··|🗣😂|··
#طنز_جبهه 😁
اذاننماز رو ڪهگفتنرفتمسراغفرمانده
بهشگفتمروحانینداریم
بچهها دوستدارنپشتسرشما نماز رو به جماعتبخونن😍
فرمانده مون قبول نمیکرد
میگفت:
پاهامترکشخورده وحالممساعد نیست 🤕
یهآدمسالم بفرستینجلو تا امامجماعت بشه
بچهها گوششونبه اینحرفا بدهکار نبود 😬
خلاصهبا هر زحمتیشده فرمانده رو راضی کردند ڪه امامجماعتبشه 😅✌️🏻
فرماندهنماز رو شروعڪرد و ماهم بهش اقتداڪردیم
.
بندهخدا از رکوع و سجدههاشمعلوم بود پاهاشدرد میڪنه
وسطاینماز بود ڪه یهاتفاقعجیبافتاد
وقتیمیخواستبرا رڪعتبعدیبلند بشه
انگار پاهاشدرد گرفتهباشه،یهو گفت:
یا ابالفضلو بلندشد
نتونستیم خودمون رو ڪنترل ڪنیم ، همه زدیم زیر خنده😂🤦🏻
فرماندهمون میگفت:
خدابگم چیڪارتونڪنه!😒
نگفتم من حالم خوب نیست یڪی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️
#خنده_حلآل😄
@AlaAdlon
#طنز_جبهه🌱
ایام رجب بود
و هر روز دعای«یا من ارجوه »را میخواندیم.
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به“حرّم شیبتی علی النار ” رسیدید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید. هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های شیطون بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کند؟ برادر روحانی هم که در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😂😂
✨
#طنز_جبهه
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه😇
گفتند سنّت کمه😒
یه کم فکر کردم🤔
یه راهی به ذهنم رسید...💡
رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم
« ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید😂
این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند
هیچ کس هم نفهمید😁
از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم.😄
#طنز_جبهه
راننده آمبولانس 🚑 بودم در خط حلبچه؛
یک روز با ماشینِ بدون زاپاس رفته بودم جلو، شهید و مجروح بیاورم.
یکی از لاستیکها پنچر شد 🚑
رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد 🧔🏻گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟🛠
مکثی کرد و گفت: چرا چرا😎
پرسیدم: کجا؟☺️
جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود)🤦🏻♂
به یک دو راهی می رسی🛣
بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه!😁
برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده
اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش🧠
ملاحظهٔ منو هم نکن🤭😂