م و با جدیت گفتم: گفتم که نمی خواد ...من حالم خوبه مشکلی ندارم....
مـ ـستاصل نگاهم کرد و گفت: ولی.....
اخمی کردم و گفتم: ولی بی ولی... گفتم که حالم خوبه لازم نکرده منو ببری اونور....فهمیدی چی گفتم؟
دستش را از دور گردنم باز کرد و گفت: بله آقا چشم...شرمنده...
سرش را به زیز انداخت که گفتم: راستی این قفلای خونه رو هم بده عوض کنن....
خوش ندارم یه غریبه توی خونه م باشه....
من نمی دونم این دختره کی هست و از کجا اومده و توی خونه ی من چیکار می کنه ...
فقط بهش بگو به نفعشه زودتر جال و پلاسشو جمع کنه و بره و گرنه جور دیگه حالیش می کنم ...
فهمیدی یا نه؟
سکوت کرد و سرش را پایین انداخت....
فریادی زدم و گفتم: فهمیدی یا نه ؟
سرش را بالا آورد....
وحشت زده نگاهم کرد و گفت: ولی آقا.... شما....شما نمی تونین اون رو از این خونه بیرون کنین....
عصبی نگاهش کردم و به تندی گفتم:
تو نمی خواد توی این کارا دخالت کنی فقط کاری رو که بهت گفتم انجام بده شیرفهم شد؟
با درماندگی نگاهم کرد و گفت: آقا شرمنده.... ولی من نمی تونم این کار رو انجام بدم....
دندان هایم عصبی روی هم کلید شد...
خنده ای عصبی کردم و به حالت مسخره گفتم:که نمی تونی....
حتما چون دلت به حال یه زن ضعیف می سوزه و واسه ی رضای خدا و این حرفا آره؟
نگاه شرم زده اش را به صورتم دوخت و گفت: نه آقا مسئله این نیست....
نفسم را پرصدا بیرون فرستادم و گفتم: پس مسئله چیه...؟
انگشتانش را در هم گره کرد و همانطور که سعی می کرد از نگاه کردن به چشمانم پرهیز کند گفت:
خب ... راستش... راستش آقا یعنی پدرتون خواستن که ترگل خانم توی این خونه بمونن....
دستم عصبی توی موهام رفت....
نگاهش کردم و با خشم کنترل شده ای گفتم:
برای من اما و اگر نیار مشتی قربون....
کاری رو که بهت گفتم انجام بده و گرنه خودم مجبور می شم وارد عمل بشم اونوقت دیگه هیچی جلودارم نیست.....
لبش را گزید....
کلاه نمدی اش را از روی سرش برداشت....
سرش را پایین انداخت و گفت:
شرمنده ولی من نمی تونم این کار رو انجام بدم ....
اینو از من نخواین....
من نمی تونم روی خواسته ی اون مرحوم حرفی بزنم....
اخمی کردم....
جدی نگاهش کردم و با خشم غریدم: که نمی تونی ....
چطور می تونی و روت می شه روی
خواسته ی من حرف بزنی اما برای آقا رو نه....
پوزخندی زدم:جالبه ...خیلی جالبه....
جدی شدم و گفتم: پس خودم دست به کار می شم.....
قدم هام را با حشم به سمت در آشپزخانه برداشتم....
هنوز پام چند قدمی در نرسیده بود که صدای مشتی قربون باعث شد از جرکت بایستم...
توی صداش اضطراب و نگرانی رو می شد به راحتی حس کرد....
آقا....آقا....خواهش می کنم این کار رو نکنید.....
اون دختر... یعنی ترگل خانم هیچ کس رو نداره....
اگه شما از اینجا بیرونش کنید هیچ جایی...
هیچ سرپناهی رو نداره که بهش پناه ببره....
برگشتم و با غضب نگاهش کردم که با وحشت به صورتم زول زد و گفت:
اون دختر پدر و مادرش رو از دست داده ....
چند سال پیش هم آقا به موقع به داداش رسید و گرنه معلوم نبود توی این دنیای کثیف چی به سرش می اومد.....
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
#من_محمد_را_دوست_دارم
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
میلاد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و امام صادق علیه السلام مبارک..
#من_محمد_را_دوست_دارم
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
عشق محمد بس است و آل محمد
#من_محمد_را_دوست_دارم
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
شیخ و من هردو طلبکار بهشتیم
من به تو
او به نماز خودش ایمان دارد
@Aksneveshteheitaa
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
#السلام_علیک یا #رسول_الله
بهتر از این نمیشه👌👌
#از_زندگی_ائمه
تا هرچی که دلت بخواد
#کمال_بندگی
#داستانهای_بی_نظیر
#متن_های_دلنشین
#جملات_ناب
#عکس_نوشته_های_عالی
#سخنرانی_های_مفید_وتاثیرگذار
#مداحی_های_زیبا
بچه شیعه باشی اون وقت عضو این کانال نباشی 🔹🔹🔹🔹🔹
بیا پشیمون شدی نمون♦️♦️♦️♦️👇👇👇👇👇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#من_محمد_را_دوست_دارم
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه