هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
☀️ سفارشات کوتاه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به أمیر مؤمنان علی (علیه السّلام)
ای علی:
🍃مؤمن حقیقی سه نشانه دارد: روزه، نماز، أدای زکات.
🍃و شخص ظاهر_ساز را نیز سه نشانه است:
در حضور چابلوسی، در پشت سر بدگوئی، و در مصیبت سرزنش کند.
🍃 و ستمکار را سه ویژگی است:
زیر دستش را سرکوب کند، و بالادست خویش را نافرمانی، و همنوعان ستمکارش را یاری نماید.
🍃و ریاکار را سه نشانه است:
نزد مردم سرحال، و به وقت تنهائی بیحوصله، و در همه کار خوش دارد از او تعریف شود.
🍃و منافق را سه علامت است:
اگر سخن گوید دروغ است، و چنانچه مورد اعتماد و امانت داری واقع شود خیانت کند، و به هنگام وعده زیر قول خود زند.
🍃تنبل را سه نشانه است:
در انجام امور سستی کند تا به تقصیر و عقب ماندگی افتد، و کوتاهی کند آنقدر که به تباهی کشاند، و تلف کند تا گناهکار شود.
🍃عاقل را نشاید که برای غیر سه مورد سفر کند:
بهبود وضع زندگی، قدمی برداشتن برای روز جزا، و بردن لذّتی در غیر حرام.
📚تحف العقول
🕋 @sebghatallaah
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حجه الاسلام #رفیعی"
✨ حقیقت عبودیت
@sebghatallaah
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
madar.kafi-p.mp3
3.33M
🎙واعظ: حاج آقا شیخ محسن #کافی
🔖 مادر 🔖
@sebghatallaah
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
namazshab.mojtahedi-naseri.mp3
1.63M
🍃نماز شب
آیت الله ناصری و مجتهدی
@sebghatallaah
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
▫️ تو هم همان که هستی هستی؟▫️
✸ حدیث در جامع الاخبار است؛ خداوند تبارک و تعالی به حضرت موسی بن عمران علیه السلام وحی کرد که:
« یٰا موُسیٰ من کانَ ظاهِرُهُ اَزْیَنَ مِنْ باطِنِهِ فَهُوَ عَدُوّي حَقُّ وَ مَنْ کانَ ظاهِرُهُ وَ باطِنُهُ سِواهُ فَهُوَ مُؤمِنٌ حَقّاً وَ مَنْ کانَ باطِنُهُ اَزْیَنَ مِنْ ظاهِرِهِ فَهُوَ وَلیِّی حَقّاً » ؛
ای موسی، آن کس که ظاهرش از باطنش بهتر باشد، او به راستی دشمن من است، و آن کسی که ظاهر و باطنش یکی باشد ، او به راستی مومن است و آن کسی که باطنش از ظاهرش بهتر باشد، او به راستی ولی من است.
✸ کسی که ظاهرش از باطنش بهتر باشد این شخص دشمن خداست. ظاهرا عرقچین و عمامه دارد و آدم خوبی است، اما باطنش خراب است.
ظاهرش چون قصر کافر پر حُلَل
باطنش قهر خدا عزوجل
مردم خیال میکنند که نماز شب خوان است در حالی که نماز صبحش قضاست. این شخص دشمن خداست. منافقین همین افراد هستند. منافقین کسانی بودند که ظاهرا ادعای اسلام میکردند، شهادتین هم می گفتند اما خداوند باطن آنها را رسوا کرد.
✸ حاج شیخ جعفر شوشتری رحمت الله، حدودا صد و ده بیست سال پیش از نجف به ایران آمدند، روزی ایشان جایی مهمان بودند و همراه با چند نفر از شمس العماره می گذاشتند، که ناگهان یک داشی آمد و جلوی حاج شیخ را گرفت. اطرافیان شیخ می خواستند جلوی او را بگیرند که شیخ مانع شد و گفت: « کاری نداشته باشید بگذارید جلو بیاید ببینم چه مےگوید؟»
✸ داشی جلو آمد و چیزی به حاج شیخ گفت که حاج شیخ در اثر شنیدن آن جمله کنار دیوار ایستاد و گریه کرد. او به حاج شیخ گفت: «حاج آقا من همینم که هستم، به ما میگویند لات، چاقوکش، عرقخور، قمار باز، شما هم همانی که هستی هستی؟!
یعنی شما هم حاج شیخ جعفری؟!
✸ حاج شیخ جعفر منقلب شد که نکند این داش راست میگوید و ما دروغ؟ البته حاج شیخ جعفر کسی بود که شیخ مرتضی انصاری می فرمودند: « برویم پای منبر حاج شیخ جعفر ما را موعظه کند» حال ما هم باید فک کنیم که ما هم همین که هستیم هستیم یا نه؟
📔 منبع: ڪتاب بدیع الحکمة حکمت ۴۰ از مواعظ آیت الله مجتهدے تهرانۍ(ره)
🕋 @sebghatallaah
هدایت شده از جهاد تبیین ✌️
haghighat asar gonah.ali.mp3
3.18M
🎙واعظ: حاج آقا #عالی
🔖 حقیقت آثار گناه 🔖
@sebghatallaah
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
به بهلول گفتن:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ.
گفتند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ.
ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ.
ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجر یهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟
به خدا اعتماد کنیم
#شبتون_خدایی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
⭕️ سربازِ آقا باید...
🔹 هر شب حوالی ساعت ١٢ با صدای خش خش ساک ورزشیاش که روی زمین کشیده میشد، متوجه آمدنش میشدم.
نا نداشت از خستگی.
من که حق میدادم بهش.
هر کس باشد از اول صبح برود دانشگاه پیِ درس و بحث، هشتِ غروب برسد خانه و تمام ماندنش به قدر عوض کردن لباس و برداشتن ساک باشگاهش باشد و باز با عجله برود و تا نیمه شب هم تمرین کند، معلوم است دیگر رمقی نمیماند برایش.
🔸 دورهی آموزشی دو ساله و تمرینات سخت ورزشی را با شوق و لذت گذراند. چون اعتقادش بود: «سربازِ آقا باید سالم باشه و بدنی قوی داشته باشه. وقتی آقا ظهور کنه برای سپاهش بهترینها رو انتخاب میکنه.»
📢 شهید محمدرضا دهقان به روایت مادر شهید
📚 کتاب ابووصال
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
👈 وقتی امام زمان عج اتوبوس حامل مسافر را تعمیر می کنند
🔷🔹صدای اذان از رادیو بلند شد، جوانی که صندلی کنار من نشسته بود بلند شد و رفت به راننده گفت : نگه دار نمازمان را بخوانیم، راننده با بی تفاوتی جواب داد : الان که نمی شود، هروقت رسیدیم میخوانی، جوان با لحن جدی گفت :بهت میگویم نگه دار...، سر و صدا بلند شد، دستِ آخر نگه داشت، جوان نمازش را در جاده خواند و آمد کنارم نشست...
🔶🔸پرسیدم از او چه دلیلی دارد آنقدر مهم است برایت نماز اول وقت؟ جوان جواب داد : «آخر من به امام زمان ارواحنافداه تعهد داده ام نمازم را اول وقت بخوانم»، تعجب کردم! پرسیدم چطور!؟
🔷🔹 جوان گفت :من در یکی از شهرهای اروپا درس میخواندم،فاصله شهر محل سکونتم تا دانشگاه زیاد بود،بالاخره نوبت آخرین امتحان ترم آخر رسید، برای امتحان با اتوبوس راهی دانشگاه شدم، در میانه راه اتوبوسِ پر از مسافر ناگهان خراب شد، از آنجایی که خیلی امتحان مهمی بود نگرانی زیادی داشتم از اینکه به امتحان نرسم و زحماتم برباد برود، شنیده بودم وقتی به لحظه های بحرانی میرسید که کاری از شما ساخته نیست به امام زمان عج متوسل بشوید...
🔶🔸 در دلم گفتم یا امام زمان اگر کمکم کنید قول می دهم به شما نمازم را تا آخر عمرم اول وقت بخوانم، در این هنگام جوان بسیار زیبایی را دیدم که از دور نزدیک اتوبوس شد،با زبان و لهجه خودشان به راننده گفت چه شده، راننده جواب داد :خود به خود خاموش شد، جوان زیبارو مدت کمی مشغول به تعمیر موتور شد،بعد کاپوت را بست و به راننده گفت استارت بزن، اتوبوس روشن شد، همه مسافران خوشحال شدند...
🔶🔸 ناگهـــــــــــان دیدم جوان آمد داخل اتوبوس، مرا به اسم صدا زد و گفت : « تعهدی که به ما دادی یادت نرود ! ، نمازِ اول وقت» ،بعد از آن رفت و من متوجه شدم او امام زمان بود... گریه ام بند نمی آمد...
🔷🔹 جوان دانشجو یک عهدِ دلی با مولایش بست و پایبند ماند به آن ، اما مولا جان ببخش اگر عهدها بسته ایم با شما و شکسته ایم همه را، قبول داریم خوب نبودیم، اما هرجا هم که برویم برمی گردیم به سمت شما،مانند کبوتران جلدِ گنبد امام رضا، ببخش بی معرفتی هایمان را آقاجان، هر چه باشیم و به هر جا برویم دوست داریمت تورا «عشق جان...»
من رشته ی محبتِ تو پاره می کنم
شاید گِره خورد، به تو نزدیک تر شَوَم...
📚برداشتی آزاد از کتاب نماز و امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ص85
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
#شایعه
✍️زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد.
بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد.
بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرد تا شاید بتواند این کار خود را جبران کند.
✨حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.
✨فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی چهار تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
مواظب باشیم آبی که ریختیم دیگر جمع نمی شود
🔸پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند:
✨در شب معراج، مردمى را دیدم که چهره هاى خود را با ناخنهایشان مى خراشند. پرسیدم: اى جبرئیل، اینها کیستند؟
گفت: اینها کسانى هستند که از مردم غیبت مىکنند و آبرویشان را مىبرند.
📚«تنبيه الخواطر: ۱ ، ۱۱۵»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
دزدی بود که به باغ میوه ای رفته و مشغول دزدی بود .
باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه ها شد .
صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد .
بالای درخت چه می کنی؟
دزد که نمی دانست او صاحب باغ است گفت:
نامرد خودتی، می بینی که مشغول کار در باغ خود هستم!
صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟
الان به حسابت می رسم».
دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه ای شد که روی آن نشسته بود و به صاحب باغ گفت:
«عمو برو پی کارت می بینی که شاخه های اضافی را می برم»
صاحب باغ خنده اش گرفت و گفت:
«خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم»
دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود .
دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین .
عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه ای را می بری که رویش نشسته ای
از آن بالا روی زمین می افتی
دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت
از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می گویند:
«ســــــــــر شاخہ نشستہ و بیخش را مے بــــــــــُرے»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
هدایت شده از 📚 داستان های آموزنده 📚
گاوچراني وارد شهر شد و براي نوشيدن چيزي، كنار يک مهمانخانه ايستاد.
بدبختانه، كساني كه در آن شهر زندگي ميكردند عادت بدي داشتند كه سر به سر غريبهها ميگذاشتند.
وقتي گاوچران نوشيدنياش را تمام كرد، متوجه شد كه اسبش دزديده شده است.
او به كافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را در آورد و سمت بالا گرفت و بدون هيچ نگاهي به سقف يک گلوله شليک كرد. او با تعجب و خيلي مقتدرانه فرياد زد:
«كدام يک از شما آدمهاي بد اسب منو دزديده؟!»
كسي پاسخي نداد.
«بسيار خوب، من يک نوشیدنی ديگه ميخورم، و تا وقتي آن را تمام ميكنم اسبم برنگردد، كاري را كه در تگزاس انجام دادم انجام ميدهم! و دوست ندارم آن كاري رو كه در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!»
بعضي از افراد خودشون جمع و جور كردن. آن مرد، بر طبق حرفش، یه نوشیدنی ديگري نوشيد، بيرون رفت، و اسبش به سرجايش برگشته بود.
اسبش رو زين كرد و خواست که به خارج شهر برود.
كافه چی به آرامي از كافه بيرون آمد و پرسيد:
هي رفيق قبل از اينكه بري بگو، در تگزاس چه اتفاقي افتاد؟
گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه!
آرامش داشته باش
با اقتدار ابراز وجود كن
نتيجه خواهي گرفت..
•✾📚 @Dastan 📚✾•