#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_یکم
پاکت سیگاري را به همراه فندك از جیبش بیرون اورد و با تردید به سمتم
....گرفت
...دست دراز کردم و پاکت را از دستش گرفتم
زیر لب ازش تشکر کردم که سري به حالت تاسف تکان داد و از اتاق بیرون
.....رفت
فصل 6
....آرنجم را تکیه گاه چانه ام قرار دادم و نگاهم را از پنجره بیرون دوختم
....سوسوي نور کمرنگی از توي کوچه بیرون میزد
....نگاهم روي زوج جوانی که درحال عبور از کوچه بودند چرخید
زن دستش را دور بازوي مرد حلقه کرده و سرش را روي شانه هاي پهن و
...قوي مرد گذاشته بود
مرد هم سرش کنار گوش زن بود و با نجواهاي عاشقانه دل زن را به دست می
...آورد
....آه عمیقی کشیدم و نگاه از آن ها گرفتم
......دلم گرفت.... پاهایم را جمع کردم و زانوهایم را در آغوش کشیدم
....با دیدن زوج جوان بی اختیار به یاد چند سال پیش خودم و پریماه افتادم
.... زمانی که به تازگی با هم آشنا شده بودیم
...یاد قدم هاي پنهانیمان در نیمه شب
....یاد نجواهاي عاشقانه اي که در گوش هم می گفتیم
...به یاد لحظه هاي شیرین عشق و عاشقی
...یاد نقشه هایی که براي آینده می کشیدیم
اما کجا رفت آن عشق و عاشقی که یک روز با اشتیاق و ذوق ازش دم می
....زدیم
چی از آن همه مهر و محبت بینمان باقی مانده بود؟
....هیچی ...به جز آتش تند کدورت و سردي که روز به روز زیاد تر می شد
آخ پریماه...پریماه...چطور دلت اومد با من اینکار رو بکنی لعنتی؟
امشب با بودنت پیش اون مردك احمق من رو جلوي دوست و آشنا سکه ي یه
....پول کردي
...از فردا چطور می تونم سرم رو جلوشون بلند کنم و بگم این منم بهراد آریا
همون که زنش دیشب جیک تو جیک یه مرتیکه ي عوضی تر از خودش
....داشت می رقصید و به ریش توي شوهرش می خندید
چطور دلت اومد باهام اینکار رو بکنی لعنتی....؟ این بود عشق و محبتی که
ازش دم می زدي؟
.....چقدر زود مهرو محبتت به حراج رفت
.... نگاه از قاب چوبی پنجره گرفتم
....یه نخ سیگار از توي پاکت بیرون کشیدم و گوشه ي لبم گذاشتم
....فندك را نزدیکش کردم و با جرقه ي کوچک آتشی روشن شد
🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#کانال_عکس_نوشته_ایتا
🌹 #عکس_نوشته_ایتا
❇️ @aksneveshtehEitaa
🏴🏴