📚 خدا رحمت کند مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری را رضوان خدا بر او ایشان واقعاً فوقالعاده بود با عظمت بود با حضرت امام رفیق و هم شاگردی بودند استاد مقام معظم رهبری هم بود من خدمت ایشان رسیده بودم. حدود ۳۰ سال پیش از دنیا رفت ایشان عاشق امام رضا علیه السلام بود می گفت ما ۱۴ معصوم را خلاصه کردیم در امام رضا.
اگر از یک کسی می پرسید اهل کجایی می گفت مال مشهدم اسم مشهد را می شنید گریه می افتاد. هر موقع یک تعطیلی در حوزه علمیه گیر می آورد چند روز می رفت مشهد وقتی هم می رفت هر روزی که اگر مشهد بود توی حرم میماند خیلی ها دیده بودند ایشان را که با عبایش گریه میکند و توی صحن را جارو می کند که جاروکش حرم امام رضا حساب شود. ایشان یک مرتبه داشت می رفت زیارت امام رضا بیرون حرم بود می گوید من خیلی مراقب خودم بودم حواسم جمع باشد مثل موقعی که آدم می خواهد برود حواسش به این طرف و آن طرف نیست با خودش ذکر میگوید که بتواند یک زیارت خیلی خوبی بکند.
می گوید حواسم به اطرافم نبود و می خواستم وارد شوم یکی از فامیل ها از قوم و خویش ها تا من را دید همچین گرم و مشتاق آمد که من را بغل بکند من هم چون میخواستم به زیارت بروم و نمی خواستم به کسی توجه کنم با او سرد برخورد کردم این بنده خدا وا رفت اینجوری آمده بود هیجان زده من را بغل کند و روبوسی کند من فقط یک سلام خیلی سرد بهش دادم چیزی نگفت. من رفتم تو صحن می خواستم وارد حرم امام رضا علیه السلام بشوم یکی از خوبان مشهد را دیدم که اعتقاد داشتم ایشان یک چیزهایی می فهمد سریع آمد پیش من بدون احترام گفت : شیخ مرتضی امام رضا فرمود نیا تو، فرمودند زیارت نیا. شیخ مرتضی می گوید من با آن شوق و عشقی که به امام رضا داشتم یک مرتبه ایستادم خجالت کشیدم بروم تو باور داشتم این بنده خدا بی ارتباط نیست با اهل بیت که آمده این خبر را به من داده فهمیدم از کجا دارم می خورم آن فامیلی که بیرون حرم آمد من را بغل کند باهاش سرد برخورد کردم شاید دلش شکسته امام رضا به خاطر او راهم نداد. رفتم دنبال او با اینکه آدرس نداشتم انقدر پرسونپرسون این طرف و آن طرف رفتم تا پیدایش کردم رفتم از او عذرخواهی کردم گفتم آقا ببخش من صبح داشتم به حرم میرفتم حواسم این طرف ان طرف نبود خیلی نتوانستم سلام احوالپرسی با شما بکنم عذر می خواهم از تو حلالم کن، گفت حاج آقا می دانم گاهی موقع ها آدم حواسش نیست دیگر بوسیدم صورتش را حلالیت ازش طلبیدم و آمدم. اما دیگر رویم نمی شد حرم بروم آقا گفته بود نیا . می گوید همین جور دور تا دور حرم تاب می خوردم جایی دیگر نداشتم بروم تا این که فردای آن روز همان بنده خدایی که از خوبان مشهد بود را دیدم با شوق آمد طرف من و با احترام با من سلام و احوالپرسی کرد و گفت امام رضا فرمود: حالا بیا .
گاهی موقع ها اجازه ورود به آدم نمی دهند یک شرایطی دارد به ساحت مقدس معصوم وارد شدن و استفاده کردن . ببینید همه حرفم این هست بهره بردن ، وگرنه هارون الرشید می آمد خانه امام کاظم علیه السلام امام کاظم، هارون الرشید میآمد خب این معنایش این هست امام کاظم طلبید او را؟
استاد عالی
يکي از برادران امام رضا(ع) بنام زيدُالنارعده اي را در مسجد مرو جمع کرده بود و از خودش تعريف مي کرد. امام فرمود: زيد چه مي گويي؟ اگر خدا بي عمل براي تو اين همه حساب باز کرده است پس وضع تو از پدرت موسي بن جعفر بهتر است زيرا پدرت اين همه زنداني کشيد و خدا به او چيزي داد و تو بدون عمل اينها را بدست آورده اي؟ مردم را فريب نده.
در همين زمان هاي نزديک ما تاجر ثروتمندي حرم امام رضا (ع) مشرف شده بود. چند روزي زيارت رفته بود. دريغ از يک قطره اشک، انواع زيارت ها را مي خواند ولي مي ديد خبري نيست و حالي در آن نيست. ديد که فايده ندارد. بليط براي برگشت گرفت. چند ساعت به پرواز مانده بود و داشت در خيابان مي رفت. پيرمردي را ديد که گاري دستي در دستش است و بارش خيلي سنگين است و نمي تواند آن را ببرد. جلو رفت و به او کمک کرد و گفت: کمتر بار بزن که بتواني ببري. گفت: اي آقا من دختر دم بخت در خانه دارم و منتظر جهيزيه است و خانمم گفته تا پول جهيزيه را نياوردي به خانه برنگرد، مجبورم کار بکنم. در ذهن تاجر جرقه اي زد و گفت مي شود که من دنبالت بيايم. بار را خالي کردند و به خانه ي پيرمرد رفتند و ديد که او راست مي گويد و زير بار زندگي خم شده است. يک چک کشيد و پول جهيزيه ي آن دختر را داد و مقداري هم به او داد تا سرمايه پيرمرد بشود. وقتي او از خانه بيرون مي آمد اشک هايي بود که بدرقه اش مي کرد. پيرمرد گفت: من چيزي ندارم که به تو بدهم، اميدوارم امام رضا (ع) به تو جزاي خير بدهد و عاقبتت بخير بشود. او رفت که آخرين زيارت وداع را بکند. وقتي به زيارت آمد چشمانش مثل چشمه جوشيد و طعم زيارت با معرفت را چشيد. وقتي سرمايه ها را در راه خدا خرج کردي و اين نتيجه را هم مي گيري که زيارت با معرفت هم نصيب تو مي شود.
یک بندهی خدایی آمد نزد امام رضا این روایت را خیلی گوش بدهید خیلی روایت قشنگی است آمد نزد امام رضا علیه السلام گفت: آقا من فقیرهستم اگر میشود یک کمکی به من بدهید.
امام رضا علیه السلام یک سینی انگور جلویشان بود،یک شاخه انگور برداشت به او تعارف کرد و گفت: آقا انگور به چه کارمن میآید؟ شکم زن و بچه گرسنه است.
این انگور را گذاشت در سینی یک چند لحظه گذشت یک بنده خدای دیگر وارد اتاق شد یک سلامی به امام رضا کرد حضرت یک دانه انگور به او داد،برق خوشحالی در چشم او جهید گفت: آقا ممنونتم، ممنونتم، من دلم تنگ شده بود آمده بودم شما را ببینم شما چقدر کریم هستید. حضرت یک شاخه انگور به او داد گفت: آقا همان دانه برای من بس است میروم در یک ظرف آب میچکانم همهی فامیل و اطرافیانم از آن بخورند متبرک شوند،شما چقدر بزرگوارید.
حضرت سینی انگور را به او داد. گفت: آقا من زبان تشکر ندارم زبانملال است، من فقط آمدم شما را ببینم، شما اینطور کرامت میکنید . حضرت فرمود: یک چیزی بیاورید میخواهم بنویسم، فرمود: باغ انگورم را به او دادم باغی که انگورهایم برای آنجاست به تو دادم. گفت: آقا من زبانم لال است، نمیتوانم تشکر کنم. حضرت فرمود: و زمینهای اطراف آنرا آنهایی که مال من است به تو دادم.
آن بنده خدایی که اول آمده بود، نشسته بود که یک مرتبه بر آشفته شد،که: آقا این چه وضعی است من فقیر بودم، او فقط دلش تنگ شده بود آمده بود شما را ببیند، شما همش به او دادید .
حضرت زیر آن نوشته ای که باغ را بخشیده بود نوشت؛ لَاِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم وَ لَاِن کَفَرتُم اءنَّ عَذابی لَشَدید (سوره ابراهیم، آیه ۷)
من آن اول یک شاخه انگور به تو دادم، قدردانی نکردی، به این (مرد) یک دانه انگور دادم قدر دانی کرد، رسم خدا این است که اگر قدر دان باشی بیشتر کند. من خواستم به سنت خدا عمل کنم، هی زیاد کردم، هی بیشتر کردم، بیشتر کردم، خداوند متعال این طور است، اگر قدردان باشی اگر شاکر باشی، چیزی کم نمیگذارد برایت .
📚 یک آقایی میگفت: من مشهد بودم تاجر و کاسب بودم هر سال سه روز را به مشهد مشرف میشدم و عادتم این بود روزها را یا میخوابیدم یا مطالعه می کردم شب ها را می رفتم حرم. شب دوم سوم بود که توی حرم بودم در قسمت بالای سر امام رضا قسمت کوچکی هست کنار دستم یک آقایی بود که عجیب گریه می کرد حسم این بود که مغز و استخوانش هم گریه می کرد من منقلب شدم از گریه ی او و بهش گفتم: آقا التماس دعا. البته این چیز خوبی نیست وقتی کس دیگری دارد گریه می کند وسط گریه هایش بگوییم التماس دعا حالش را می گیری. این بنده ی خدا حالش گرفته شد. به سمت من آمد و گفت: آقا چی هست که شما ۲،۳ روز می آیی فقط از امام رضا کاه و جو می خواهی؟ گفت من یکه خوردم گفتم یعنی چی؟ گفت شما دو سه شب فقط از امام رضا چیزهای دنیایی می خواهید نه این که دنیا را آدم نخواهد از اهل بیت نه، خودشان فرمودند نمک طعامتان را هم از ما بخواهید بند کفشتان را هم از از ما بخواهید چیزهای دنیایی را نه اینکه نخواهید ولی فقط در این حد نمانَد، فقط افق دیدش در این حد نباشد. شما در این دو سه شب از امام رضا فقط کاه و جو خواستی من به عنایت امام هشتم علیه السلام چندین سال هست که هر سال دو ماه می آیم مشهد تا حالا نشده از امام رضا علیه السلام دنیا بخواهم. فقط یک مرتبه که با خانمم آمدیم پولمان تمام شد خانمم به من گفت: حاج آقا پول تمام شد نه کرایه ی خانه را داریم که کرایه اش را بدهیم نه پول سوغاتی داریم برای بچه ها بخریم نه پول برگشت از مشهد را داریم که با ماشین برویم. من با خانمم رفتیم حرم یک قراری گذاشتیم، رفتم داخل به امام رضا علیه السلام گفتم آقا من فقیر نیستم من در راه مانده هستم اگر می شود صد هزار تومان به من قرض بدهی من برمی گردم شهرمان صد هزار تومان را به نیت شما خرج می کنم در کار خیر. این را به حضرت گفتم و آمدم بیرون وقتی آمدم بیرون سر قرار با خانمم دیدم یک کیف دستش هست، گفت: آقا من این را پیدا کردم پر از پول هست. من رو کردم به امام رضا علیه السلام گفتم: آقا ما پول خودت را خواستیم این کیف که مال مردم هست. چند لحظه ایستادیم آنجا، آقایی آمد گفت آقا شما کیف اینجا پیدا نکردید؟ مشخصات را از او گرفتیم گفتیم چرا! خواست مبلغی مژدگانی به ما بدهد گفتیم نه ما چند لحظه این را امانت نگه داشتیم کاری نکردیم پول برای شما هست. کیف را به او دادیم آمدیم بیرون به فلکه آب رسیدیم یک پیرمردی آمد به من گفت آقا شما پول احتیاج نداری؟ گفتم چرا اگر صد هزار تومن داری به من بدهی قرض بده شماره حسابی هم بده من برگشتم شهرمان برایت می ریزم، گفت نه شما پانصد هزار تومان حواله داری گفتم ۵۰۰ هزار تومان؟ گفت بله گفتم حواله از کی؟ گفت به وسیله این آقا اشاره کرد به حرم بعد هم سه تا نشانه داد که فهمیدم این مال خود امامرضا هست. من فقط همان دفعه از امام رضا دنیا خواستم که اینجوری برایم فراهم کرد اما شما این دو سه شب فقط آمدی دنیا خواستی.
اهل بیت اگر مانوس باشید با فرهنگشان و با کلماتشان آدم را تربیت می کنند و رشد می دهند. خود آدم و خواسته هایمان را ارتقا می دهند از آن طرف شیاطین عالم هم همین کار را میکنند و من الجن و الانس، آنها هم تصرف می کنند در نیازها و خواسته ها و آرزوهای انسان ها آرزوهای انسان را کوچک می کنند دنیایی می کنند نیازهای کاذب وارد زندگی آدم می کنند شیاطین عالم الان هم این کار را می کنند. در فرهنگ سرمایه داری گاهی موقع ها یک کالا را که نیاز اصلی ما هم نیست تبلیغ میکنند و تبدیل میکنند به یک نیاز اصلی که شما باید شب و روز بدوید تا آن را تهیه کنید آن را که تهیه کردیم به چیز دیگر وابسته ات میکنند یعنی شما را معتاد میکنند به دنیا. شما ببینید یک معتاد که به مواد مخدر اعتیاد دارد نیازش به مواد یک نیاز کاذب هست چون جزو نیاز اصلی انسان نیست، لذا همه انسان ها به آن نیاز ندارند نیاز به غذا آب خاک و ازدواج از نیازهای اصلی هست که همه احتیاج دارند اما مواد مخدر نه، وقتی کسی را معتاد کردم و وابسته شده به مواد هک اختیارش میافتد دست مواد فروش هم سود و سرمایهای از او به جیب می زند هم تسلط زندگی این را خواهد داشت سلطه بر زندگیاش دارد. شیاطین عالم انسان ها را به نیازهای کاذب معتاد می کنند.
یک عدّه رفتند پیش امام رضا علیه السلام آن موقع که حضرت در خراسان بود.رفتند پیش امام رضا خادم امام رضا آمد دم در گفت: چیست؟گفتند: ما یک جمعی هستیم که از فلان شهر آمده ایم و می خواهیم خدمت آقا برسیم از شیعیان امیرالمومنین هستیم می خواهیم خدمت امام رضا برسیم.
خادم آمد داخل و به امام رضا گفت: یک عدّه از شیعیان جدّتان هستند و می خواهند خدمت شما برسند امام رضا گفتند: بروند من الان وقت ندارم،خادم آمد و گفت: بروید و یک وقت دیگر بیایید.
فردا آمدند باز گفتند:ما یک عدّه از شیعیان امیرالمومنین هستیم و آمده ایم خدمت امام رضا برسیم باز امام رضا ردشان کرد سه روز،ده روز،یک ماه، دوماه می آمدند در خانه ی امام رضا و امام آن ها را رد می کرد بعد از دوماه این ها باز در زدند و خادم رفت دم در حالا آدم های سفتی بودند که قهر نکردند و می آمدند هر روز آمدند دم در خادم آمد دم در و آن ها گفتند: ما یک عدّه از شیعیان امیرالمومنین هستیم به امام رضا بگویید چرا این گونه با ما رفتار می کند ما که دشمن شاد شدیم دارند به ما می خندند که دوماه ما داریم می آییم در خانه ی امام و امام ما را راه نمی دهد مگر ما جفایی کردیم؟مگر ما خطایی کردیم؟
خادم آمد و همین چیزهایی که آن ها گفتند را به امام رضا منتقل کرد حضرت فرمود: بیایند داخل وقتی رفتند داخل همین گونه ایستاده بودند خیلی محترمانه باز اعتراضشان را مطرح کردند که آقا برای چه ما را راه ندادید؟ از راه دور آمده ایم از شیعیان جدّتان هستیم.
امام رضا علیه السلام فرمود: شیعه ی امیرالمومنین یعنی حسن،یعنی حسین،یعنی سلمان،یعنی ابوذر شما واجبات را انجام نمی دهید و محرّمات را درست ترک نمی کنید،حقوق یک دیگر را رعایت نمی کنید آمدید در خانه ی من و می گویید ما شیعیه ی علی هستیم و می خواهید شما را راه دهم؟
این بندگان خدا خیلی یکّه خوردند گفتند: آقا ما معذرت می خواهیم مثل این که ادعای بزرگی کردیم ما یک عدّه از محبّین جدّ شما و خود شما هستیم. امام رضا علیه السلام یک مرتبه استقبال کرد از ایشان خیلی خوش آمدید و بفرمایید بنشینید. این ها را نشاند و تحویل گرفت بعد به خادمش امام رضا گفت: چند بار رفتی دم در و این ها راه ندادی؟ گفت: آقا شصت بار،امام رضا علیه السلام فرمود: شصت بار از طرف من به ایشان سلام دهید. هم گوششان را پیچاند که شیعه ی امیرالمومنین اهل عمل است دو ماه راهشان نداد،هم دستی به سرشان کشید و نوازششان کرد.
امام رضا علیهالسلام امام رئوفی هستند همه ائمه علیهمالسلام رئوف هستند، از مرحوم علامه طباطبایی سؤال کردند آقا همه امامان ما رئوف هستند چرا به امام رضا علیهالسلام میگویند امام رئوف؟
علامه فرمودند که: رافت امام رضا علیهالسلام حسی است و زود میبینی آن چیزی که از او میخواهی را زود میگیری.
آیتالله آقای وحید خراسانی مرجع بزرگوار چیزی در درسشان فرمودند که رافت و رحمت امام رضا علیهالسلام دو جور است:
یک رحمت عمومی دارند و یک رحمت خاص.
مانند خداوند یک رحمت رحمانی دارند و یک رحمت رحیمی. یک رافت خاص دارند و یک رافت عمومی برای همه حتی مأمون دشمنش آمد گفت: یا علی ابن موسی من از همسرم فرزندی میخواهم زیرا صاحب فرزند نمیشوم. امام رضا علیهالسلام تنها یک جمله فرمودند:
تَلِدُ؛
به دنیا خواهد آورد.
یک سال و خوردهای گذشت مأمون فرزندش در دستش بود که امام رضا علیهالسلام را دید و خدمت امام رسید و گفت ممنونم بچهای برایم به دنیا آمد، حتی دشمنش را هم ناامید نمیکند و این همان رحمت عمومی امام رضا علیهالسلام است، اما یک رحمت و رافت خصوصی دارند برای دوستانش.
📝 شیخ حسنعلی اصفهانی از مشهد میخواست برای زندگی برود نجف ، خود ایشان فرموده بودند یک چیزی شد که باعث شد بمانم توی مشهد و آن اینکه توهمان ایامی که در ذهنم بود بروم نجف، تو صحن امام رضا علیه السلام ایشان یک غرفه و اتاقی داشت که هر از گاهی می آمد آنجا عبادت انجام میداد هم در آنجا مشغول بود .
🔷در ایامی که مشغول مراقبت از خودم بودم یک صحنه را دیدم که ندا دادند امام هشتم علیه السلام می خواهد از زوارش دیدن کند. دیدم درهای حرم را بستند و در صحن سقاخانه یک محلی گذاشتند که امام هشتم علیه السلام بالا مستقر شدند بعد درهای دو طرف را باز کردند که از یک سمت بیایند و از آن در بروند بیرون ، گفت من داشتم می دیدم در حالت مکاشفه اما چه آمدنی ؟ دارند میآیند با شکل های عجیب و غریب، میآمدند جلوی امام هشتم علیه السلام آقا سر همشان دست می کشید هر کدام یک شکل خاصی گرگی روباهی یک چیزی یک ملاطفتی آقا با اینها داشت دست روی سر همه می کشید. می گفت من این صحنه را دیدم گفتم من کجا بروم همین مشهد باشم این شد که ماندند. نه اینکه نجف بد است منتها همین جا هم رحمت است همین جا ماندند. قبر مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی را دقیقاً در همان جایی هست که در مکاشفه دیده بودند امام رضا آنجا نشسته یعنی بعداً وصیت کرد که قبرش را آنجا قرار دهند که حضرت آنجا مستقر بود.
استاد عالی
📝 امام رضا فرمودند: آنهایی که زائر من هستند من در سه جا سراغشان می آیم، بازدید پس می دهم که محتاج ترین جاهایی هست که انسانها بهش محتاج هستند .
🔷۱. عِنْدَ الصِّرَاطِ؛ آن موقعی که از صراط بخواهید رد شوید همان مسیری که خیلی ها افتادن و خیزان می روند امام رضا فرمود من آنجا می آیم پیش زائرانم، این وعده امام رضا هست خلف وعده توش نیست .
۲. و عِندَ المیزان آن موقعی که اعمال ما را میخواهند بکشند توی ترازو، میزان در قیامت امیرالمومنین است یعنی اعمال ما را میگذارند پیش اعمال امیرالمومنین میسنجند میزان او هست. السلامُ علینا میزان العمال آن جا هم میآیم.
۳. إِذَا تَطَايَرَتِ الْكُتُبُ، آنجایی که نامه ی اعمال را می خواهند به دست آدمها بدهند نامه عمل ما روز قیامت کاغذ نیست که جدای از ما باشد من نمیدانم چی هست نامه ، ولی نامه عمل هر چه که هست یک وقت می بینیم ۷۰ سال عمر آدم باشد طوری که نه ذره ای ازش کم شده نه گمشده، تمام اعمال جلو می آید یک ذره کسی نمی تواند انکار کند خیلی صحنه وحشتناکی است خیلی آبروریزی دارد که امام رضا علیه السلام فرمود آن جا هم سراغ زائران می آیم آمدند در غربت زیارتم من سراغشان می آید.
استاد عالی