نده ام نرم. اگر می خواهم نان بخورم، باید بروم ته صف.»
بعد خندید.
داشت پوتین هایش را می پوشید. گفتم: «پس اقّلاً بیا لباس هایت را عوض کن. بگذارکفش هایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر.»
خندید و گفت: «تا بیست بشمری، برگشته ام.»
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچه ها را شستم. لباس هایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان می خندید.
فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: «یعنی می خواهی به این زودی برگردی؟!»
گفت: «به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه.»
بعد همان طور که کیسه ها را می آورد و توی آشپزخانه می گذاشت، گفت: «دیروز که آمدم و دیدم رفته ای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد.»
قسمت :8⃣3⃣1⃣
کیسه ها را از دستش گرفتم و گفتم: «یعنی به من اطمینان نداری!»
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: «نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتی ات شدم. اگر تو با من ازدواج نمی کردی، الان برای خودت خانه مامانت راحت و آسوده بودی، می خوردی و می خوابیدی.»
خندیدم و گفتم: «چقدر بخور و بخواب!»
برنج ها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: «خودم همه اش را پاک می کنم. تو به کارهایت برس.»
گفتم: «بهترین کار این است که اینجا بنشینم.»
خندید و گفت: «نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.»
توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: «می خواهم بروم سپاه. زود برمی گردم.»
گفتم: «عصر برویم بیرون؟!»
با تعجب پرسید: «کجا؟!»
گفتم: «نزدیک عید است. می خواهم برای بچه ها لباس نو بخرم.»
یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لب هایش سفید شد. گفت: «چی! لباس عید؟!»
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: «حرف بدی زدم!»
گفت: «یعنی من دست بچه هایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آن وقت جواب بچه های شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچه های شهدا خجالت نمی کشم؟!»
قسمت :9⃣3⃣1⃣
گفتم: «حالا مگر بچه های شهدا ایستاده اند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آن ها که نمی فهمند ما کجا می رویم.»
نشست وسط اتاق و گفت: «ای داد بی داد. ای داد بی داد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گل هایی جلوی چشم ما پرپر می شوند. خیلی هایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آن ها لباس نو می خرد؟»
نشستم روبه رویش و با لج گفتم: «اصلاً من غلط کردم. بچه های من لباس عید نمی خواهند.»
گفت: «ناراحت شدی؟!»
گفتم: «خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچه هایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچه های شهدا نداریم.»
عصبانی شد. گفت: «این حرف را نزن. همه ما هر کاری می کنیم، وظیفه مان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما هم درد خانواده شهداییم.»
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: «من که گفتم قبول. معذرت می خواهم. اشتباه کردم.»
بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
تا عصر حالم گرفته بود. بُق کرده بودم و یک گوشه نشسته بودم.
قسمت :0⃣4⃣1⃣
نه حال و حوصله بچه ها را داشتم، نه اخلاقم سر جایش بود که بلند شوم و کاری بکنم. کلافه بودم. بغضی ته گلویم گیر کرده بود که نه بالا می آمد و نه پایین می رفت.
هوا تاریک شده بود. صمد هنوز برنگشته بود. با خودم فکر کردم: «دیدی صمد بدون خداحافظی گذاشت و رفت.» از یک طرف از دستش عصبانی بودم و از طرف دیگر دلم برایش تنگ شده بود. از دست خودم هم کلافه بودم. می ترسیدم قهر کرده و رفته باشد.
دیگر امیدم ناامید شده بود. بلند شدم چراغ ها را روشن کردم. وضو گرفتم تا برای نماز آماده بشوم. همان موقع، دلم شکست و گفتم: «خدایا غلط کردم، ببخش! این چه کاری بود کردم. صمدم را برگردان.»
توی دلم غوغایی بود. یک دفعه صدای در آمد. صدای خنده و جیغ و داد بچه ها که بلند شد، فهمیدم صمدم برگشته. سر جانماز نشسته بودم. صمد داشت صدایم می زد: «قدم! قدم جان! قدم خانم کجایی؟!»
دلم غنج رفت. آمدم توی اتاق. دیدم دو تا ساک بزرگ گذاشته کنار پشتی و بچه ها را بغل کرده. آهسته سلام دادم.
خندید و گفت: «سلام به خانمِ خودم. چطوری قدم خانم؟!»
به روی خودم نیاوردم. سرسنگین جوابش را دادم.
1⃣4⃣1⃣
دلم قند آب می شد. گفت: «ببین چی برایتان خریده ام. خدا کند خوشت بیاید.» و اشاره کرد به دو تا ساک کنارِ
فصل سوم قسمت 4.mp3
16.21M
📗کتاب صوتی
#روزگار_قائم_مقامی
قسمت 9⃣2⃣
فصل دوم ص ۲۵۵ تا ۲۶۴
🔹در این قسمت از کتاب میشنویم:
*برخورد قاطع امام خمینی قدس سره الشریف نسبت به نهضت به اصطلاح آزادی/هشدارهای شهید محمد منتظری نسبت به خطر نهضت آزادی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔆💠🔅💠﷽💠🔅
💠🔅💠🔅
🔅💠🔅
💠🔅
🔅
✅خواص انجیر
✍خصوصیت انجیر بی هسته بودن آن است. میوه هایی که هسته ندارند میوه بهشتی و شبیه میوه های بهشتی هستند. چون میوه های بهشتی هسته ندارند.
پیامبر ص میفرماید: اگر بگویم میوه ای از بهشت آمده همانا میگفتم انجیر میوه ای است که از بهشت آمده است.
برای پیامبر ص هدیه آوردند طبقی که روی آن انجیر است فرمود بخورید اگر قرار بود بگویم میوهای از بهشت آمده است همانا میگفتم که همین انجیر است چراکه هسته ندارد.
انجیر بخورید چه تازه و چه خشک چراکه عمل همبستر شدن را زیاد میکند بواسیر را قطع میکند و برای بیماری نقرس(ورم شصت پا) و برای سردی دست و پا مفید است.
📚منبع : موسسه تحقیقات طب الشفاء
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
17.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ملاقات_مرد_کاشانی_دیدار_با_امام_زمان_عج☝️🏻
🎙 شهيد حاج شيخ احمد ضيافتے كافی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5793978961830611426.mp3
2.38M
🌺عظمت احترام به والدین و عقوبت عاق والدین شدن
#استاد_عالی
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔻اخبار آخرالزّمان
✍رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمایند:زمانی بر مردم خواهد آمد که درهمهای آنان دینشان خواهد بود و همت ایشان شکمشان و قبله آنها زنانشان.برای طلا و نقره،رکوع و سجود به جای میآورند.آنان همواره در حیرت و مستی خواهند بود.
نه بر مذهب مسلمانیاند و نه بر مسلک نصرانی
#آخرالزمان_در_حال_اجراست
📚 محدث نوری،مستدرک الوسائل
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🔹 نحوه نماز خواندن #حضرت_مسیح (ع) #پشت_سر_امام_مهدی (علیه السلام )
❤️ پیامبر اکرم (صلوات الله علیه ) فرمودند:
عیسی (علیه السلام ) در گردنه ای به نام افیق در سرزمین مقدس فرود می آید وارد بیت المقدس می شود در حالی که مردم برای نماز صبح صف کشیده باشند.
پس امام ( حضرت مهدی عج ) عقب می رود ولی عیسی (ع) او را جلو می اندازد و خود به او اقتدا کرده پشت سرش طبق شریعت محمدی نماز می خواند و می فرماید:
شما اهل بیتی هستید که احدی نمی تواند بر شما پیشی بگیرد
📚 منتخب الاثر ص۳۱۶
📚 الزام الناصب ص۵۳
📚 یوم الخلاص ص۳۴۴
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
4_5810075438399097265.mp3
2.41M
🔊 حجتالاسلام #ماندگاری
🔺 سه اصل اساسی در بسترسازی برای ظهور.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 واکنش حماسی نوجوان بحرینی به خیانت بحرین و امارات به جهان اسلام و فلسطین:
✡❌ ای خائنان! #قدس برای خرید و فروش نیست...
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنیامین نتانیاهو
در یک فیلم ویدئویی می گوید:
مسلمانان را اول؛ با فشنگ؛ بعد با موشک؛ حالا با سُرنگ (واکسن ) نابود میکنیم ...
#دشمن_شناسی
#کرونا_واکسن
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
🚨 ماجرای زلزله ی عجیب به هنگام دفن شارون معروف به قصاب صبرا و شتیلا!
💥در لحظاتی که جنازه آریل شارون، نخست وزیر جنایتکار رژیم صهیونیستی در قبر گذاشته شد، تمام منطقه شروع به لرزش کرد، به طوری که شرکت کنندگان در مراسم تدفین به وحشت افتادند و بخشی از دیواره ی قبر فروریخت.
🔺جنازه آریل شارون، جنایتکاری که از ۱۴ سالگی به گروه "هاگانا” نیروی ویژه کشتار خانواده های فلسطینی برای بیرون راندن آنها از منازلشان، پیوست و تا پایان عمر دست از ریختن خون ساکنان سرزمین فلسطین برنداشت، وی در ویلا و مزرعه شخصی اش در صحرای نگو دفن شد.
💥در لحظه قراردادن جنازه شارون درون قبر، تمام منطقه با صدای مهیبی شروع به لرزیدن کرد به طوری که مراحل دفن به علت وحشت حاضرین، برای دقایقی متوقف شد.
⭕️پایگاه های زلزله نگاری جهان، وقوع زمین لرزه ای به قدرت سه و نیم ریشتر را ثبت کردند و نکته جالب آنکه، مرکز زلزله، منطقه دفن شارون گزارش شده است.
🔺رسانه های رژیم صهیونیستی نیز وقوع زمین لرزه را در زمان دفن شارون گزارش کردند و جالب آنکه حتی کاربران یهودی ساکن در سرزمین های اشغالی نیز در کامنت ها و پیام هایی که برای این خبر گذاشته اند، نوشته اند که حتی زمین فلسطین نیز حاضر به پذیرفتن جسد این جنایتکار نبود و مقامات، به زور او را دفن کردند.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520
💢 نسبت #بیت_المقدس و امام مهدی (عجّ)
🔹 بیت المقدس، معاصر ظهور امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشریف از چند جهت مورد توجّه قرار میگیرد.
🔹یکی از آن جهتها، #وقوع_نبردی_بزرگ در آن، میان سرسخت ترین دشمن امام مهدی عجّ است. از دشمنان آشکار در نهضت حضرت مهدی عجّ فردی به نام «سفیانی» است.
🔹وی جنایات خود را سه ماه پیش از ظهور از #شام آغاز می کند و شش ماه بعد از ظهور در نبردی حوالی بیت المقدس پرونده خونبار و سیاه وی برای همیشه بسته میشود. او دشمن سرسخت و رویاروی آن حضرت است، هر چند که امام عجّ در حقیقت با نیروهای کافری که از سفیانی پشتیبانی میکنند روبروست.
🔹روایات تصریح کرده اند که خروج سفیانی از وعدههای حتمی خداوند است. سفیانی پس از جنایات متعدد و خونباری که از شام تا عراق و حجاز انجام می دهد، با تجربه اوّلین شکست خود به سبب فرورفتن بخشی از سپاهیانش در بیابانی حوالی مکه ـ بیداء ـ پس از ظهور، به مدینه و سپس عراق روانه میشود.
🔹روایات، در مورد جنگ های سفیانی با حضرت مهدی عجّل الله تعالی فرجه الشریف و یارانش، تنها به ذکر نبرد #فتح_قدس و آزادی فلسطین پرداختهاند که #جنگ_پایانی وی خواهد بود. نتیجه این جنگ شکست او و همه هم پیمانانش است.
(راهی بسوی تکامل) ایتا
https://eitaa.com/akbarrahimi520