یعقوب (ع) از کنعان با آن فاصله بسیار، به برادران و خویشانش گفت: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»: من بوی یوسف را میشنوم، اگر مرا مسخره نمیکنید و دست نمیاندازید.
قرآن اشاره میکند که بزرگان عالم نمیتوانند همۀ آنچه را که احساس میکنند با مردم مطرح کنند. مردم ظرفیت شنیدن احساسات بزرگان را ندارند. اگر بزرگان آنچه را درک میکنند به مردم منتقل کنند، مردم آنها را مسخره خواهند کرد. به همین جهت میگوید: «إِنِّي لَأَجِدُ رِيحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ»
امام زمان (عج) وقتی میخواهند پا بگذارند در رکاب، چند سال مانده به ظهورشان، آنهایی که عاشقش هستند از فاصلۀ دور بویش را میشنوند!
آدم بو میبرد.
شامۀ انسان اگر زکام نباشد و قدری روحانیت در او باشد، بوی ظهور را آرام آرام استشمام میکند.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
معبوا به من دلی بخش که مشتاق مقام قرب تو شود ،و زبانی که صدقش به سوی درگاهت بالا رود ، و دیده ای حقیقت بین که به تو قرب جوید
#فرازی_از_مناجات_شعیانیه
#شعبان
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
💢↶ نمــاز شـ🌙ــب
بیسـت و سـوم مــاه شعبـان ↷💢
💠🔹پیامبـر اکرم ﷺ فرمودند:
⤵️ هر کس در شب بیست و سوم ماه شعبان
◽️۳۰ رکعت نماز بجا بیاورد
◽️ ۱۵ نماز دو رکعتی
🔹⇦ در هر رکعت بعد از سورہ حمـد
🔹⇦ یک مرتبه سوره زلـزال را بخواند
🕊 خداوند غل و غش را از دل او میزداید
و از کسانی است که خداوند سینهاش را برای
اسلام گشودہ و او را در حالی برمیانگیزد
که صورتش به مانند ماہ شب چهاردہ است.
📗اقبال الاعمال
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5967368380708032711.mp3
499K
#پرسمان_مهدوی
⭕️آیا سفیانی بدا پذیر است ؟
#ابراهیم_افشاری
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
14.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋همش فکر میکنی قراره چی بشه،
اون چیزی که باید بشه،میشه...
دلهره و ترس و اضطراب رو کنار بگذار،
خدا هست
فکر نکن زندگی همیشه آسونه
فکر نکن قراره همیشه بدون سختی باشی
ولی خدا به ما یه قولی داده
که اگه تو سختی ها محکم و صبور بمونیم
و بهش ایمان داشته باشیم
خودش ما رو از جایی که گمون نمیکنیم کمک میکنه
و چراغ راهمون میشه.❤️🌿
🌿🌺إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ
✅ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ; ﺳﭙﺲ [ ﺩﺭ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺣﻘﻴﻘﺖ ] ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﻭﺭﺯﻳﺪﻧﺪ ، ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﻮﻧﺪ [ ﻭ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ]ﻣﺘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻫﮕﻴﻦ ﻧﺒﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺘﻲ ﻛﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﺑﺸﺎﺭﺕ ﺑﺎﺩ .💗🌿
سوره فصلت آیه 30🌿
#هر_روز_یک_آیه_قرآن
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5979023955581731431.mp3
7.3M
🌸دوشنبه ها با درس نهج البلاغه ۱۴
🌿🌿 شیرین و دلکش
🌺🌺🌺 ساده و آسان #نهج_البلاغه_خطبه_اول_قسمت_چهاردهم
🌿 محمدرضا رنجبر
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
وضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم.
از فردا صبح، دوباره صمد دنبال پیدا کردن کار رفت. توی قایش کاری پیدا نکرد.
✫⇠قسمت :5⃣5⃣
مجبور شد به رزن برود. وقتی دید نمی تواند در رزن هم کاری پیدا کند، ساکش را بست و رفت تهران.
چند روز بعد برگشت و گفت: «کار خوبی پیدا کرده ام. باید از همین روزها کارم را شروع کنم. آمده ام به تو خبر بدهم. حیف شد نمی توانم عید پیشت بمانم. چاره ای نیست.»
خیلی ناراحت شدم. اعتراض کردم: «من برای عید امسال نقشه کشیده بودم. نمی خواهد بروی.»
صمد از من بیشتر ناراحت بود. گفت: «چاره ای ندارم. تا کی باید پدر و مادرم خرجمان را بدهند. دیگر خجالت می کشم. نمی توانم سر سفره آن ها بنشینم. باید خودم کار کنم. باید نان خودمان را بخوریم.»
صمد رفت و آن عید را، که اولین عید بعد از عروسی مان بود، تنها سر کردم. روزهای سختی بود. هر شب با بغض و گریه سرم را روی بالش می گذاشتم. هر شب هم خواب صمد را می دیدم. وقتی عروس های دیگر را می دیدم که با شوهرهایشان، شانه به شانه از این خانه به آن خانه می رفتند و عیدی می گرفتند، به زور می توانستم جلوی گریه ام را بگیرم.
فروردین تمام شده بود، اردیبهشت آمده بود و هوا بوی شکوفه و گل می داد. انگار خدا از آن بالا هر چه رنگ سبز داشت، ریخته بود روی زمین های قایش.
✫⇠قسمت :6⃣5⃣
یک روز مشغول کارِ خانه بودم که موسی، برادر کوچک صمد، از توی کوچه فریاد زد.
ـ داداش صمد آمد!
نفهمیدم چه کار می کنم. پابرهنه، پله های بلند ایوان را دو تا یکی کردم. پارچه ای از روی بند رخت وسط حیاط برداشتم، روی سرم انداختم و دویدم توی کوچه. صمد آمده بود. می خندید و به طرفم می دوید. دو تا ساک بزرگ هم دستش بود. وسط کوچه به هم رسیدیم. ایستادیم و چشم در چشم هم، به هم خیره شدیم. چشمان صمد آب افتاده بود. من هم گریه ام گرفت. یک دفعه زدیم زیر خنده. گریه و خنده قاتی شده بود.
یادمان رفته بود به هم سلام بدهیم. شانه به شانه هم تا حیاط آمدیم. جلوی اتاقمان که رسیدیم، صمد یکی از ساک ها را داد دستم. گفت: «این را برای تو آوردم. ببرش اتاق خودمان.»
اهل خانه که متوجه آمدن صمد شده بودند، به استقبالش آمدند. همه جمع شدند توی حیاط و بعد از سلام و احوال پرسی و دیده بوسی رفتیم توی اتاق مادرشوهرم. صمد ساک را زمین گذاشت. همه دور هم نشستیم و از اوضاع و احوالش پرسیدیم. سیمان کار شده بود و روی یک ساختمان نیمه کاره مشغول بود.
کمی که گذشت، ساک را باز کرد و سوغاتی هایی که برای پدر، مادر، خواهرها و برادرهایش آورده بود، بین آن ها تقسیم کرد.
✫⇠قسمت :7⃣5⃣
همه چیز آورده بود. از روسری و شال گرفته تا بلوز و شلوار و کفش و چتر. کبری، که ساک من را از پشت پنجره دیده بود، اصرار می کرد و می گفت: «قدم! تو هم برو سوغاتی هایت را بیاور ببینیم.»
خجالت می کشیدم. هراس داشتم نکند صمد چیزی برایم آورده باشد که خوب نباشد برادرهایش ببینند. گفتم: «بعداً.» خواهرشوهرم فهمید و دیگر پی اش را نگرفت.
وقتی به اتاق خودمان رفتیم، صمد اصرار کرد زودتر ساک را باز کنم. واقعاً سنگ تمام گذاشته بود. برایم چند تا روسری و دامن و پیراهن خریده بود. پارچه های چادری، شلواری، حتی قیچی و وسایل خیاطی و صابون و سنجاق سر هم خریده بود. طوری که درِ ساک به سختی بسته می شد. گفتم: «چه خبر است، مگر مکه رفته ای؟!»
گفت: «قابل تو را ندارد. می دانم خانه ما خیلی زحمت می کشی؛ خانه داری برای ده دوازده نفر کار آسانی نیست. این ها که قابل شما را ندارد.»
گفتم: «چرا، خیلی زیاد است.»
خندید و ادامه داد: «روز اولی که به تهران رفتم، با خودم عهد بستم، روزی یک چیز برایت بخرم. این ها هر کدام حکایتی دارد. حالا بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
همه چیزهایی که برایم خریده بود، قشنگ بود.
✫⇠قسمت :8⃣5⃣
نمی توانستم بگویم مثلاً این از آن یکی بهتر است. گفتم: «همه شان قشنگ است. دستت درد نکند.»
اصرار کرد. گفت: «نه... جان قدم بگو. بگو از کدامشان بیشتر خوشت می آید.»
دوباره همه را نگاه کردم. انصافاً پارچه های شلواری توخانه ای که برایم خریده بود، چیز دیگری بود. گفتم: «این ها از همه قشنگ ترند.»
از خوشحالی از جا بلند شد و گفت: «اگر بدانی چه حالی داشتم وقتی این پارچه ها را خریدم! آن روز خیلی دلم برایت تنگ شده بود. این ها را با یک عشق و علاقه دیگری خریدم. آن روز آن قدر دلتنگت بودم که می خواستم کارم را ول کنم و بی خیال همه چیز شوم و بیایم پیشت.»
بعد سرش را پایین انداخت تا چشم های سرخ و آب انداخته اش را نبینم.
از همان شب، مهمانی هایی که به خاطر برگشتن صمد بر پا شده بود، شروع شد. فامیل که خبردار شده بودند صمد برگشته...(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
AUD-20210210-WA0031.mp3
9.26M
#دعای_فرج_صوتی 💚✨
🦋اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ...
#شبتون_مهدوی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520