eitaa logo
(راهی بسوی تکامل)
391 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
22.9هزار ویدیو
531 فایل
🌷اکبررحیمی 🌱(خیلی زود دیرمیشه):🌱 اجتماعی ، سیاسی ، مذهبی،اعمال ونماز های تاکید شده،داستانهای مذهبی وبه اشتراک گذاش
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 انـس باقـرآن کـریم 🔹هـر روزیـک صفحـه قـرآن برای: {عج} قـرائت امـروز 👇🏽 سوره ۵۸(راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
﷽ 🔆 اعمال روزهای پایانی ماه شعبان 🔻 سیدبن‌طاووس قدس‌سره در کتاب اقبال‌الاعمال آورده است: اباصلت هروی گوید: در آخرین جمعه از ماه شعبان نزد امام رضا علیه‌السلام رفتم؛ حضرت فرمود: ای اباصلت، بیشتر ماه شعبان گذشته و این آخرین جمعه از آن است، پس کوتاهی‌های گذشته خود در این ماه را تدارک کن و بر این کارها بیفزا: ✅ دعا ✅ استغفار ✅ تلاوت قرآن ✅ توبه از گناهان ✅ امانت‌هایی که به گردن داری ادا کن ✅ کینه‌هایی که از مؤمنان به دل داری، از دل بشو ✅ تقوای الهی پیشه کن ✅ در همه امور آشکار و پنهانت به خدا توکل کن ✅ و این دعا را بسیار بخوان: اللّهُمَّ انْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنا فيما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فيما بَقِيَ مِنْهُ. خداوند در این ماه به حرمت [ورود به] ماه رمضان بسیاری را از آتش جهنم نجات می‌دهد. (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
35.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎤 ✅ خدمتی که به اقتصاد ایران کرد 🔺تنها سفر موفق روحانی کدام بود؟ 🔺پاس گل ژاوی طور حسن روحانی به عربستان سعودی 🔺پس از ۲۵۰۰ سال از دوران هخامنشیان، انقلابی های جمهوری اسلامی، ایران را به دریای مدیترانه رساندند 🔺از سوریه‌ای‌ها اصرار از غرب‌گراها انکار 🔺اینجوری به پاسپورت عزت میدن! (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
12.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ پست اینستاگرام سایت رهبرانقلاب ✅مومن از یک سوراخ، دو مرتبه گزیده نمی‌شود! 🔹️ نکته مهمی که در رابطه با ابرقدرتها بایستی رعایت کرد. (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
8.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 چرا سفرها و برنامه های مذهبی بخاطر کرونا لغو می شود ولی سفرهای ترکیه و انگلستان و برنامه های تفریحی همچنان پابرجاست؟ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 ✅کربلایی شوید(راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
10.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی خوشا آنانکه مردانه می‌میرند و توای عزیز! خوب میدانی که تنها کسانی مردانه می‌میرند که مردانه زیسته باشند... ۲۰ فروردین سالگرد شهادت مستندساز و روزنامه نگار "شهید مرتضی آوینی" گرامی باد! (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
31.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥دعای فرج با صدای علی فانی 🌸 دعای فرج را میخوانیم به نیت: 🌷🍃 ✔️سلامتی و تعجیل حضـرت صـاحب الـزمان {عج} ✔️زیارت کربلای ارباب ✔️دفع و از بین رفتن ویروس کرونا ✔️شفای مریضان اسلام و برآورده شدن حاجات (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
14.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 توصیه های حاج آقا مجتبی تهرانی درباره روزهای آخر ماه شعبان . 🔹ابَوُالصّلت هَروى روایت کرده است که در جمعه آخر ماه شعبان به خدمت حضرت امام رضا (علیه السّلام) رفتم. 🔹️ حضرت فرمود: که اى ابوالصَّلْت اکثَر ماه شعبان رفت و این جمعه آخر آن است پس تدارک و تلافى کن در آن چه از این ماه مانده است تقصیرهایى را که در ایّام گذشته این ماه کرده اى و بر تو باد که بر آنچه نافع است براى تو رُو آورى و دعا و استغفار بسیار کن و تلاوت قرآن مجید بسیار کن و توبه کن به سوى خدا از گناهان خود تا آنکه چون ماه مبارک درآید خالص گردانیده باشى خود را براى خدا و مگذار در گردن خود امانت و حق کسى را مگر آنکه ادا کنى و مگذار در دل خود کینه کسى را مگر آنکه بیرون کنى و مگذار گناهى را که مى کرده اى مگر آنکه ترک کنى و از خدا بترس و توکّل کن بر خدا در پنهان و آشکار امور خود و هر که بر خدا توکّل کند خدا او را بس است . 🔹️ و بسیار بخوان در بقیّه این ماه این دعا را: اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
41.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬ماجرای تکان دهنده از شفاعت حضرت (س) 🔺شفای مریضی که پزشکان از درمانش عاجز بودن.... 🔻 تاثیرگذار از نگاه مخاطبین 🎤 🖌به همراه زيرنويس عربى 🍃 هرکه از عشق درتب است 🍃مورد تأیید بی بی زینب است 🌷 💐به اندازه ارادتت به (س) و شفای تمام اسلام فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐 (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
💔🍃 دعای_مادر 🍃💔 💖روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند : ❤️این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟ 💖ابوسعید گفت : ❤️شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول 💖کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، ❤️خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که 💖بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، ❤️مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی 💖کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ❤️ماجرا برد و گفت: 💖فرزندم، امیدوارم که نامت عالم‌گیر شود" ❤️بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و 💖آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون ❤️یک دعای مادر میداند ... (راهی بسوی تکامل) ایتا https://eitaa.com/akbarrahimi520
دی.» قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچه عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.» این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ✫⇠قسمت :7⃣6⃣ ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود. وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.» خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!» گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.» خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!» گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.» خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.» خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!» ✫⇠قسمت :8⃣6⃣ گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.» خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!» دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد. گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.» اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم. آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه. ✫⇠قست :9⃣6⃣ خواهر ها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردیم خانه خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می کرد و حظ خانه مان را می برد. چقدر برای آن خانه شادی می کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه خانه هایی که تا به حال دیده بودم، قشنگ تر، دل بازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه. از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر می آمد. وقتی هم که می آمد، گوشه ای می نشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می کرد. می پرسیدم: «چی شده؟! چه کار می کنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم.» اوایل چیزی نمی گفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: «این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات می کنند. می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده.» بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: «مردم توی تهران این طور شعار می دهند.» دستش را مشت کرد و فریاد زد: «مرگ بر شاه... مرگ بر شاه.» بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: «این را برای تو آوردم. تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود.» ✫⇠قسمت :0⃣7⃣ عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمی گشتند، خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود؛ اصلاً شده یک پایه ثابت همه راه پیمایی ها. یک بار هم یکی از هم روستایی ها خبر آورد صمد با عده ای دیگر به یکی از پادگان های تهران رفته اند، اسلحه ای تهیه کرده اند و شبانه آورده اند رزن و آن را داده اند به شیخ محمد شریفی. این خبرها را که می شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. حرص می خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می آمد و بهانه می آورد که ...... ادامه دارد.... دیربه دیر به روستا می‌آمدو بهانه می آورد که جاده لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودت