#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستهفتادهفتم
با صدای آقام رو از آرات گرفتم:-امروز روز خوبی بود دیگه کم کم کشاورزا هممحصولاتشونو میفروشن و میتونیم زمینامونو تحویل بگیریمو بریم!
-کجا؟یعنی میریم شهر؟
-من که از خدامه همه دور هم باشیم،اما کسی رو اجبار نمیکنم هر کس هر جا خودش صلاح میدونه رو برای زندگی انتخاب میکنه،خدا رو شکر لیلا هم سر و سامون گرفته همین که میدونم مراقب هم هستین خدارو شاکرم به اینجا که رسید نگاهی به من انداخت و ادامه داد:-امروز محمد هم اومد پیشم...
شوک زده زل زدم به دهن آقام تا ادامه جمله اش رو بگه که با صدای سرفه های آرات توجه همه به اون جلب شد،عمه سریع لیوان آبی ریخت و گرفت سمتش،آرات دستش رو پس زد و خودش لیوان آبی ریخت و یک جا سر کشید،دلم به حال عمه میسوخت با این همه توجهی که بهش میکرد بازم آرات قدمی به سمتش برنمیداشت!
حتی حاضر نشده بود بنچاق عمارت رو بگیره و بره،میگفت این همه سال کنار فرهان و نازگل بودم حالا نوبت آراته و هر کاری هم برای نشون دادن حسن نیتش انجام میداد!
آقام شروع کرد به گفتن ادامه حرفش:-داشتم میگفتم،محمد اومد پیشمو ازم خواست برای خواستگاری پا پیش بذاره...
برای بار هزارم نگاهم تو نگاه آرات گره خورد،عصبی به نظر میرسید اما چرا چیزی نمیگفت،اگه ذره ای بهم علاقه داشت چرا پا پیش نمیذاشت؟من که حتی ازش خواستگاری هم کرده بودم،پس دیگه چه مرگش بود!
با اخم ازش رو گرفتم و سرمو انداختم پایین و گوشمو سپردمو به حرفای آقام که مثل تیری بود که به قلبم شلیک میکرد:-پسره خوبیه،میگفت چند وقتی میشه میخواد پا پیش بذاره اما خیال کرده چون رعیته لیاقت آیلا رو نداره،اما حالا که وضع و حالمون تقریبا مشابه شده به خودش جرات داده تا پا پیش بذاره،هر چند هنوزم مضطرب بود،از نظر من قابل اعتماده،از بچگی میشناسمش،تو دست بی بی حکیمه بزرگ شده،اما باز صلاح دیدم اول نظر شما به خصوص آیلا رو بپرسمو بعد بهش جواب بدم،که میتونه بیاد یا نه!
عمو آهی کشید و گفت:-یعنی این دخترمون هم میخواد عروس بشه؟محمد پسره خوبیه اما اگه با کسی از بین خودمون ازدواج میکرد خیالمون راحت تر بود...نگاهی به آرات انداخت و مکثی کرد و ادامه داد:-من این دختر رو الکی به هر کسی نمیدم!
-بهتره دیگه اسم فرهان رو به میون نیاریم،نمیخوام چیزی بگم که آبجی ناراحت بشه...
اما حس خوبی به این موضوع ندارم،هر چند گمون میکنم خود فرهان هم دیگه راضی به این وصلت نیست!
-گمون نکنم خان داداش فرهان هنوزم خاطر آیلا رو میخواد،اما هر جور خود شما صلاح بدونین!
عمه اینو گفت و با اجازه ای گفت و از سر سفره بلند شد و پشت سرش هم بلافاصله آرات از مهمونخونه بیرون رفت،با رفتنش بغض بدی به گلوم چنگ انداخت بیشتر از این نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم بشقابموبرداشتم به بهونه بردنش به مطبخ با اجازه ای گفتمو از جا بلند شدم:-نگفتی دختر جوابش رو چی بدم؟
نگاهی به لیلا انداختم تا اون چیزی بگه که بلافاصله گفت:-آقاجون به نظرم کمی بهش زمان بدین فکر کنه،بلاخره بحث یه عمر زندگیه محمد هم که فرار نمیکنه!
با حرکت سر آقاجون و تاییدش با عجله از مهمونخونه بیرون زدم،قلبم به شدت میکوبید و غرورم جریحه دار شده بود،از نگاه عمو معلوم بود اونم میخواد من عروسش بشم حتما در موردم با آرات صحبت کرده بود،اما چرا آرات کوچکترین واکنشی نشون نداد؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
مداحی_آنلاین_ای_گل_مصطفی_وای_جوادیم_موذن_زاده.mp3
2.8M
🔳 #شهادت_امام_جواد(ع)
ای گل مصطفی وای جوادیم
باغ دینه صفا وای جوادیم
🎤زنده یاد حاج #سلیم_موذن_زاده
⏯ #ترکی
#شهادت_امام_محمد_تقی_ع
#آجر_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
هدایت شده از 🌷دلنوشته و حدیث🌷
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#قسمتاول
🌿﷽🌿
ماجرای غدیر
در سال دهم هجرت پیامبر (ص) از طرف خداوند مأمور شدند تا دو مسئله مهم دین اسلام را به مردم ابلاغ نمایند و آن دو مسئله عبارت بودند از حج و ولایت و خلافت دوازده امام (ع). پس از این اعلان مردم با عجله آماده خروج از مکه شدند. بعد از اینکه افراد به محل غدیر خم رسیدند پیامبر بر روی منبری که در زیر درخت کهنسالی که در آنجا بود ساخته بودند رفت و سپس دستور داد تا امیرالمومنین (ع) را فراخواندند و دستور دادند بالای منبر پیامبر و دست راست آن حضرت بایستد، پس پیامبر منتظر ایستادند تا مردم کاملاً جمع شدند و آنگاه خطابه رسمی خود را بیان نمودند.
ایشان در اثنای خطبه دو عمل را انجام دادند، در ابتدا پس از مقدمه چینی و ذکر مقام خلافت و ولایت امیرالمومنین(ع) برای اینکه هرگونه شک و شبههای را برطرف نموده باشند پس از شرح مقام ولایت به صورت لسانی حضرت
#ماجرایغدیر_و_ولایت
#امیرالمومنینعلی(ع)
#نشرحداکثری
#پانزدهمينمسایقه
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊✨به نام گشاینده کارها
🕊🌿ز نامش شود سهل دشوارها
🕊✨بـا تـوکـل بـه نـام الله
🕊🌿آغاز می کنیم امروزمان را
🕊✨با امید بهترینها برای همه
🕊🌿لطف خدا همیشه شامل حالتان
🕊✨بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
🕊🌿الـــهــی بــه امــیــد تـــو...
🌸🌸🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌸🌸
@hedye110
#سلام_امام_زمانم
به امیـدِ دَم زیبـای وصـالِ رخ تو،
زنده در سِیرِ جهانِ گذرانیم هنوز
تاکه توکِی بِرسی زین سفرِ دورو دراز
حیف وصدحیف که ازبیخبرانیم هنوز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠