eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
Sibsorkhi - Sallallah Alayk.mp3
9.26M
اگر کربلا رو میخوای امشب امضاء بشه بسم الله الرحمن الرحیم التماس دعای فرج 🏴🏴🏴🏴 @aksneveshteheitaa
🖤🖤👆👆 صلی الله علیک یه سلام میدم رو به حرم تویی ارباب و من نوکرم صلی الله علیک رو چشام اقا میزارمت میدونی خیلی دوست دارمت عاشقم یا حسین این ارادت از قدیمه نوکریت بهترین اتفاق زندگیمه تو دلم کسی نمی گیره جاتو بخدا غمی نمی مونه با تو دوست دارم کرببلاتو بین مردم همه به تو میشناسند ما رو فقط تویی ارباب با معرفت ای رویایی ترین نزنی رومو اقا زمین بطلب مارو باز اربعین جز در خونتون نوکری نکردم آقا تو صف محشرم دور تو میگردم آقا تو دلم کسی نمیگیره جاتو بخدا غمی نمیمونه با تو دوست دارم کرببلاتو از کار عاشقا دعا کن که گره وا بشه مزار مادر پیدا بشه باشه کاش تو بقیع یه حرم با کلی سینه زن یه ضریح و یک باب الحسن تو دفاع از حرم زینبی و سر فرازم دشمنتون باید رد شه از روی جنازم تو دلم کسی نمیگیره جاتو بخدا غمی نمیمونه با تو دوست دارم کرببلاتو دوست دارم کرببلاتو 🏴🏴🏴🏴🏴🏴 @aksneveshteheitaa
التماس دعای فرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اوایل زندگیمان مثل زوج های خوشبخت بودیم پریماه واقعا از هرجهت زن نمونه ای بود و با آمدنش کلی زندگی مرا از این رو به ان رو کرده بود و من هم که به مراد دلم رسیده بودم سر از پا نمی شناختم و هرآنچه که داشتم و از کارم که به لطف آقای محتشم پدرزن عزیزم دز می آوردم خرج پریماه می کردم و هرچیزی که اراده می کرد هنوز نگفته برایش فراهم بود و این خود باعث حسرت و حسادت خیلی از اطرافیانمان می شد تا جایی که زندگی ما زبانزد خاص و عام بود و همه ما را خوشبخت می دانستند و به راستی که واقعا هم خوشبخت بودیم اما این خوشبختی با بدنیا آمدن پسرم آرمان کامل تر شد و با آمدنش زندگی من و همسرم پریماه را گرم تر از قبل کرد طوری که هردو با جان و دل بهش می رسیدیم و نمی ذاشتیم آب در دلش تکان بخورد. با یادآوری آن روزها لبخند عمیقی روی صورتم نشست . تکیه ام را به پشتی صندلی زدم و نگاهم را به قاب عکس روی میزم که عکسی از تولد یک سالگی پسرم را نشان می داد دوختم. با دیدن تاریخ پایین عکس تازه به یادآوردم که امروز تولد گل پسرم هست و من به کل این موضوع را فراموش کرده بودم لبخندی زدم زدم و تکیه ام را از صندلی برداشتم . خیلی کارها داشتم که باید تا شب انجامشان می دادم، عادت هرساله ام بود که برای تولد آرمان پسر عزیزم کلی تدارک می دیدم و تمام اقوام نزدیک را دعوت می کردم. بماند که برای همین یک شب چه حرف ها که از دوستان و آشنایان نمیشنیدم اما همه را پشت گوش رد می کردم و نشنیده می گرفتم. هیچگاه به حرفای دیگران اهمیت نمی دادم،آرمان تنها سرمایه ی عشق و زندگی چند ساله ی من و همسرم پریماه بود . بیشتر از جانم دوستش داشتم و دلم می خواست که روز متولد شدنش را جشن بگیرم و پسر عزیزم را شاد ببینم و برق رضایت را در چشم های همسر مهربانم حس کنم. نگاهم را به ساعت روی میز دوختم با دیدن ساعت که دو و چهل و پنج دقیقه ی عصر را نشان می داد فهمیدم که تا شب خیلی کار عقب افتاده هست که باید انجامشان می دادم، از طرفی هم دلم پرمی کشید برای آرمان و پریماه عزیزم. تا ساعت چهار وقت تعطیلی شرکت خیلی مانده بود.نگاهم را به زونکن آمار و ارقام شرکت دوختم انگشتم را لابه لای برگه هایش به حرکت در آوردم و نگاه گذرایی بهشان انداختم همین امروز آن ها را به ترتیب تاریخ مرتب کرده بودم البته همه ی این ها معمولا وظیفه ی منشی شرکت است اما با این منشی سربه هوا که من داشتم باید همه ی این کارها را خودم به تنهایی انجام می دادم و چاره ی دیگری نبود. همان بهتر که اخراجش کردم دختر لوس عقده ای را،انگار تنها از سرکار آمدن و کار کردن فقط مو رنگ کردن و مدل به مدل لباس پوشیدن و مثل دلقک ها خودش را درست کردن یاد گرفته بود. 🌹 ❇️ @aksneveshtehEitaa