26.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃😍زنگ تفریح😇🍃
🍃😍😄نماهنگ و طنز سیاسی شاد 👌😇
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#جملات_منتظرانه
سلام بر تو
ای مولایی که هرکس تو را یافت
به تمام خیر و خوبی ها رسیده.
سلام بر تو
و بر روزی که با آمدنت،
زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد.
✨اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُم✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستسوم 🌺
-برو کنار،فقط میخوام ببینم اینجا چه خبره!
آرات عصبی خواست حرفی بزنه که با صدای عمو بیشتر از من توجهش جلب شد:
-پس کار تو بود؟تو برادر زادمو دزدیدی؟انقدر بی شرفی که یه بچه رو قاطی انتقامت کردی و این همه حرف توی گوشش خوندی که آقاش دشمن خونیشه؟میخواستی با دستای هم خون خودمون به کام مرگ بفرستیمون؟خودت عرضه همچین کاری نداشتی،هنوزم یه بزدلی،حرف بزن ببینم بی شرف،این پسر برادرزادمه مگه نه؟
صدای خش دار مرد به گوشم رسید:
-نمیفهمم چی میگی،این پسره منه،برادرت به مادرش دست درازی کرد و کشتش،حالا هم اومدم انتقام خون زن بیگناهمو بگیرم!
-مردک بیشرف با همه آره با ما هم آره؟ برادر منو دست درازی؟حداقل یه دروغی بگو که بشه باورش کرد!
نکنه فراموش کردی چه بلایی سرت آوردم،تو حتی نمیتونی با زنی باشی چه برسه به اینکه بچه دار بشی،حرف میزنی یا عملی به پسرت ثابت کنم این همه سال دروغ توی گوشش خوندی!
-گفتم که این پسر منه،قرار بود داماد خان بشه و بکشتش تا وارث عمارت شه اما وقتی دیدم دست از انتقام کشیده خودم پیش قدم شدم فقط همین!
-خیلی خب انگار راهی برام نذاشتی،پسر محکم بگیرش!
صدای نگران آیاز توی فضای طویله پیچید:-میخوای چیکارش کنی؟
-نترس بلایی به سرش نمیارم فقط محکم بگیرش!
-ولم کن،پسره بی همه چیز،حالا دیگه رو به روی من می ایستی،گفتم ولم کنین...مگه با شما نیستم!
-زبون به دهن بگیر وگرنه اول میکشمت بعد کارمو انجام میدم!
-ولم کن مرتیکه حرومزاده!
آرات که حسابی تعجب کرده بود سرچرخوند و از سوراخای طویله نگاهی به داخل انداخت،منم که حسابی کنجکاو شده بودم به تقلید ازش سرمو به دیواره طویله نزدیک کردم،اما قبل از اینکه چیزی ببینم آرات پسم زد و رو به روم ایستاد:-چیزی نیست که تو بخوای ببینی!
-منظورت چیه؟
انگشتشو گذاشت روی بینیش:-هیس بذار ببینم اینجا چه خبره!
همون موقع صدای عمو آتاش بلند شد:-میبینی پسر؟این بی شرف حتی مردونگی نداره،یعنی نمیتونه بچه دار بشه،میخوای بدونی از کجا خبر دارم؟از اونجایی که قبل از به دنیا اومدنت خودم این بلا رو سرش آوردم فقط چون نیت کرده بود به آنات دست درازی کنه!
-خفه شو،حرفش رو باور نکن تو پسر منی،اما راست میگه این بلا رو اینا سرم آوردن بعد از کاری که با مادرت کردن،اما منم کم نیاوردم همین بلا رو به سر خودشم آوردم اون پسرشم معلوم نیست از کجا آورده احتمالا زنش رو داده زیر دست مردای ده!😨😨
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستچهارم 🌺
با این حرف لبی به دندون گزیدم زل زدم به صورت آرات که داشت از عصبانیت منفجر میشد،دستاشو مشت کرده بود و خون به صورتش دویده بود،پس برای همین نذاشت من نگاه کنم!
حرفای آیاز و ننه اشرف راجع به اردشیر خان یکباره از ذهنم گذشت،درست ارتباطشون رو نمیفهمیدم اما دیگه مطمئن شده بودم آرات پسر واقعی عمو آتاش نیست و حتما یه ربطی به اردشیر خان داره،نکنه پسر اردشیر خان بود؟این اردشیر خان معلوم نیست چند تا زن داشته،اما چرا عمو آتاش باید بچه اونو بزرگ کنه؟
با صدای داد مرد که انگار به خاطر حرفش از عمو کتک بدی خورده بود، آرات عصبی دستش رو برد سمت در طویله که اینبار من مانعش شدم چنگی به بازوش زدمو گفتم:-صبر کن شاید داره دروغ میگه یادته آیاز چی میگفت شک ندارم همین مرد این حرفا رو توی گوشش خونده!
آرات عصبی دستی به صورتش کشید و رو ازم گرفت،و کمی با فاصله ازم ایستاد مشخص بود حسابی بهم ریخته و حقم داشت،صدای عمو آتاش دوباره به گوش رسید:
-مردک بی شرف دفعه دیگه خواستی دهن باز کنی فکر این استخونای نحیفت باش،آرات از این پسر چند سالی بزرگتره،چطوری تو بعد از به دنیا اومدن بچت بلایی سر من آوردی هان؟بسه دیگه این پسر که مثل تو احمق نیست...
آدمای عمارت پایین خوب میشناسنت،میدونن چقدر خاطر خواه مادرش بودی،اما وقتی دست رد به سینت زد،شدی دشمن جونش،اون زخم روی سرشم گواه همه چیز هست،حرف میزنی یا بگم سیخ داغ بیارن و دوباره خاطرات قدیمت رو زنده کنن؟
مرد سرفه ای کرد و آب دهنشو جمع کرد و انداخت:-تف به شرف همتون بیاد،هر کاری دلت میخواد بکن!
با این حرف آیاز با صدایی دورگه گفت:-راستش رو بگو،حداقل به حرمت این چند سالی که خودم رو پسرت میدونستم،میدونی الان با تموم وجودم آرزو میکنم تموم این حرفا دروغ باشه،چون اگه درست باشه اون دختری که توی اتاق منتظرم نشسته خواهرمه،میفهمی؟حرف بزن،انتقامت این بود؟خواستی اینطوری انتقام بگیری؟از من،خان،دختراش،یا اون زن که چندین سال منتظر پسرشه؟حالا که دیگه انتقامتو گرفتی حرف بزن،بگو کی منو به دنیا آورده؟اصلا کسی هست موقع به دنیا اومدنم اونجا بوده باشه؟چرا هر بار از بچگی و خاندان آنام و خودت میپرسیدم حرفی برای گفتن نداشتی؟چرا تموم خاطرات و زجرای بچگیم جلوی چشمامه اما حتی چهره ی مادرمو به یاد نمیارم؟
تموم این حرفا رو آیاز با بغض میزد،حتی منم دلم به حالش سوخته بود،معلوم نبود چه سختی هایی نکشیده و الان تازه متوجه شده تموم زندگیش یه دروغ بزرگ بوده!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🇮🇷
صبح است و صبا مشک فشان میگذرد
دریاب که از کوی فلان میگذرد
برخیز چه خسبی که جهان میگذرد
بوئی بستان که کاروان میگذرد
صبح بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠