تو از یادم نمی روی......
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر التماس دعا فرج
@Aksneveshteheitaa
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#پارت_پنجاه_هشتم
نگاه غمزده ام را به مشتی قربون دوختم و گفتم: چاییتو بخور سرد میشه....
مشتی قربون سری تکان داد و گفت: چشم آقا....خودتون میل نمی کنید؟
نگاه شیطنت باری به اون دختر انداختم و رو به مشتی قربون گفتم: نه من الان تازه یه صبحونه ی حسابی خوردم مشتی قربون جات خالی....
دختر با حرص لب هایش را جمع کرد و ازم رو برگرداند....
چشم ها و لب هام با هم خندید...
مشتی قربون با شوق زائد الوصفی گفت: خداروشکر آقا انگار حالتون خوبه....
بزنم به تخـ ـته انگار روحیه تون از اونموقع ها هم بهتره...
کاش پریماه خانم قدر شما....
با شنیدن اسم پریماه بی اختیار اخم هایم در هم فرورفت....
دندان هایم را برهم فشردم ....
فکم منقبض شده بود....
دلم می خواست هرچه اسباب و اثاثیه دور و برم هست توی سرم بکوبم تا فکر اون لعنتی از سرم بیرون بره.....
خدایا این چه بدبختی بود نصیب بهراد کردی....
بهراد عاقل باش مرد....چرا بهش نمی گی اسم اون لعنتی رو جلوت نیاره....
چرا نمی گی برعکس قبل که حاضر بودی جونتم براش بدی حالا حاضری با همین دستای خودت جونشم بگیری....
چرا نمی گی باهات چیکار کرد....
چرا نمی گی از اون بهراد آریا....
از اون مرد محکم و مهربون مجسمه ای سنگی با قلبی یخی ساخت....
کاری کرد که از همه ی زن های دنیا متنفر بشی؟
هان....چرا بهش نمی گی لعنتی؟
صدای مشتی قربون مثل همیشه به دادم رسید و مرا از میان افکار در هم و برهمم بیرون کشید:
آقا شما حالتون خوبه؟
شنیدید چی گفتم؟
با گیجی سرتکان دادم :آ...آره...آره...خوبم....
به خودم مسلط شدم و گفتم:خب چی می گفتی مشتی قربون؟
متوجه نگاه تمسخر آمیز دختر شدم....
مشتی قربون فنجانش را به لبش نزدیک کرد و همانطور که جرعه جرعه چاییش رو سر می کشید گفت:
داشتم می گفتم امروز بهانه ی خیلی خوبی شد تا از نزدیک ببینمتون آقا و درمورد یه مسئله ی خیلی مهم باهاتون صحبت کنم....
انگشتانم را در هم قلاب کردم و همانطور که خودم را آماده شنیده حرف هایش نشان می دادم گفتم: خب بگو مشتی قربون می شنوم....
فنجان چاییش را روی میز گذاشت ....
نگاه معذبی به دختر انداخت و با من من گفت:آخه باید با خودتون تنها صحبت کنم آقا....
نگاه دختر کردم و با چشم و ابرو بهش اشاره زدم از اتاق بیرون بره.....
اخم هایش را در هم کشید...
چشم غره ای نثارم کرد و از اتاق بیرون رفت....
خنده م گرفته بود...
مشتی قربون با تعجب نگاهم کرد و گفت: ا روم سیاه آقا...
ترگل خانم فکر کنم ناراحت شدن از حرفم ولی باید تنها باهاتون صحبت می کردم....
نگاهم روی حرکت لب های مشتی قربون خیره ماند.....
پس اسمش ترگل بود....
چطور از دیشب تا حالا به ذهن خودم نرسیده بود اسمشو بپرسم....
هه بی خیال بهراد می خواستی اسمشو بدونی که چی بشه....
تو که نمی خوای باهاش زندگی کنی یا دوست بشی که انقدر هول کردی پسر....
پس همون لقب مادمازل بیشتر برازنده شه....
اینطوری زیادی هم باهات احساس خودمونی بودن نمی کنه که شرش بعدا گردنت رو بگیره...
با لبخند سرم را تکان دادم و گفتم: آره اینه....
مشتی قربون با تعجب نگاهم کرد و گفت:شما الان چیزی گفتید آقا.....
با گیجی سرتکان دادم و خونسردانه گفتم: نه ...نه چیزی نیست با خودم بودم....
کمی سرجایم جابه جا شدم : خب ظاهرا با من کاری داشتی مشتی قربون....؟
مشتی قربون کلاهش را روی میز گذاشت و گفت: آها بعله آقا....
خب راستش من وظیفه داشتم زودتر خدمتتون برسم اما خب بنا به دلایلی نتونستم بیام....
اما یه چیزایی هست که باید شما رو در جریانشون قرار بدم یعنی آقا ازم خواستن....
با تعجب نگاهش کردم و گفتم: آقا....؟
منظورت باباست؟
پس چرا خودش مـ ـستقیما برای صحبت نیومد....؟
اخم هایم را در هم کشیدم و با طعنه گفتم: نکنه نجسم و عارش می یاد باهام همکلام بشه...؟
مشتی قربون دستپاچه گفت: نه...نه آقا... خدا نکنه این چه حرفیه که می زنید دور از جونتون.... مسئله اصلا این نیست....
کنجکاو نگاهش کردم و گفتم: پس مسئله چیه مشتی قربون ؟
کمی سرجایش جابه جا شد،سعی می کرد زیاد نگاهش بهم نیفتد....
بیشتر نگاهش به حـ ـلقه ی انگشتان گره کرده اش بود....
از این همه سکوتش کلافه شدم بودم....
چهره ام بی اختیار در هم رفت و با صدای نیمه بلندی گفتم:
جون به سرم کردی مشتی قربون .....
بالاخره می گی چی شده یا نه....؟
سرش را بالا آورد اما همچنان از نگاه کردن به چشمانم پرهیز می کرد....
🔶🔶🔶🔶🌻🔶🔶🔶🔶
#رمان
#سجده_بر_غرور_مردانه_ام
#خانوادگی
#عکس_نوشته_ایتا
http://eitaa.com/joinchat/2141257747Cf0d228eefd
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#خطبه_غدیر
#صفحه_پنجاه_هفتم
وَاْلُمحاسَبَةَ بَيْنَ يَدَي رَبِّ الْعالَمينَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ. فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثيبَ عَلَيْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَيْسَ لَهُ فِي الجِنانِ نَصيبٌ.
و محاسبه ي در برابر پروردگار جهانيان و پاداش كيفر را ياد كنيد. آن كه نيكي آورد، پاداش گيرد. و آن كه بدي كرد، بهره ي از بهشت نخواهد برد.
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌸🌸🌸🍃🍃🍃
مَعاشِرَالنّاسِ، التَّقْوي، التَّقْوي، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ كَما قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيءٌ عَظيمٌ). اُذْكُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازينَ
هان مردمان! تقوا را، تقوا را رعايت كرده از سختي رستخيز بهراسيد همان گونه كه خداوند عزّوجل فرمود: «البته زمين لرزه ي روز رستاخيز حادثه ي بزرگ استمرگ، قيامت، و حساب و ميزان
منابع:
1. مصباح المتهجد وسلاح المتعبد، شيخ طوسي، به تصحيح اسماعيل انصاري زنجاني، ص694
2.اقبال الاعمال: رضي الدين ابوالقاسم علي بن موسي بن طاووس ص461
3. مصباح كفعمي ص695
4.بحارالانوار علامه ملا محمّد باقر مجلسي ج97،ص112
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
🌹 #همه_جا
🌹 #جارمیزنم
🌹 #فقط_حیدر
🌹 #امیرالمومنین
🌹 #مولام
🌹 #علیست
🎁 #مسابقه_ویژه_غدیر
🌹#کانال_کمال_بندگی
🌹#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
دوستان عزیزم سلام شبتون بخیر
چیزی به پایان خطبه ی غدیر نمونده اونائی که هنوز خطبه رو مطالعه نکردن زود مطالعه رو شروع کنند 🌺🌺🌺🌺
هدایت شده از گسترده عصرانه +۱ کا ملــکـــ👑ـــــه
این عکس رو ببین👆👆
دوستم این #پارچه آورد براش بدوزم نمیدونی چقدر قشنگه چه قیمته مناسبی😍
گفتم تو با بچه کوچیک و کار اداره وقت بیرون رفتن نداری از کجا خریدی بلا😜
یه لینک بهم داد 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1411317784C34204b9130
واقعا پارچه هاش عالیه
#زیبا
#متنوع
#قیمت_مناسب
یه سر بزن پشیمون نمیشی😇
#پارچه از ما هنر از شما😍😍