🔘 داستان کوتاه
منتظر آسانسور ایستاده بودیم، سلام و احوالپرسی که کردم انگار حواسش پرت شد و موبایل از دستش افتاد. تازه متوجه شدم دو تا گوشی دارد، آن که بزرگتر بود و جدیدتر به نظر میآمد، سفت و محکم بین انگشتانش خودنمایی میکرد، آن یکی که کوچکتر بود و قدیمیتر، روی زمین افتاده بود و بند بندش از هم جدا شده بود ، باتریاش یک طرف، در و پیکرش طرف دیگر !
از افتادن گوشی ناراحت نشد، خونسرد خم شد و اجزای جدا شده را از روی زمین جمع کرد، لبخند به لب باتری را سر جایش گذاشت و گفت :«خیلی موبایل خوبی است، تا به حال هزار بار از دستم افتاده و آخ نگفته !» .
موبایل جدید را سمتم گرفت و ادامه داد :«اگر این یکی بود همان دفعهی اول سقط شده بود ... این یکی اما سگ جان است !» . دوباره موبایل قدیمی را نشانم داد .
گفتم :«توی زندگی هم همین کار را میکنیم، همیشه مراقب آدمهای حساس زندگیمان هستیم، مواظب رفتارمان، حرف زدنمان، چه بگویم چه نگویم هایمان، نکند چیزی بگوییم و دلخورش کنیم، اما آن آدمی که نجیب است، آن که اهل مدارا است و مراعات، یادمان می رود رگ دارد، حس دارد، غرور دارد، آدم است ! حرفمان، رفتارمان، حرکتمان چه خطی میاندازد روی دلش ...»
چیزی نگفت، فقط نگاهم کرد. سوار آسانسور که شدیم حس کردم موبایل قدیمی را محکم توی مشتش فشار میدهد ...
#مریم_سمیع_زادگان
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
@akse_nab
🔘 داستان کوتاه
چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیك است كه بیفتد و دست و پایش بشكند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی كه زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.»
قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیك تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم در عوض كشك و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی كمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.»
وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یك غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.»
در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
─┅─═इई ❄️☃❄️ईइ═─┅─
@akse_nab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❄️ در آخرین شب دیمـاه
💫آرزومنـدم
❄️بهمن ماه براتون سراسر
💫خوشی و خوشبختی باشه
❄️به امیـد فردایی بـهتر
💫خیالتون آسوده خاطرتون جمع
❄️و روزڪَارتون مهربان باد
شب زیبـاتون بخیر 💫❄️
𖡹┄┅┄┅┄┅☃️❄️࿐჻ᭂ
@akse_nab
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@akse_nab 🌸🍃
سـ❄️ـلام
روزتون پراز خیر و برکت💐
🗓 امروز یکشنبه
☀️ ۳۰ دی ١۴٠۳ ه. ش
🌙 ۱۸ رجب ١۴۴۶ ه.ق
🌲 ۱۹ ژانویه ٢٠٢۵ ميلادی
✦✦✺❄️☃️❄️☃️❄️☃️✺✦✦
@akse_nab ❄️🍃
دعای امروز 🌷❤️🌷
یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🙏
ای خدای صاحب جلال و كرامت🙏
خدايا 🙏💚🌷💚
در یکشنبه زمستانی☃️
هواى خسته دلان را بيشتر داشته باش
و بر منتظرين بشارتى از باران رحمتت برسان⛈
كه بی شك فقط تويى اجابت كننده دعاى عالميان🙏
آمیـــن یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام 🤲
ای صاحب جلال و بزرگواری 🙏
@akse_nab 🌸🍃
🍃🍁آخر یکشنبه دی ماهتون متبرک به ذکر شریف صلوات
بر حضرت محمد ص و خاندان مطهرشِ 🍁🍃
🍃🍁الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْ فَرَجَهُم🍁🍃
@akse_nab ❄️🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕آخرین روز
💫دی هم از راه رسید
❄️خوب یا بد تمام شد
💕الهي ماه بهمن براتون
💫برکت ، سلامتی ، آرامش
❄️خوشبختي ، موفقیت
💕و نگاه خدا ✨
💫را به همراه داشته باشه
╲\ ╭☃️❄️
╭ 🌞 ╯ ♡♡
☃️╯\╲❄️
@akse_nab 🌸🍃