هدایت شده از موسسه مصاف
🌹#با_شهدا|شهید مصطفی چمران
✍️ ظرفها رو شست
▫️آنوقتها که آقای چمران دفتر نخست وزیری بود، من تازه شناخته بودمش. ازش حساب میبردم. یه روز رفتم خونهشون. دیدم پیش بند بسته و داره ظرف میشوره. با دخترم رفته بودم. ایشون بعد از اینکه ظرفها رو شست، اومد و با دخترم بازی کرد، با همون پیش بند...
📚 مجموعه یادگاران، جلد ۱، صفحه ۳۱
🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🌹#با_شهدا|شهید حسن آقاسیزاده
✍️ مهندس خانهدار
▫️وقتی میاومد خونه دیگه نمیذاشت من کار کنم. زهرا رو میذاشت روی پاهاش و با دست به پسرمون غذا میداد. میگفتم: یکی از بچهها رو بده به من با مهربونی میگفت: نه، شما از صبح تا حالا به اندازه کافی زحمت کشیدی. مهمون هم که میاومد پذیرایی با خودش بود. دوستاش به شوخی میگفتند: مهندس که نباید تو خونه کار کنه! میگفت: من که از حضرت علی علیه السلام بالاتر نیستم. مگه به حضرت زهرا سلام الله علیها کمک نمیکردند؟
📚 فلش کارت مهروماه، مؤسسه مطاف عشق
🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🌹#با_شهدا|سردار شهید مهدی زینالدین
✍️ ظرف شستن
▫️پدر و مادری مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خوردهاند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک میکرد. ظرفهای شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من میشورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن.
📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰
🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🌹#با_شهدا|شهید ولی الله چراغچی
✍️ علیا مخدّره
▫️ولی الله توی خانه علیا مخدّره صدایم میزد. هیکل درشتی داشت و من ریزه بودم. خیلی متواضع بود تا حدی که کفشهایم را جلوی پایم جفت میکرد. میشنیدم که به طعنه میگویند: آقا ولی الله کفشای این جوجه رو برایش جفت میکنه. آخه، ظاهرش خیلی خشن به نظر میآمد. باورشان نمیشد. باور نمیکردند که چقدر اصرار داره به من کمک کنه. او بسیار حساس بود و روحیه بسیار لطیفی داشت.
📚 تبیان
🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
🌹#با_شهدا|شهید رضا دستواره
✍️ لباس شستن
▫️وقتی به خانه بر میگشت پا به پای من در آشپزخانه کار میکرد، غذا میپخت. ظرف میشست. حتی لباسهایش را نمیگذاشت من بشویم. میگفت لباسهای کثیف من خیلی سنگین است؛ تو نمیتوانی چنگ بزنی. بعضی وقتها فرصت شستن نداشت. زود بر میگشت. با این حال موقع رفتن مرا مدیون میکرد که دست به لباسها نزنم. در کمترین فرصتی که به دست میآورد، ما را میبرد گردش.
🆔 @Masaf