هدایت شده از نهج البلاغه 🇮🇷
نهج- 69(1).mp3
7.17M
🌺شرح خطبه هشتم نهج البلاغه
#خطبه ۸
🎤 #استاد_محمدرضا_رنجبر
@nahjol_balagheh
هدایت شده از محجوبه
🔴 #اولین کتاب پیرامون بیانیه
رهبر انقلاب در گام دوم انقلاب
✅ شامل:👇
💠متنبیانیه #رهبری درصفحات زوج
💠 #نمودار مطالب در صفحات فرد
💠 فهرست بزرگ #الفبایی
💠 شامل ۲۰۰۰ موضوع الفبایی
💠 مناسب تدریس
♻️ ۱۷۰ صفحه قطع #رقعی
💯 با این کتاب به بیانیه گام دوم، #تسلط آسان و #سریع پیدا کنید!
🔰 قیمت ۲۸ هزار تومان
☎️ تلفن تماس
۰۹۱۹۶۶۶۳۶۷۸
هدایت شده از نهج البلاغه؛《ادایِ حقِ کلام》
نهج البلاغه نامه ۱۴.mp3
1.42M
*------**---**------*
👌 قرائت بسیار زیبا
♦️نهج البلاغه، نامه 14♦️
👈با دشمن جنگ را آغاز نکنید تا آنها شروع کنند زیرا...👆👆👆
❇️پیشنهاد دانلود😊
@nahjoolbalageh
🌴 ✅✅✅ 🌴
هدایت شده از نهج البلاغه؛《ادایِ حقِ کلام》
خطبه4__zekrabab125.mp3
360.4K
*------**---**------*
👌 قرائت بسیار زیبا
♦️نهج البلاغه، خطبه 4♦️
👈...اندیشه کسی که از من تخلف کند از دریافت حق و حقیقت به دور افتاد...
❇️پیشنهاد دانلود😊
@nahjoolbalageh
🌴 ✅✅✅ 🌴
هدایت شده از دوستی با خدا
🔹 پیامبر اڪرم (ص) فرمود:
من از جبرییل پرسیدم آیا بعد از من به زمین خواهی آمد ؟
🍀 گفت : بلی یا رسول الله
بعد از شما ۱۰ مرتبه به زمین نازل خواهم شد .... و ده گوهر از روی زمین خواهم برد ( به دلیل ڪفران مردم ).
✅پیغمبر فرمودند : آن گوهر ها چیست ؟
عرض ڪرد :
🍀 دفعه اول که نازل بشوم برڪت را خواهم برد .
🍀دفعه دوم رحمت را .
🍀دفعه سوم حیا را از چشم زنان .
🍀دفعه چهارم حمیت و غیرت را از مردان.
🍀 دفعه پنجم عدالت را از دل سلاطین .
🍀دفعه ششم #صداقت و #راستی را از دل رفیقان و دوستان .
🍀دفعه هفتم مروت را از دل اغنیا .
🍀دفعه هشتم صبر را از دل فقیران .
🍀 دفعه نهم حکمت را از دل حڪیمـــان.
🍀دفعه دهم ایمان را از دل مومنین.
هر گاه خداوند غضب نماید،
عذابی بر ایشان نازل نڪند .
به جایش نرخ های آنان گران می شود
و عمرهای ایشان ڪوتاه می گردد
و تجارتشان سود نمی ڪنند
و میوه هایشان نیڪو نمی باشد
و نهر هایشان ڪم آب و باران از ایشان دریغ می گردد
و اشرار بر آنان مسلط می گردد.
📚 مناقب آل بیت النبی المختار(ص)، ص 107
🌋 @doostibakhoda
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپی زیبا و دیدنی از صحن و سرای حرممطهر امام #امام_حسین(ع)
🔻اختصاصی/با دیدن این کلیپ حال خوبی به شما دست خواهد داد
💕تقدیم به عاشقان مولا
#کلیپ
#حرم_امام_حسین
#کانال_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها👇
http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
هدایت شده از رایحه سیب (طب ایرانی اسلامی)
رهبر معظم انقلاب:
انگلیس خبیث دزدی دریایی میکند و کِشتی ما را میدزدد؛ جنایت میکنند و شکل قانونی به آن میدهند. جمهوری اسلامی و عناصر مؤمن نظام، این خباثتها را بیجواب نمیگذارند. در فرصت خود و جای خود پاسخ خواهد داد. ۹۸/۴/۲۵
✅ من انقلابی ام ...
▫️ @Enghelabyam
هدایت شده از رایحه سیب (طب ایرانی اسلامی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خامنه ای : "عناصر مومن در جمهوری اسلامی ایران، دزدی دریایی انگلیس خبیث را بی جواب نخواهند گذاشت و در فرصت و جای خود پاسخ خواهند داد"
و این یعنی؛
۱. منتظر جواب وزارت خارجه و دولتیها و مجلسیها به انگلیسیها نباشیم
۲. باز هم سرهنگها جای کمکاری دیپلماتها را پُر کردند
۳. اقدام انگلیس باید و حتما تلافی شود.
✅ من انقلابی ام ...
▫️ @Enghelabyam
هدایت شده از رایحه سیب (طب ایرانی اسلامی)
970212-Panahian-Haghshenas-ZohoorRaNazdikNabinimMontazerNistim-18k.mp3
7.11M
⚡️ ظهور را نزدیک نبینیم، منتظر نیستیم
🔊 استاد پناهیان
✔️ حتما گوش بدید
به نکات مهمی اشاره میکند
هدایت شده از شبکه ادیان
💠اتّفاقی جالب در تفحّص یک شهید
خوندی و دلت شکست اشک ازچشمات سرازیر شد التماس دعا...😢💔
🔹شهیدی که قرض ها و بدهی تفحص کننده خود را ادا کرد ....
🔹شهید سید مرتضی دادگر🌷
🔹می گفت : اهل تهران بودم و عضو گروه تفحص و پدرم از تجار بازار تهران
🔹علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقم به شهداء حجره ی پدر را ترک کردم و به همراه بچه های تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) راهی مناطق عملیاتی جنوب شدم.
🔹یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان.... بعد از چند ماه ، خانه ای در اهواز اجاره کردم و همسرم را هم با خود همراه کردم.
🔹یکی دو سالی گذشته بود و من و همسرم این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص میگذراندیم.
سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلمان ، از یاد خدا شاد بود و زندگیمان ، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه..
🔹تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دو پسرعمویم که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان ما خواهند شد؛ آشوبی در دلم پیدا شد.حقوق بچّه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و من این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بودم، نمی خواستم شرمنده ی اقوامم شوم؛
🔹با همان حال به محل کارم رفتم و با بچّه ها عازم شلمچه شدیم.
🔹 بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردیم و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد.
🔹شهید سیدمرتضیدادگر🌷
فرزند سید حسین
اعزامی از ساری
گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما من
🔹استخوان های مطهّر شهید را به معراج انتقال دادیم و کارت شناسایی شهید به من سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید ، به بنیاد شهید تحویل دهم.
🔹قبل از حرکت با منزل تماس گرفتم و جویای آمدن مهمان ها شدم و جواب شنیدم که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرم وقتی برای خرید به بازار رفته بود مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرد به علّت بدهی زیاد ، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرم هم رویش نشده اصرار کند.
🔹با ناراحتی به معراج شهدا برگشتم و در حسینیه با استخوانهای شهیدی که امروز تفحّص شده بود به راز و نیاز پرداختم.
🔹"این رسمش نیست با معرفت ها! ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم." گفتم و گریه کردم.
🔹دو ساعت در راه شلمچه تا اهواز مدام با خودم زمزمه کردم : «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید.»
🔹وارد خانه که شدم همسرم با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس من کسی درب خانه را زده و خود را پسرعموی من معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسرت بدهکارم و حالا آمدم که بدهی ام را بدهم. هر چه فکرکردم ، یادم نیامد که به کدام پسرعمویم پول قرض داده ام. با خودم گفتم هر که بوده به موقع پول را پس آورده.
🔹لباسم را عوض کردم و با پول ها راهی بازار شدم؛ به قصابی رفتم.خواستم بدهی ام را بپردازدم که در جواب شنیدم :
🔹بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفتم.به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بودم سر زدم.
جواب همان بود.بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است.
گیج گیج بودم.
مات مات..
خرید کردم و به خانه بر گشتم و در راه مدام به این فکر می کردم که چه کسی خبر بدهی هایم را به پسرعمویم داده است؟
آیا همسرم ؟
🔹وارد خانه شدم و پیش از اینکه با دلخوری از همسرم بپرسم که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته. با چشمان سرخ و گریان همسرم مواجه شدم که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار گریه می کرد؛
🔹جلو رفتم و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحّص کرده بودیم را در دستان همسرم دیدم. اعتراض کردم که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟
🔹همسرم هق هق کنان پاسخ داد : خودش بود. به خدا خودش بود. کسی که امروز خودش را پسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود. گیج گیج بودم.
مات مات..
کارت شناسایی را برداشتم و راهی بازار شدم. مثل دیوانه ها شده بودم.. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می دادم.
می پرسیدم : آیا این عکس ، عکس همان فردی است که امروز؟
🔹نمی دانستم در مقابل جواب های مثبتی که می شنیدم چه بگویم.مثل دیوانه هاشده بودم.به کارت شناسایی نگاه می کردم.
🔹شهید سید مرتضی دادگر
فرزند سید حسین
اعزامی از ساری.
وسط بازار ازحال رفتم.
🔹ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون🌹
🌐 @adyan8
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
🌹حکایت گنجشکی که با خدا قهربود🌹
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
⭐️فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:⭐️می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
⭐️و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.
⭐️ فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
⭐️گنجشک هیچ نگفت ...
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
⭐️گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
⭐️تو همان را هم از من گرفتی.
⭐️این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
⭐️لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟؟؟
⭐️و سنگینی بغض راه کلامش را بست ...
⭐️سکوتی در عرش طنین انداخت.
⭐️فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
⭐️خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
⭐️باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
⭐️آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
⭐️گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
⭐️خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
⭐️اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
⭐️های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
قرآن کریم / سوره بقره / آیه 216 چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی.
•••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═•••
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
☑️روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
♦️مولا گریه می کردند و میفرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند .
📚الکافی
•✾📚 @Dastan 📚✾•