❤️ نامه ای به خدا ❤️
این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه ،دانش اموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد.
بسم الله الرحمن الرحیم
خدمت جناب خدا ! سلام علیکم، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قران فرموده اید: "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها "هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است. من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید:"ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمی کند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم:
1⃣ همسری زیبا و متدین
2⃣ خانه ای وسیع
3⃣ یک خادم
4⃣ یک کالسکه و سورچی
5⃣ یک باغ
6⃣ مقداری پول برای تجارت
لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید.
مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی
نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید،مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بگذارمش توی مسجد. می رود به مسجد در بازار تهران مسجد شاه آن زمان نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره.
صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره. کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که به قول پروین اعتصامی "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست"
ناگهان به اذن خدا یک بادتندی شروع به وزیدن می کنه نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد.
او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودندپس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود.
👌این مطلب را میتوان درس واقعی توکل نامید. یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری، فقط باید صفای دل داشته باشی.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ جواب ابلهان خاموشی است
ابوعلی سینا در سفر بود. در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست.
شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او می خورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را می شکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد.
صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود، هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت: این مرد لال است؟ روستایی گفت: این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد !
قاضی پرسید: با تو سخن گفت؟ چه گفت؟
صاحب خر گفت: او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را می شکند. قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن به بعد در زبان پارسی به مثل تبدیل شد: «جواب ابلهان خاموشی ست».
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
﷽✨
🔴#خیلی_خری!!!
🍃ﻋﻼﻣﻪ ﺟﻌﻔﺮﯼ از یکی از دوستان مشترک خود و علامه مطهری نقل میکند: ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﺭﺕﻫﺎﻡ ﮐﻪ ﻣﺸﻬﺪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﮔﻔﺘﻢ: «ﯾﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ! ﺩﻟﻢ ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﺯﯾﺎﺭﺕ ، ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﺑﺸﻨﺎﺳﻢ ﮐﻪ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ؟
ﻧﺸﻮﻧﻪﺍﺵ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﺻﺤﻦ ﺷﺪﻡ ، ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺣﺮﻑ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻪ ، ﻣﻦ ﭘﯿﺎﻣﺖ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻡ...» ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﻭﺍﺭﺩ ﺻﺤﻦ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺧﺎﻧﻤﻢ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻡ!
ﺍﯾﻦ ﻭﺭ ﺑﮕﺮﺩ ، ﺍﻭﻥﻭﺭ ﺑﮕﺮﺩ ، ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻣﯽﺭﻩ! ﺧﻮﺩﻡ ﺭﻭ ﺭﺳﻮﻧﺪﻡ ﺑﻬﺶ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﺵ ﺯﺩﻡ ﮐﻪ "ﮐﺠﺎﯾﯽ؟" ﺭﻭﺷﻮ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪ ﺩﯾﺪﻡ ﺯﻥ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ!!! ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ :
«#ﺧﯿﻠﯽ_ﺧﺮﯼ!!!!»
🌿ﺣﺎﻻ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺎﺕ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﻋﺠﺐ ﺭُﮎ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻪ!
ﺯﻧﻪ ﺩﯾﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﺴﺘﻢ، ﺩﺍﺭﻡ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ، ﮔﻔﺖ «ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﺧﻮﺩﺕ، ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺟﺪ ﻭ ﺁﺑﺎﺩﺕ ﻫﻢ ﺧﺮﻧﺪ!!!»
🍀ﻋﻼﻣﻪ ﻣﯽﮔﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻄﻬﺮﯼ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻡ، ﺗﺎ #بیست_ﺩﻗﯿﻘﻪ_ﻣﯽﺧﻨﺪﯾﺪ!
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💠 شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
💢 یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود به بنده گفت: یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد.
⏰ گفتم: وقت نماز است. گفت: من وقت ندارم، مسافرم و میخواهم بروم.
💢 هر چه اصرار کردم، دیدم نمیشود و گول شیطان را خوردم و یک قدری که از نماز اول وقت گذشت، دیدم همین آقای مشتری که خیلی شیفته این معامله بود، گفت من باید قدری تأمل بکنم! و از خرید منصرف شد!!
⏰ شیطان هم دنیا را گرفت هم نماز اول وقت را!
💢 امیرالمؤمنین علیه السّلام فرمودند: اگر مۆمن، دنیا را مانع از آخرت خودش قرار بدهد؛ پروردگار او را از هر دو باز میدارد.
📚✏️ آیةاللّه حق شناس (ره
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
🔴 نوف بکالی گوید در مسجد کوفه خدمت امیرالمومنین ع رسیدم و سلام کردم و ایشان جواب سلام را دادند گفتم یا امیرالمومنین ع پندی به من بدهید فرمود
🔹ای نوف خوبی کن تا با تو خوبی شود.
💢گفتم یا امیرالمومنین ع باز هم بفرمایید: امام ع فرمود:
🔹 رحم کن تا با تو رحم کنند به مردم رحم کن تا آنها هم به تو رحم کنند.
🔹خوب بگو تا به خوبی یادت کنند. سخن خوب و درست بگو تا تو را مردم به خوبی یاد کنند
🔹از غیبت اجتناب کن و غیبت مکن که غیبت کننده خورشت سگهای دوزخ است.
💢سپس فرمود:
🔹ای نوف دروغ گفته کسی که فکر می کند حلال زاده است و به غیبت کردن گوشت مردم را میجود.
🔹دروغ گفته کسی که گمان دارد حلال زاده است و دشمن من و امامان از اولاد من است
🔹دروغ گفته کسی که گمان دارد حلال زاده است و زنا را دوست دارد یا بر نافرمانی خدا در شب و روز دلیر است.
🔹ای نوف صله رحم کن تا خدا عمرت را زیاد کند صله رحم با افراد مومن و دین دار
🔹ای نوف خوش اخلاق باش تا حسابت را سبک گیرند
🔹ای نوف اگر می خواهی روز قیامت با من باشی به ستمکاران کمک مکن.
🔹ای نوف هرکه ما را دوست دارد روز قیامت با ما است و اگر مردی سنگی را دوست بدارد در قیامت با او محشور گردد یعنی در این دنیا هر کسی را دوست داشته باشی و با کارهایش موافق باشی در قیامت با او محشور میشوی
🔹ای نوف مبادا خود را در میان مردم خوب جلوه دهی و در پنهان و خلوت خدا را نافرمانی کنی (مبادا در میان مردم خود را انسان خوب و مومن نشان دهی ولی در خلوت و تنهایی گناه کنی) تا آنکه خدا در روزیکه ملاقاتش می کنی رسوایت کند.
💢ای نوف آنچه راکه به تو گفتم نگهدار و عمل کن تا به خیر دنیا و آخرت برسی .
📚امالی شیخ صدوق مجلس 37 صفحه 209-21
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
⚃ ماجرای دیدار دانشجوی مشروب خوار با آیتالله بهجت
دانشجو بود...دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی.... از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم...قرار شد با حضرت آیت الله العظمی بهجت هم دیدار داشته باشن..از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه:
وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...بچه ها تک تک ورود می کردن و سلام می گفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی می گفت و تعارف می کرد که وارد بشن...من چندبار خواستم سلام بگم...منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم: "حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!!!"خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم، از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن...
این بار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن: "حمید..حمید...حاج آقا باشماست." نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره می کنن که بیا جلوتر...آهسته در گوشم گفتن: یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی...
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ روزی
ﻣﺮﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ...
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ.....!!! به همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ باید ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ به خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. مرد ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ. مرد ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ حقوقش ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ آن مرد ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ. این بار ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ به شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: از امروز ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ بودم ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ تا دیگر غیبت نکند. ﻭ ﺁﻥ دینار ﺭﺍ وقت دادن حقوق ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...مرد باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﺍﺭﺑﺎب ﺍﺯ اینکه او این بار هم هیچ ﻋﮑﺲ ﺍلعملی نشان نداد ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ، به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ! می خواهم علتش را بدانم!!!!!
آن مرد ﮔﻔﺖ: ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ همسرم باردار بود و ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ، ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ و از دنیا رفت، ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.
👌ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ﺑﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﻼﻝ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﺮﺍﻡ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﺑﺎ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﮐﻦ.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
✅ استخوان لای زخم گذاشتن
ﻗﺼﺎﺑﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮐﺎﺭ ﺑﺎ ﺳﺎﺗﻮﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺯﺧﻤﺶ ﻣﯽ ﭼﮑﯿﺪ. ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﻫﺎ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﺩﮐﺘﺮ ﺷﻬﺮﺷﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺩﻧﺪ. ﺣﮑﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺿﺪ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﺯﺧﻢ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﺩ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ. ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﮑﺸﺪ ﺍﻣﺎ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺯﺧﻢ ﺩﺳﺖ ﻗﺼﺎﺏ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﺧﻤﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻤﯿﻖ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺎﯾﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯽ ﺗﺎ ﺯﺧﻤﺖ ﺭﺍ ﭘﺎﻧﺴﻤﺎﻥ ﮐﻨﻢ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﮐﺎﺭ ﻗﺼﺎﺏ ﺩﺭﺁﻣﺪ. ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺑﻪ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺯﺧﻢ ﻗﺼﺎﺏ ﺧﻮﺏ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ.
ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﮔﺬﺷﺖ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﻃﺒﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﯾﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻫﻢ ﻃﺒﻖ ﻣﻌﻤﻮﻝ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﻧﺰﺩ ﺣﮑﯿﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎﺷﯽ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺿﺪ ﻋﻔﻮﻧﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﺎﻧﺴﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺯﺧﻤﺖ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ.
ﺩﻭ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻗﺼﺎﺏ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻧﺰﺩ ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺕ ﻣﺪﺍﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ. ﺯﺧﻢ ﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﻫﻢ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺯﺧﻢ ﺭﺍ ﺿﺪﻋﻔﻮﻧﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺴﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺎﺏ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﯾﯽ.
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺣﮑﯿﻢ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ. ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻔﺮﻩ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺎﺩﻣﺠﺎﻥ ﻭ ﮐﺪﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺍﺳﺖ. ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﻏﺬﺍ ﭼﺮﺍ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ؟ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﯽ ﭘﺴﺮﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﮔﻮﺷﺘﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪﻩ. ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺮﺩ: ﻣﮕﺮ ﻗﺼﺎﺏ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻣﺪ؟ ﭘﺴﺮ ﺣﮑﯿﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﭘﺪﺭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺯﺧﻤﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻻﯼ ﺁﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻡ. ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺏ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩﺍﻡ.
ﺣﮑﯿﻢ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﺯ ﻗﺪﯾﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ: ﻧﮑﺮﺩﻩ ﮐﺎﺭ، ﻧﺒﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ. ﭘﺲ ﺑﮕﻮ ﺍﺯ ﺍﻣﺸﺐ ﻏﺬﺍﯼ ﻣﺎ ﮔﻮﺷﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺼﺎﺏ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺍﻣﺪﻩ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻮﺷﺖ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ.
👌ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﺩ ﯾﺎ ﺩﺍﺋﻢ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺗﺮﺍﺷﯽ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ: ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻻﯼ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
هدایت شده از نهج البلاغه ایها
Alireza Assar - Mosalmanan.mp3
10.86M
🌹تقدیم به منتظران👇👇
برون شو ای غم از سینه که لطف یار می آید
تو هم ای دل ز من گم شو که آن دلدار می آید
نگویم یار را شادی که از شادی گذشتست او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید
@Nahjolbalagheeiha
هدایت شده از بهسمت آرامش 🌱✨
بزرگی حرف قشنگی زد:
زندگی مثل آب توی
ليوان ترک خورده می مونه...
بخوری تموم ميشه
نخوری حروم ميشه..
از زندگيت لذت ببر..
چون در هر صورت تموم ميشه !!
@Dastanhaykotah
🌷 امام علی عليه السلام فرمودند:
✅ مومن کسی است که:
👈کسبش حلال است.
👈اخلاقش مهربان و رئوف است.
👈قلبش سالم از کینه و کدورت است.
👈زیادی مالش را انفاق کند.
👈زیادی سخنش را نگه می دارد.
👈مردم از شرّش در امان باشند و به خیرش امیدوارند.
👈 با انصاف با ديگران برخورد مي كند.
📚 نصایح صفحۀ 281
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g
💎بهترین روش برای خودسازی و نزدیک شدن به خدا و موفقیت در امر دین و دنیا و آخرت
1⃣ مشارطه است
یعنى ، صبح انسان با خودش شرط كند كه آن روز، وظایف دینی اش را به خوبى انجام دهد و از گناهان نیز بپرهیزد و در نهایت به بهترین شکل ممکن بندگی خدا را انجام دهد و همه کارهایش را برای خدا انجام دهد.
2⃣ مراقبه است
یعنى ، در طول روز مراقب خود و اعمالش باشد تا از آنچه با خود عهد كرده تخطى نكند.
3⃣ محاسبه است
كه در آخر شب، به حساب كارهاى خود برسد ؛ بررسى كند كه چه مقدار به وظایف خویش عمل كـرده و چه مقدار كوتاهى داشته است.
4⃣ معاتبه است
برخى از علماى اخلاق این مرحله را براى محاسبه ذكر كرده اند. یعنى ، اگر انسان در محاسبه متوجه اشتباهاتى در رفتارش شد ، خود را تنبیه كند تا لغزش هایش جبران شود مثلا، خود را ملزم كند كه روز بعد را روزه بگیرد یا مبلغى انفاق كند یا قدرى قرآن تلاوت نماید یا كار خیر دیگرى انجام دهد تا مافات جبران شود.
💠اما در مساله محاسبه، آنچه بیش از همه اهمیت دارد ، نقش حساب كشیدن از خویش است ؛ اگر كار خوبى انجام داده بودیم ، خدا را شكر كنیم و توفیق ادامه آن را بخواهیم و اگر قصور ورزیده بودیم،استغفار کنیم و به فكر ترک آن بیفتیم.
🌴رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اى ابوذر! پيش از آنكه به حسابت برسند، خودت به حساب خود برس، كه اين كار، حساب فرداى تو را آسان تر مى كند. و پيش از آنكه تو و عمل تو را وزن كنند، خودت را وزن كن و آماده عرضه بزرگ باش، آن روز كه تو را عرضه مى كنند و آن روز، هيچ كار پنهانى بر خداوند پوشيده نمى ماند.
📚وسائل الشیعه جلد 11 ص 379
🌷امام موسى كاظم عليه السلام فرمود: هر كس كه هر روز از خودش حساب رسى نكند از ما نيست. پس اگر كار نيك انجام داده باشد، از خداوند بخواهد كه افزون ترش كند، و اگر بد كرده باشد، از خدا آمرزش بطلبد و به سوى او توبه كند.
📚وسائل الشیعه جلد11 ص 377
✅ پیشنهاد میکنم برای جلوگیری از غفلت و فراموشی این راهکار , آن را درکاغذی یادداشت کرده و در مقابل دید خود قرار دهید تا ان شاء الله پس از مدتی به فراموشی و غفلت سپرده نشود و به لطف خدا بتوانید فضائل اخلاقی را در خود شکوفا و شدت اش را بیشتر کنید و رذائل اخلاقی را در خود ریشه کن و نابود کنید تا بتوانید به آن اهداف عالی ای که خدا برای شما در نظر گرفته برسید.
✅ کانال نکته های خوب
https://t.me/joinchat/AAAAAD6-XqFRfH2MhUjA3g