🐬#خداوندا
قدری مرابشنو
آرزوهایم در گلو #بغض شده
نمی بارند...
در این بن بست #ناامیدی
دل به نیم نگاهت بسته ام
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
🐬نیاز نیست #انسان بزرگی باشیم ...
" انسان بودن " خود ، نهایت #بزرگی است .
می توان #ساده بود ولی انسان بود
✔️ به همین سادگی ...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆 کبوتر مادر از سرما یخ زده ولی بچه اش رو زیر پرهای خودش گرم نگه داشته تا زنده بمونه
مادریعنی عشق🍃
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Mohammad Esfahani - Ghoghaye Setaregan (320).mp3
15.41M
🍃🌠 آوای شبانه 🌠🍃
🍃💝🎼💐آوای بسیار زیبای غوغای ستارگان
🍃💐استاد دکتر محمد اصفهانی
۰#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#نیایش_صبحگاهی
ای مهربانترین !
ذکرت، نامت ، دوائیست که ، تمام دردهایمان را پس میزند
و سپریست که تمام نداشتههایمان را پایان میدهد و تمام داشتههایمان را اعتبار میبخشد.
پس با نام و ذکرت آغاز میکنیم روزمان را ....
باشدکه تمامی لحظات یاریمان کنی.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
یک روز می افتد ؛
آن اتفاق خوب را می گویم …
من به افتادنی که برخاستن اوست ایمان دارم ؛
السلام علیک یا صاحب الزمان
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتهفتم🌺
✨﷽✨
با صدای عمو از فکر بیرون اومدم:-باز که داری آبغوره میگیری دختر؟پس تو کی میخوای بزرگ بشی؟برو بقچه هاتو بیار گاری خبر کردم،حداقلش اینه از دست این حوری خلاص میشی...
آنام باشه ای گفت و راه افتاد
مطمئن بودم این تصمیم آقام نه ربطی به مادرم داره و نه عمو،کلا یک هفته ای میشد که عصبی به این و اون میپرید،تا به حال ندیده بودم که حتی با صدای بلند با آنام صحبت کنه،اما دیشب انگار با همیشه فرق داشت،خون توی چشماش دویده بود و اگه عمو نبود معلوم نبود چه اتفاقی بیفته!
به نظرم مردم ده زیادم بی راه نمیگفتن توی این پونزده سالی که از عمرم میگذشت روزی نبود که آقام پی برادرم نگشته باشه!
دیگه همه به این باور رسیدهبودن که برادرم مرده اما هنوز آقام و آنام و لیلا باورشون نشده بود...
شاید هم چون آقام میدونست دیگه صاحب بچه ای دیگه ای از آنام نمیشه این جور در به در به دنبال وارث گمشده اش میگشت!
همین چند روز پیش بود که بنامه ای به دستش رسید که کسی نشونی از آیهان پیدا کرده از عمارت بیرون زد و دو روز تموم ازش خبری نبود و توی اون دوروز و دو شب اگه عمو آتاش و آرات نبودن از ترس خواب به چشممون نمی اومد آخرش هم دست از پا درازتر برگشت!
آهی کشیدمو نگاهمو از دستای آنام سر دادم روی صورت لیلا و رو به آنام گفتم:-آنا میشه این چند روز بریم ده پایین خونه خانوم جون،اونجا آبجی ثنا و احمدم هستن حوصلمون کمتر سر میره!
با آوردن اسم احمد خون به صورت لیلا دوید،خوب میدونستم چقدر روی شنیدن اسمش حساسه و خواستم با این کار کمی حال و هواش رو عوض کنم!
اما با نیشگونی که ازم گرفت از پشیمون از کارم نگاهی به چهره جدی آنام و ابروی بالا رفته اش انداختم:-چند بار بگم دایی احمد!
مکثی کرد و با لحن ناراحتی گفت:-نمیخوام اونا چیزی بفهمن حتما خیلی نگران میشن!
سری تکون دادمو نگاهمو از گاری انداختم بیرون و به یکباره با دیدن زمینای کشاورزی برق از سرم پرید...
اگه میرفتیم کلبه برای منم بهتر میشد اینجوری میتونستم محمد رو هم ببینم،کلبوشون با کلبه ما فقط کمی فاصله داشت و همراه ننه پیرش اونجا زندگی میکرد!
زمین کشاورزیشم چسبیده به کلبشون بود و همونجا کار میکرد،با حس اینکه قراره نزدیک بهش زندگی کنم لبخند پر رنگی روی لبم نقش بست!
حدود یکساعتی گذشت و گاری عمو حسن نزدیکیای کلبه از حرکت ایستاد ...
من نازگل رو برداشتمو قبل از همه با خوشحالی از گاری پایین پریدم و دویدم سمت کلبه ای که از زمان کودکیم هنوز دست نخورده باقیمونده بود و مثل جونم دوسش داشتم!
نگاهی به درختای کوتاهی که منو لیلا با کمک آقام پشت کلبه کاشته بودیم انداختم و برگشتم سمت لیلا و با داد گفتم:-لیلا ببین درخت من هنوزم از مال تو قشنگ تره!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتهشتم🌺
✨﷽✨
سر برگردوندم تا مسیرمو ادامه بدم که با سر توی شکم گنده ننه اشرف فرورفتم،کمی ازش فاصله گرفتمو دستی به بینی ام کشیدم،کی بیرون اومده بود:-اینجا چیکار میکنی دختر؟
-اومدیم مهمونی ننه اشرف،کی اومدی بیرون؟
-چند دفعه بگم منو ننه اشرف صدا نکن دختر؟رفته بودم از چشمه آب بیارم،با کی اومدی؟چشمام کم سو شده دیگه درست نمیبینه!
-با عمو و آنام و لیلا!
-پس آقات چی؟چرا اون نیومد؟
دهن باز کردم چیزی بگم که به جای من عمو جواب داد:-آقاش توی عمارتش داره غاز میچرونه،چقدر سوال میپرسی اشرفی،برو تو یه چایی بذار که به خاطر این بقچه ها از کت و کول افتادم،این سه نفر تموم عمارت رو بار زدن!
زنعمو سری تکون داد و گفت:-همش تقصیر توئه این بچه ها هم منو اینجوری صدا میزنن،آرات کجاس همراهتون نیومد؟
عمو دستی تو موهاش فرو برد و گفت:-راستش آرات به آقاش رفته رفت و آمدش معلوم نمیکنه!
زنعمو سری تکون داد و در حالیکه کوزه به دست سمت کلبه میرفت غرغرکنان لب زد:-چند بار گفتم به آنات بگی برات آستین بالا بزنه مرد، این پسر مادر میخواد، گوشت که به این حرفا بدهکار نیست!
با این حرف لبخند از لب عمو محو شد و غم نشست توی چشماش آهی کشید و بقچه هارو بالا انداخت و قدمی محکم تر به سمت کلبه برداشت:-انگار تازگی آرات رو ندیدی اشرفی هیکلش هم اندازه منه الان وقت زن گرفتنشه!
-ایشالا که زن خوبی نصیب پسرم بشه،صبح تا شب دعا میکنم روزگارش مثل آقاش نشه خیری از زن و زندگی ندید آخرش هم که جوون مرگ شد!
ابرویی بالا انداختمو همونجور که داشتم با تردید نگاهش میکردم،با صدای عمو سرچرخوندم،مضطرب و نگران گفت:-وروجک این مرغ رو بذار زمین برو کمک آنات حالش زیاد خوش نیست!
سری تکون دادمو همونجور که حرفای ننه اشرف توی گوشم میپیچید مسیر اومده رو دوباره برگشتم،چرا میگفت عمو جوون مرگ شده شاید منظورش زنعمو بالی بود،انگار کم کم داشت مثل بی بی،بی حواس میشد!
برام سوال بود که چرا عمو آتاش این همه سال عروسی نکرده؟
زنعمو خیلی وقت پیش به خاطر مریضیش به رحمت خدا رفته بود،زمانی که من هنوز سن و سالی نداشتم،حتی به زور میتونستم چهرشو توی ذهنم تجسم کنم،از اون موقع خودش به تنهایی آرات رو بزرگ کرده بود...
از فکر آرات اخم روی پیشونیم
نشست،پسره پررو مدام دنبال راهی میگشت تا اذیتم کنه،فقط هم با من سر لج داشت...
چهره جذابی داشت اما اخلاقش کاملا مخالف چهره اش بود،آقام میگه شبیه بچگیای عمو هست اما من که باور نمیکنم عمو انقدر بدجنس بوده باشه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزها اول صبح
به درودے دل خود گرم کنیم
و چہ زیباست،کنار یاران
خنده بر صبح زدن
بنشين چاي امروز،تو مهمان مني
سلام صبحتون زیبا و با طراوت
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Mohsen Chavoshi - Be Raghs Aa (320).mp3
5.48M
🍃💐🎼❣آوای شاد و زیبای: آمد بهار جانها
🍃📚اشعار از مولانا
🍃🌷🎙محسن چاوشی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠