eitaa logo
🚩اصحاب آخرالزمانی سیدالشهداء علیه السلام
237 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
175 فایل
کانالی متفاوت جهت رضایت شماخوبان گلچینی از آیات قرآن کریم احادیث جواب شبهات داستان‌های آموزنده خنده حلال یاداوری B2n.ir/z22172 وات ساپ کانال ۱ https://chat.whatsapp.com/J981kpT9ida5BG6Nax9IU9 کانال۲ https://chat.whatsapp.com/K71uEJ6ov51Lmobothge8y
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از حضرت امام رضا علیه‌السلام سوال شد که برترین بندگان خدا چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: ♦️آنان که چون نیکى کنند شاد و خرسند شوند ♦️و چون کار زشت از ایشان سر زند استغفار و طلب آمرزش کنند ♦️و هرگاه عطا شوند حق‌شناسى و شکرگزارى کنند ♦️و چون گرفتار شوند پایدارى کنند ♦️و چون به خشم آیند گذشت کنند. (تحف العقول عن آل الرسول علیهم‌السلام جلد 1 صفحه 445) چه خوب است ما نیز در برابر این همه تلاش اهل‌بیت (ع) در دستگیری بشریت و هدایت آنان به سوی بهشت و ارزش‌های بهشتی، عزم خود را بیشتر کنیم و تمام سعی خود را بکار گیریم تا با عمل به آموزه‌های تبیین شده آنان، هرچه بیشتر در مسیر رضای آنان قدم برداریم و پیوسته به یاد محبت‌ها و الطافشان باشیم. شهادتش تسلیت باد
امام مجتبی علیه‌السلام در طواف بود البته در نقلی هست که در اعتکاف بود، می‌دانید که در اعتکاف نباید از مسجد بیرون رفت سه روز باید معتکف باشد. یک آقایی آمد گفت من فلان جا یک مشکلی پیدا کردم اگر می‌شود بیا و آبرو بگذار کار ما را راه بیندازیم. یک‌مرتبه حضرت شروع کرد به پوشیدن کفش و آماده‌شدن، یکی گفت آقا در اعتکاف هستی، امام مجتبی علیه‌السلام گفت: اگر کار یک مؤمنی را راه انداختم به‌اندازه چند اعتکاف ارزش دارد و ثواب دارد و رفت. شهادتش تسلیت باد
📝گاهی وقت ها آن شخص می آمد فحش می داد،شنیدید همه ی شما آن شخص شامی که دچار تبلیغات مسموم منطقه ی شام شده بود فحش می داد به امام مجتبی علیه السلام ولی این بزرگوار جواب او را با لبخند می داد و می گفت:آقا اگر غریب هستید خانه ی ما جا داریم بیا مهمان ما شو،اگر جایی نداری ما جا به تو می دهیم و به تو کمک می کنیم که آن فرد می گفت:من تا حالا منفورترین شخص پیش من علی و فرزندش تو بودی اما از این به بعد محبوب ترین آدم برای من تو هستی و پدرت علی.یعنی این گونه با عملشان و با حلم زیبای که داشت زیر و رو می کرد افراد را.
📝یک ویژگی امام حسن مجتبی صبر و حلم ایشان بود و ویژگی بعدی کرم و سخای ایشان بود که کریم اهل بیت سخاوتشان هم عجیب بود. گاهی وقت ها کسی که نیاز داشت حضرت می فرمود:نیاز خودت را بنویس،این طرف می نوشت امام مجتبی علیه السلام دوبرابر آن چیزی که او نوشته بود به او می داد.بارها شده بود که تا سه بار نوشتند که تمام اموالش را تقسیم کرد،نصف برای خودش نصف برای دیگران.یک مرتبه در اعتکاف بود فقط کافی بود امام محتبی بشنود که کسی نیاز دارد کسی نبود که بتواند بنشیند،در جال اعتکاف بود که در مسجد و در حال اعتکاف می دانید که مسئله ی شرعی این است که شخص بیرون نمی تواند بیاید در حال اعتکاف بود کسی آمد پیش ایشان عرض کرد آقا من یک قرضی دارم و بدهکار هستم و طلبکار آمد مطالبه می کند پولش را می خواهد و من هم ندارم بدهم و او قصد به زندان انداختن مرا دارد.(روایت در وسائل الشیعه است جلد هفتم.)حضرت فرمود:من الان چیزی ندارم که به تو دهم،این شخص عرض کرد اگر شما تشریف بیاورید و با او صحبت کنید به حرمت شما به من مهلت می دهد به محض این که این را گفت حضرت بلند شدند و آماده شدند که بروند شخصی کنار حضرت بود گفت:آقا فراموش کردید که شما در حال اعتکاف هستید؟امام فرمودند:نه فراموش نکردم از پدرم شنیدم که از جدّم رسول الله تقل کرد که فرمود: 💠منْ سَعی فی حاجَه أَخیهِ المؤمنِ فکأنَّما عَبَدَ اللهَ تِسْعَهَ آلافِ سنَه، صائماً نهارُهُ قائماً لَیلَهُ. کسی که سعی کند به برطرف کردن حاجت مومن مثل این است که نه هزار سال روزش روزه است و شبش مشغول عبادت. حتی جالب این جا است در این روایت ندارد حتماً کسی که برآورده کند حاجت مومن را،سعی کند یعنی برود برای راه انداختن حالا اگر توانست گره به دستش باز شود که چه بهتر اگر هم نه این کار خود را کرده باشد.
📝 موسی ابن سیار می گوید : ما وقتی ایران هم می آمدیم نزدیکی های طوس یک جنازه ای را تشییع می کرددند دیدم آقا پیاده شد تو مراسم شرکت کرد کنار بدن آمد به نام صدا زد ، فرمود لا تَخَف نترس ما با تو هستیم. ♦️ یابن رسول الله شما که ایران نبودید شما که نمی شناسید ، فرمود موسی ابن سیار! ما همه ی شیعیانمان را در سراسر دنیا می شناسیم.‌کنار قبرشان می آییم‌کنار بدنشان می آییم تنهایشان نمی گذاریم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝هارون الرشید یکی از فرماندهایش را فرستاد به نام جلّودی آدم بسیار خون آشام خشن و تندی است برود به خانواده ی علی ابن موسی الرضا و به خانه حضرت حمله کند اموال را غارت کند. ♦️آمد آدم بی باکی بود ، درِ خانه امام به قصد حمله و به قصد تهاجم و تصاحب اموال، امام علی ابن موسی الرضا جلوی در منزل ایستادند فرمودند اجازه نمی دهیم کسی متعرض خانه ی شود. گفت من حمله می کنم با نیروهایم. فرمود چی می خواهی؟ طلاها اموالی که تو خانه هست. فرمودند من تمام آنهارا در اختیار تو قرار می دهم و سوگند یاد می کنم که چیزی از آن را باقی نگذارم اجازه ندد داخل خانه وارد شود. خود امام رضا وارد شدند طلاهای زن ها، حتی خلخال هایی که به پاهایشان بود گوشواره ها هر آنچه طلا بود به سینه به پا دست فرمود همه را باز کنید . تمام این اموال و پول های نقد را امام آوردند در یک ظرفی در اختیار جَلّودی قرار داد فرمودند آنچه که از اموال قابل استفاده بود این است . حاضر نشدند ایشان وارد خانه بشود. 🔷 آن وقت همین آدم را مامون الرشید دستگیرش کرد اعدامش کند بعد ها، امام علیه السلام به مامون گفتند گرچه با ما بد کرده ولی پیرمرد است ازش بگذر. سفارشش را کرد که او حکم اعدام را با اینکه امام رضا را آزار داده بود و حمله کرده بود بی ادبی کرده بود به شدت هم با مسئله ولایت عهدی امام رضا مخالف بود با این‌که آدم جسوری است اما امام سفارشش را به مامون کرد منتها خباثت خودش اجازه نداد به مامون گفت : از شما خواهش می کنم هر سفارشی که این آقا درباره ی من می کند عکسش را عمل کنید فکر می کرد آقا دارد سفارش می کند اعدامش کنید. مامون گفت آقا داشت سفارش می کرد نکشیمت عکسش این است بکشیمت ببرید اعدامش کنید.‌بردند اعدامش کردند.
📚 خدا رحمت کند مرحوم آیت الله شیخ مرتضی حائری را رضوان خدا بر او ایشان واقعاً فوق‌العاده بود با عظمت بود با حضرت امام رفیق و هم شاگردی بودند استاد مقام معظم رهبری هم بود من خدمت ایشان رسیده بودم. حدود ۳۰ سال پیش از دنیا رفت ایشان عاشق امام رضا علیه السلام بود می گفت ما ۱۴ معصوم را خلاصه کردیم در امام رضا. اگر از یک کسی می پرسید اهل کجایی می گفت مال مشهدم اسم مشهد را می شنید گریه می افتاد. هر موقع یک تعطیلی در حوزه علمیه گیر می آورد چند روز می رفت مشهد وقتی هم می رفت هر روزی که اگر مشهد بود توی حرم می‌ماند خیلی ها دیده بودند ایشان را که با عبایش گریه می‌کند و توی صحن را جارو می کند که جاروکش حرم امام رضا حساب شود. ایشان یک مرتبه داشت می رفت زیارت امام رضا بیرون حرم بود می گوید من خیلی مراقب خودم بودم حواسم جمع باشد مثل موقعی که آدم می خواهد برود حواسش به این طرف و آن طرف نیست با خودش ذکر می‌گوید که بتواند یک زیارت خیلی خوبی بکند. می گوید حواسم به اطرافم نبود و می خواستم وارد شوم یکی از فامیل ها از قوم و خویش ها تا من را دید همچین گرم و مشتاق آمد که من را بغل بکند من هم چون می‌خواستم به زیارت بروم و نمی خواستم به کسی توجه کنم با او سرد برخورد کردم این بنده خدا وا رفت اینجوری آمده بود هیجان زده من را بغل کند و روبوسی کند من فقط یک سلام خیلی سرد بهش دادم چیزی نگفت. من رفتم تو صحن می خواستم وارد حرم امام رضا علیه السلام بشوم یکی از خوبان مشهد را دیدم که اعتقاد داشتم ایشان یک چیزهایی می فهمد سریع آمد پیش من بدون احترام گفت : شیخ مرتضی امام رضا فرمود نیا تو، فرمودند زیارت نیا. شیخ مرتضی می گوید من با آن شوق و عشقی که به امام رضا داشتم یک مرتبه ایستادم خجالت کشیدم بروم تو باور داشتم این بنده خدا بی ارتباط نیست با اهل بیت که آمده این خبر را به من داده فهمیدم از کجا دارم می خورم آن فامیلی که بیرون حرم آمد من را بغل کند باهاش سرد برخورد کردم شاید دلش شکسته امام رضا به خاطر او راهم نداد. رفتم دنبال او با اینکه آدرس نداشتم انقدر پرسون‌پرسون این طرف و آن طرف رفتم تا پیدایش کردم رفتم از او عذرخواهی کردم گفتم آقا ببخش من صبح داشتم به حرم می‌رفتم حواسم این طرف ان طرف نبود خیلی نتوانستم سلام احوالپرسی با شما بکنم عذر می خواهم از تو حلالم کن، گفت حاج آقا می دانم گاهی موقع ها آدم حواسش نیست دیگر بوسیدم صورتش را حلالیت ازش طلبیدم و آمدم. اما دیگر رویم نمی شد حرم بروم آقا گفته بود نیا . می گوید همین جور دور تا دور حرم تاب می خوردم جایی دیگر نداشتم بروم تا این که فردای آن روز همان بنده خدایی که از خوبان مشهد بود را دیدم با شوق آمد طرف من و با احترام با من سلام و احوالپرسی کرد و گفت امام رضا فرمود: حالا بیا . گاهی موقع ها اجازه ورود به آدم نمی دهند یک شرایطی دارد به ساحت مقدس معصوم وارد شدن و استفاده کردن . ببینید همه حرفم این هست بهره بردن ، وگرنه هارون الرشید می آمد خانه امام کاظم علیه السلام امام کاظم، هارون الرشید می‌آمد خب این معنایش این هست امام کاظم طلبید او را؟ استاد عالی
يکي از برادران امام رضا(ع) بنام زيدُالنارعده اي را در مسجد مرو جمع کرده بود و از خودش تعريف مي کرد. امام فرمود: زيد چه مي گويي؟ اگر خدا بي عمل براي تو اين همه حساب باز کرده است پس وضع تو از پدرت موسي بن جعفر بهتر است زيرا پدرت اين همه زنداني کشيد و خدا به او چيزي داد و تو بدون عمل اينها را بدست آورده اي؟ مردم را فريب نده.
در همين زمان هاي نزديک ما تاجر ثروتمندي حرم امام رضا (ع) مشرف شده بود. چند روزي زيارت رفته بود. دريغ از يک قطره اشک، انواع زيارت ها را مي خواند ولي مي ديد خبري نيست و حالي در آن نيست. ديد که فايده ندارد. بليط براي برگشت گرفت. چند ساعت به پرواز مانده بود و داشت در خيابان مي رفت. پيرمردي را ديد که گاري دستي در دستش است و بارش خيلي سنگين است و نمي تواند آن را ببرد. جلو رفت و به او کمک کرد و گفت: کمتر بار بزن که بتواني ببري. گفت: اي آقا من دختر دم بخت در خانه دارم و منتظر جهيزيه است و خانمم گفته تا پول جهيزيه را نياوردي به خانه برنگرد، مجبورم کار بکنم. در ذهن تاجر جرقه اي زد و گفت مي شود که من دنبالت بيايم. بار را خالي کردند و به خانه ي پيرمرد رفتند و ديد که او راست مي گويد و زير بار زندگي خم شده است. يک چک کشيد و پول جهيزيه ي آن دختر را داد و مقداري هم به او داد تا سرمايه پيرمرد بشود. وقتي او از خانه بيرون مي آمد اشک هايي بود که بدرقه اش مي کرد. پيرمرد گفت: من چيزي ندارم که به تو بدهم، اميدوارم امام رضا (ع) به تو جزاي خير بدهد و عاقبتت بخير بشود. او رفت که آخرين زيارت وداع را بکند. وقتي به زيارت آمد چشمانش مثل چشمه جوشيد و طعم زيارت با معرفت را چشيد. وقتي سرمايه ها را در راه خدا خرج کردي و اين نتيجه را هم مي گيري که زيارت با معرفت هم نصيب تو مي شود.
یک بنده‌ی خدایی آمد نزد امام رضا این روایت را خیلی گوش بدهید خیلی روایت قشنگی است آمد نزد امام رضا علیه السلام گفت: آقا من فقیرهستم اگر می‌شود یک کمکی به من بدهید. امام رضا علیه السلام یک سینی انگور جلویشان بود،یک شاخه انگور برداشت به او تعارف کرد و گفت: آقا انگور به چه کارمن می‌آید؟ شکم زن و بچه گرسنه است. این انگور را گذاشت در سینی یک چند لحظه گذشت یک بنده خدای دیگر وارد اتاق شد یک سلامی به امام رضا کرد حضرت یک دانه انگور به او داد،برق خوشحالی در چشم او جهید گفت: آقا ممنونتم، ممنونتم، من دلم تنگ شده بود آمده بودم شما را ببینم شما چقدر کریم هستید. حضرت یک شاخه انگور به او داد گفت: آقا همان دانه برای من بس است می‌روم در یک ظرف آب می‌چکانم همه‌ی فامیل و اطرافیانم از آن بخورند متبرک شوند،شما چقدر بزرگوارید. حضرت سینی انگور را به او داد. گفت: آقا من زبان تشکر ندارم زبانم‌لال است، من فقط آمدم شما را ببینم، شما اینطور کرامت می‌کنید . حضرت فرمود: یک چیزی بیاورید می‌خواهم بنویسم، فرمود: باغ انگورم را به او دادم باغی که انگورهایم برای آنجاست به تو دادم. گفت: آقا من زبانم لال است، نمی‌توانم تشکر کنم. حضرت فرمود: و زمین‌های اطراف آنرا آن‌هایی که مال من است به تو دادم. آن بنده خدایی که اول آمده بود، نشسته بود که یک مرتبه بر آشفته شد،که: آقا این چه وضعی است من فقیر بودم، او فقط دلش تنگ شده بود آمده بود شما را ببیند، شما همش به او دادید . حضرت زیر آن نوشته ای که باغ را بخشیده بود نوشت؛ لَاِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم وَ لَاِن کَفَرتُم اءنَّ عَذابی لَشَدید (سوره ابراهیم، آیه ۷) من آن اول یک شاخه انگور به تو دادم، قدردانی نکردی، به این (مرد) یک دانه انگور دادم قدر دانی کرد، رسم خدا این است که اگر قدر دان باشی بیشتر کند. من خواستم به سنت خدا عمل کنم، هی زیاد کردم، هی بیشتر کردم، بیشتر کردم، خداوند متعال این طور است، اگر قدردان باشی اگر شاکر باشی، چیزی کم نمی‌گذارد برایت .