┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
🍃بہ نام او ڪه...
🌼رحمان و رحیم است
🍃بہ احسان عادت
🌼وخُلقِ ڪریم است
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
AUD-20220615-WA0006.mp3
2.7M
#انس_با_قرآن_مجید
#ختم_قرآن_مجید
حزب سی و پنجم (۱۷۱ الی ۲۰۶ اعراف)
👤 با صدای استاد پرهیزگار
#التماس_دعا_برای_ظهور
@delneveshte_hadis110
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
نَشَـوَدصُبـحاَگَـرعَـرضِاِرـٰادَتنَڪُنَم . .
نـٰامِزیبـٰاےِتـورـٰاصُبـحتِـلآوَتنَڪُنَم!(:❤️🩹'
السَّلامُعَلَيْكَيَاحُجَّةاللّٰهِفِىأَرْضِهِ✨🕊
#امام_زمان
صبحتون امام زمانی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتهشتم🦋
🌿﷽🌿
سریع سوار شدم وبا آخرین سرعت ممکن به سمت ادرس رفتم
همینکه مقابل دربزرگ مشکی رنگ
ماشینو متوقف کردم به ساعت نگاه کردم، نه ونیم بود...این
یعنی فاجعه...موبایلم زنگ خورد اقای
پاکزادبود همینطورکه پیاده میشدم جواب دادم:بله? الو آیه رسیدی?
بله-
-خوبه فقط سریع باش-
-چشم
انقدرهولی-
راستی مراقب خودتم باش بلایی سرخودت نیاری
-خداحافظ-
فعلا خداحافظ-
چشم هستم
مقابل درایستادم وسریع بازش کردم ورفتم داخل حیاط،
برای لحظه ای ماتم برد! یه حیاط سر سبز
پر از درختای زیباوسبزکه توفصل زیبای بهارخودنمایی
میکردن...گل های رنگارنگ ازانواع مختلف
وزیباترینشون رز...وجالب بود که رز موردعلاقه من بیشتر
ازبقیه به چشم میومد .رز آبی!سا
ختمان بزرگی بانمای سفیدوسط حیاط زیباقرارداشت که
مقابل درش دو ستون بزرگ وبلند بود
وبرای رسیدن به اون در بلندچوبی باید ازحیاط چند تا پله
روطی میکردی ...سریع به سمت پله ها
دوییدم با اینکه دل کندن ازاون رزهای ابی سخت بود اما
رسوندن به موقع پرونده مهم تر ازاون ها
بود وارد خونه شدم دوباره مات شدم اگراینجا خونه بود
پس جایی که من این همه سال توش
زندگی کردم اسمش چی بود؟
ازدرکه وارد میشدی یه سالن کوچیک بود که به یه در
دیگه منتهی میشد ازدرکه وارد شدم با یه
سالن بزرگ ومجلل پذیرایی روبه روشدم باچند دست
مبلمان شیک واجناس لوکس ازسمت چپ و
راست سالن پله میخورد ازپله ها بالارفتم طبقه بالا مثل یه
سوییت جداگانه ومستقل بود ومثل سالن
اصلی زیبا ومجلل واقعا این خونه دست کمی ازقصر
نداشت اولین دری که دیدم رو باز کردم
دستشویی بود، دومی حمام، سومی یه اتاق خواب شیک
ومرتب ،به سختی نگاهمواز اتاق خواب زیبا و
رویایی گرفتم و در چهارومو بازکردم و همینطورکه
دستگیره در رو گرفته بودم یه قدم رفتم داخل
که خشک شدم...چشمامو بستم و دوباره بازکردم...من کجا
بودم???... اینجاکجاست?نکنه اشتباه
اومدم ???اما نه کلید به قفل خورد! اصلا این مسائل چه
اهمیتی داشت وقتی تواین وضعیت فجیح
قرارگرفته بودم دوباره چشمامو بازوبسته کردم اماخواب
نبودم ...وصحنه روبه روم هم توهم
نبودوعین واقعیت بود...زن ومردنیمه برهنه ای روی تخت
بودن وبهم می لولیدن ومن هم به اون
هازل زده بودم یدفعه میون کارشون نگاهشون به من افتاد
باگونه هایی که یقین داشتم سرخ سرخ
شدن ازاتاق بیرون رفتم ودرو بستم وخودم هم اونقدر گیج
شده بودم که چسبیدم به در و محکم
دستگیره روگرفتم و سعی کردم صحنه ای که دیدموهضم
کنم اماواقعاغیرممکن بود...من همیشه
ازموضوعات وفیلم ها وعکس هایی که دراین باره بود
دوری کردم اما امروزبه طور زنده تماشا
کردم وچقدرناراحت بودم برای چشمهایی که صحنه ای رو
دیدن که نباید میدیدن ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
#درازایمرگپدرم🪴
#قسمتنهم🦋
🌿﷽🌿
گیج گیج بودم
ونمیفهمیدم کسی ازاون طرف سعی داره درروبازکنه ومن
مانعش شدم ...اون شخص از تو اتاق درو
میکشید تا بازش کنه ومن میکشیدم تابسته بمونه کش
مکش ها ادامه داشت که در با فشار زیادی
کشیده شدودست هام نتونستن مقاومت کنن ونه
تنهادربازشد بلکه من درحالی که دستگیره روبا
دوتا دستام محکم گرفته بودم چسبیدم به در...نگاهم
ازپاهای بزرگ وبلند مردانه ای بالا اومد تا
رسید به یه زیپ وکمربند باز ...وا رفتم ...و بهت زده به
جای گرفتن نگاهم خیره شدم به کمربند باز
...هول بودم و اونقدر گیج که حتی کنترل نگاهم روهم
نداشتم...نمیدونم چه مدت همینطوربه
منظره ممنوعه خیره بودم که صدای مردونه ای منو به
خودم اورد :توکی هستی?
بالاخره نگاهمو گرفتم و بالا آوردم خداروشکر بالاتنش
لباس داشت هرچند که دکمه های لباس
سفید رنگش نامرتب بسته شده بودن و دو دکمه بالا هم باز
بود...نگاهمو به چشمای عسلی رنگ
مرد غریبه مقابلم دوختم وباحال خرابی پرسیدم:شماکی
هستین?
من?تو توخونه منی واونوقت توداری منوبازخواست میکنی!!!
فقط گفتم:من منشی اقای پاکزادم شما?
-من پاکانم پسرش
یدفعه صاف ایستادم ودستگیره رو ول کردم :سلام
ببخشید من نمیدونستم شما وهمسرتون خونه
هستید وگرنه خبر میدادم شرمنده بخدا
نگاهمو ازپاکان که انگارشوکه شده بودگرفتم و به زن
جوون که بیخیال روتخت درازکشیده بود و به
ما نگاه میکرد انداختم وگفتم:ببخشید خانوم
و دوباره به پاکان نگاه انداختم:با اجازه تون من برم عجله
دارم اتاق کار پدرتون کجاست ?اومدم
دنبال یه پرونده
به اتاق روبه روییش اشاره کرد که به سمت اتاق رفتم
وسریع خودموانداختم تواتاق وهمینکه
دروبستم نفس راحتی کشیدم..
سریع به سمت میز رفتم و پرونده رو برداشتم و اول چک
کردم که خدایی نکرده اشتباه نباشه و
سریع از اتاق زدم بیرون پاکان توی سالن بود و داشت
سیگار میکشید .وقتی متوجهم شدبانگاه
دقیقی زیرنظرم گرفت منم سر سری خداحافظی باهاش
کردم که آقای مغرور خان فقط سرشو برای
من تکون داد با عجله سوار ماشین شدم و راه افتادم چند
بار هم نزدیک بود تصادف کنم اما هر جور
شده جون سالم به در بردم .خودم به درک! ماشین دستم
امانت بود و یه خش روش میفتاد من
مسئول بود .وقتی به شرکت رسیدم فقط تونستم ماشینو
بسپارم دست نگهبانی تا برام پارکش کنه و
خودم با دو رفتم تو آسانسورهمینکه خواستم سوار بشم
پام به چادرم گیر کرد و خوردم زمین و
سرم محکم به دیواره آسانسور خورد اینقدر درد گرفت که
اشک تو چشمام جمع شد همینکه به
شرکت رسیدم بی توجه به ساعت پرونده رو محکم تو
دستم گرفتم و پریدم تو اتاق کنفرانس و داد
زدم :آقای پاکزاد آوردمش
اما با دیدن ۱۰ جفت چشم که متعجب بهم نگاه
میکردن سریع به ساعتم نگاه کردم و با دیدن
ساعت که 01:01دقیقه رو نشون میداد کوبیدم تو سرم
و گفتم :خاک تو سرم دیر کردم ؟
آقای پاکزاد با خنده جلو اومد پرونده رو از دستم گرفت و
گفت :نه دخترم تازه جلسه رو شروع
کردیم به موقع اومدی
یدفعه بانگرانی گفت :چیکار کردی با خودت ؟
با تعجب گفتم :چیکار کردم مگه ؟
با اخم گفت :سرت داره خون میاد
آهان بلندی گفتم و با خنده جواب دادم :چیز مهمی
نیست افتادم زمین سرم خورد به دیواره ی
آسانسور ....من برم شما هم به جلستون برسید
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
هیچوقت خودتو صد در صد
خرج کسی نکن که فقط بلده
تا ده بشماره ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
تمام می شود و آفتاب می تابد
غمی نبوده به عالم
که ماندنی باشد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
بگذار امیدواری در سیاه ترین روزها
هنر تو باشد ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
جوری باش که
شعورت دلبری کنه
نه قیافت ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
با ما چه کرده اید
که این گونه ز شادی دوریم!
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
خیلی زود میفهمی
آدم یه دونه از غریبه میخوره
ده تا از خودی ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
۲۴ خرداد ۱۴۰۳