بعضى آدمها هستند، كه يكبار در آغوش كشيدن شان به گذشتن از صدها كيلومتر راه مىارزد.
- جمال ثریا
-𝔸𝕜𝕙𝕘𝕒𝕣-
-
.
دومین کتاب از پیتر سوانسون بود که میخوندم. میتونم بگم خیلی قوی تر از 'پیمان شکن' بود. یک چیزی که برام مهمه اینه که هر کتابی رو میخونم اولش داستان برام گنگ نباشه و بفهمم؛ و خلاصه داستان طوری نوشته شده باشه که وقتی شروع میکنم کتاب رو قابل فهم باشه. این کتاب دقیقا واضح شروع شده بود. طبق خلاصش تد و لیلی توی فرودگاه باهم، همسفر میشن و صحبت هایی میکنن که تد میگه میخواد همسرش رو به ق.تل برسونه و ...؛ یکی از پلات توییستاش رو اصلا حتی ذره ای فکرم سمتش نرفت. کلا کتاب های پیتر سوانسون یکم روند داستانیشون کُنده. ولی در کل دوستش داشتم. و دوست دارم جلد دوش 'به نجاتش می ارزد' رو هم بخرم. به دوستانی که به کتاب های جنایی و معمایی علاقه دارن پیشنهاد میکنم بخونن.
.
.
اسپرانزا خيال می كرد زندگی هميشه همينقدر فوقالعاده خواهد بود، شبيه مرتع سرسبز و تاكهای انگور و باغ رز پاپا. خيال ميكرد هميشه آن خانه بزرگ باشكوه و لباسهای زيبا و گران قيمتش را خواهد داشت و تا ابد می تواند دست پاپا را در دستانش گرم كند و در شيبهای ملايم تاكستان قدم بزند و تپش قلب زمين را احساس كند.
.