✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
💢 علت تکرار اذکار
🔻 بحث «انانيّت» را فقط عرفا توانستند آنطور كه بايد، توضيح و شرح دهند. سایر سخنان، رقيق و سطح اولی بوده است.
📍 در شریعت آمده است كسي كه ميخواهد از نفس اماره خلاص شود، هفت بار " لاحول و لا قوة الا بالله" را به همراه بسم الله بگويد.
📍دلیل تکرار چیست؟
يكی از فلسفه های تكرار در شريعت آن است كه آهسته آهسته به دل برسد و به قلب و جان بفهماند؛
📌تکرار، نوعی #تلقين است.
✨شب جمعه است...
یک #فاتحه(حمد) ، سه قل هو الله ، سه صلوات و یک مرتبه آیه الکرسی بخوانیم و ثوابش را به ارواح رفتگانمان و ارواح جمیع مومنین و مومنات و هموطنانی که جانشان را در این مدت از دست دادند، هدیه کنیم🌷
استاد محمودی4_5969631463400802479.mp3
زمان:
حجم:
4.13M
✅ شناخت امام زمان
👈 قسمت چهاردهم
👤 توییت استاد #رائفی_پور
پیش به سوی انتخابات!
یک میلیارد از ۷ میلیارد دلار طلب بلوکه شده نفتی ایران از کره جنوبی با اجازه آمریکا باز میشود
قیمت دلار را کاهش میدهند
هجوم مردم برای فروش دلارهای خانگی
کاهش مجدد دلار
تفکیک آمریکای بایدن از آمریکای ترامپ
ایجاد دوقطبی تنگنای معیشتی-ادامه مذاکره
#توبه_گرگ
🌐https://twitter.com/A_raefipur/status/1379930012325908485?s=19
فکر کردن، نشانۀ تجرد آدم است. اگر آدم بتواند فکر کند، میتواند گریه هم بکند. میتواند یک ساعت برای امام حسین علیهالسلام گریه کند. ما معمولا توانایی فکر کردن نداریم. اگر بخواهیم فکر کنیم، فکرمان صد جا میرود و در اقیانوس خیالات بیخود، از این خیال به خیال دیگر میرویم. اگر آدم اختیار خیال خودش را نداشته باشد، نمیتواند فکر کند. برای بدست گرفتن اختیار خیال هم باید ابتدا اختیار چشم و زبان و غذا و ... را بدست گرفت. به مقدار مواظبت از چشم، آدم میتواند فکر کند.
#آیت_الله_جاودان
#شب_زیارتی_اباعبدلله
#التماس_تفکر
🔻 درسته طولانیه ولی حتما بخونید
🔹۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز. رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم. صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تپل و شیرین سه یا چهار ساله داشتند.
اتوبوس راه افتاد. ۱۶ ساعت راه بود.
🔸طی راه بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.
چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید. دست بچه یه کاکائو
که نمیخوردش، تو دالیبازی یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم؛ بچه کمی خندید.
کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت: ببین؛ بالاخره کاکائو را خورد.
دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم
بذار بیشتر خوشحال بشند.
خلاصه سه تا کاکائو را کم کم از دست بچه یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.
مدتی بعد خسته شدم.
چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم که یهو ای وای ...
🔹مردم از دل پیچه، دل و رودهام اومد تو دهنم، سرگیجه داشتم، داشتم میترکیدم.
دویدم رفتم جلو و به راننده وضعیت اورژانسی خودم را گفتم. راننده با غرغر تو یه کافه ایستاد.
عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.
برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.
🔸اتوبوس راه افتاد، هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دل پیچه شروع شد.
طوری شده بود که صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم. از درد میخواستم داد بزنم. چه دل پیچه وحشتناکی، تموم بدنم را میکشیدند، مردم خدا ...
دویدم پیش راننده و با التماس وضعیتم را گفتم.
راننده اومد اعتراض کنه که با صدای عجیبی که ازم در شد راننده زد بغل جاده و گفت: بدو داداش
🔹پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس و تشکر کردم.
🔸از درد داشتم میمردم.
دهنم خشک شده بود و چشمام سیاهی میرفت.
رفتم روی صندلی نشستم.
گفتم چرا اینجوری شدم؟
غذای فاسد که نخورده بودم!
🔹دیدم دست بچه باز کاکائو هست.
از پدر بچه پرسیدم: بچهتون کاکائو خیلی میخوره؟
پدرش گفت: نه، کاکائو براش بده.
مادرش گفت:
حقیقت بچهمون یبوست داره، روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛ تا حالام دو سه تا هم خورده ولی بی فایده بوده!
🔸من بدبخت خواستم ادامه بدم که یهو درد مجدداً اومد. میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلت بزنم، رفتم پیش راننده؛ راننده با خشونت گفت: خجالت بکش؛ وسط بیابونه ماشین که شخصی نیست.
برو بشین!
مونده بودم بین درد و خجالت.
🔹یه فکری کردم؛ برگشتم پیش پدر و مادر بچه و گفتم: من هم یبوست دارم، میشه به من هم کاکائو بدید؟
🔸سه تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم: عزیز چرا داد میزنی؟ نوکرتم، فداتم؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همه ما دست شماست، معذرت میخوام. بیا و دهنت را شیرین کن!
🔹راننده هم که سبیل کلفت و لوطی بود، گفت ایول، دمت گرم، بامرامی، آخر مردای عالمی!
خلاصه، سه تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.
🔸 ۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت:
داداش؛ جون بچهات چی به خورد من دادی؟ ترکیدم!
🔹داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.
راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.
🔸خلاصه تا شیراز هر نیم ساعت میزد کنار و میگفت: بریم رفیق!
🔹مسافرها هم اعتراض که میکردند راننده میگفت: پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد توی جاده میخ ریختند؛ تند تند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره!
ملت هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.
🔸این را عرض کردم که بدانید برای رفع هر مشکلی مسئولش باید همدرد مردم باشه تا حس کنه طرف چی میکشه ...
@ala_allah
آقای وحید
لطفا برچسب نزنید که بازخورد منفی داره
لطفا تا آخر این خاطره رو بخونید
زمان دانشجویی که از جو قم بیرون شدم، در دانشگاه دیدم که #دفتر_تحکیم_وحدت جلسات رسمی میزاره و علیه #ولایت_فقیه و #نظام سخنرانی میکنن. مهمانانی مثل #اعظم_طالقانی و #احمد_قابل و... رو دعوت میکردن و همیشه شعار #زنده_باد_مخالف_من سر میدادن اما در عمل تا مخالفی میخواست صحبت کنه، جو رو متشنج میکردن تا نتونه حرفش رو بزنه
از اون طرف هم #بسیج_دانشجویی جلسات سخنرانی ترتیب میداد و خیلی راحت میگذاشت دیگران حرفهاشون رو بزنن اما همین تحکیمی ها میومدن و با طرح چندتا سئوال، جو رو متشنج میکردن و میرفتن. حتی مجری یا مهمان برنامه میگفت که بایستید و جوابتون رو بشنوید، میگفت این سئوالات درده و جواب نداره و میرفت
تحکیمی ها به ظاهر شعار #تحمل_مخالف رو میدادن اما در عمل پایی لنگان داشتن
در این اثنا، چیزی که برای من از همه جالب تر بود سعه ی صدر مسئول دفتر #نهاد_رهبری بود
همچون پدری دلسوز و مهربان و متبسم، به هر دو گروه مشاوره میداد. هر دو گروه، همیشه رفت و آمد داشتن، جالبه که به #دفتر_تحکیم مجوز فعالیت میدادن تا #ولایت_فقیه رو زیر سئوال ببرن
چرا؟؟؟!!!!
چون حقیقتاً معتقد به #کرسی_آزاداندیشی بودن
اگه اعتقادات ما از زیر این خاکستر سر بیرون بیاره دیگه قابل هجمه نخواهد بود
اندکی تأمّل