🔷🦋
به این کانال هم یه سر بزنید فقط امام رضائی ها خیلی دوسش دارن.....
🌹🌹🌹🌹👇👇👇
#ربیع_الاول
#عاشقانهامامرضا
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄
بنام و با توکل به
اسم اعظمت
میگشاییم دفتر
امروزمان را
ان شاالله در پایان روز
مُهر تایید
بندگی زینت
دفترمان باشد
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@delneveshte_hadis110
#سلام_امام_زمانم
و تویے آنڪه
صبح به صبح باید
پنجره ےِ دل را
رو بسوےِ مُحبتًش گُشود
السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
اهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستهشتاد
تک خنده ای کرد و در اتاق رو باز کرد و توی ورودیش ایستاد:-قولتو که یادت نرفته!
با اینکه منظورشو خوب فهمیده بودم ترسیده لب زدم:-کودوم قول؟
-قولی که رو به روی مطبخ دادی،گفتی هر کاری بهت بگم انجام میدی!
بزاق دهانمو قورت دادمو با فکر اینکه قرار نیست زنده بمونمو کاری که ازم میخواد رو انجام بدم با اعتماد به نفس پرسیدم:-خیلی خب؟ازم چی میخوای!
نفسشو پر صدا بیرون داد و گفت:-فعلا گره ای که پایین روسریت زدی رو باز کن برو داخل تا بعد بهت بگم ازت چی میخوام!
اینقدر وحشت کرده بودم که صدای تپیدن قلبمو خودمم میشنیدم،توی چشمای بهت زدم نگاهی کرد و با بیخیالی قدمی جلو برداشت و گره پایین روسریمو باز کرد و با اخم زل زد به چشمام:-فکر میکردم تا الان فهمیده باشی با خر طرف نیستی،برای خودم و آبروم اینارو نمیگم فقط از کسی که یه بار طعم مردن رو تجربه کرده این نصیحت رو آویزه گوشت کن همین الان هم که بمیری برای من یا هر کس دیگه ای هیچ فرقی نداره،حتی این اورهان رو که میبینی از غم از دست دادنت به جنون رسیده دوماه بعد از مردنت لباس عزاشو از تنش در میاره و کنار سهیلا به زندگیشو ادامه میده،هیچ چیز ارزش نداره تا بخوای براش بمیری دختر جون،سعی کن جور دیگه ای با زندگیت بجنگی،جوری که سرنوشت خودش یکه بخوره،مثل من،هر چی باشی وضعت از الان من بدتر نیست ولی خودمو سرپا نگه داشتم و اجازه نمیدم تو نیم وجبی دورم بزنی!
همینجور که وحشت زده بهش خیره مونده بودم و از چیزی که در انتظارم بود تقریبا قالب تهی کرده بودم با چشم اشاره ای به طرف اتاق کرد و لب زد:-برو داخل!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
اهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستهشتادیکم
بینیمو بالا کشیدمو بی صدا داخل شدم،دیگه کاری ازم ساخته نبود انگار تقدیر این بود منو اورهان هر دو توی یه شب تسلیم سرنوشتمون بشیم،یکی نبود به این آتاش بگه من زنم چجوری باید توی این جامعه مرد سالار با سرنوشتم بجنگم؟جامعه ای که عاقبت جنگیدن یک زن با سرنوشتی که مردا براش رقم زده بودن مرگ بود!
نشستم روی تشک و در حالیکه بدنم از درون میلرزید با بغض بهش زل زدم و با چشمام التماس میکردم که یک بار دیگه اون کار رو باهام تکرار نکنه!
اما اون بدون اینکه نیم نگاهی بهم بندازه داخل اتاق شد و سنگ رو هل داد پشت در،اولین قطره اشکم سر خورد!
با بیخیالی نفس عمیقی کشید و پشت بهم ایستاد و مشغول باز کردن دکمه پیراهنش شد!
چشم ازش گرفتم و بدون اینکه حتی روسریمو بیرون بیارم مچاله شدم روی تشک،لباسشو آویزون کرد و به سمت قدم برداشت و در حالیکه فکر میکردم الان مثل سری قبل مثل یه حیوون درنده به سمتم حمله ور میشه، ناباورانه متکای روی تشک رو برداشت و انداخت گوشه ی اتاق و دراز کشید،باورم نمیشد،این حرکت از آتاش بعید بود،حداقل از آتاشی که من میشناختم!
یعنی دلش به رحم اومده بود؟اصلا دنبال سوال جوابام نبودم حتی برای عوض کردن لباسمم بلند نشدم،میترسیدم با هر حرکتی که میکنم آتاش رو از تصمیمش منصرف کنم،بی صدا خزیدم زیر لحاف و با همون رخت و لباسای مهمونی چشم بر هم گذاشتم!
صبح با صدای در و داد و بیداد زیور که آتاش رو صدا میکرد چشم باز کردم و نگاهم توی چشمای خواب آلود آتاش گره خورد،به سرعت از جا بلند شد و متکاشو سر جای قبلیش گذاشت و لباسشو برداشت و همینجوری که دکمه هاشو میبست در اتاق رو باز کرد و قدم به بیرون گذاشت،با عجله از جا بلند شدمو دستی به لباسام کشیدم نمیدونستم زیور برای چی اومده نکنه از من دستمال میخواست؟
صدای آتاش توی گوشم پیچید:
-چه خبر شده آنا؟نکنه دستمال عروس میخوای؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
💕#بدترین سقوط
افتادن از چشمانِ #خُداست..!
🌸🍃
#ربیع_الاول
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠