eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
471 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
··|🗣😂|·· 😁 اذان‌نماز رو ڪه‌گفتن‌رفتم‌سراغ‌فرمانده بهش‌گفتم‌روحانی‌نداریم بچه‌ها دوست‌دارن‌پشت‌سرشما نماز رو به جماعت‌بخونن😍 فرمانده مون قبول نمی‌کرد می‌گفت: پاهام‌ترکش‌خورده وحالم‌مساعد نیست 🤕 یه‌آدم‌سالم بفرستین‌جلو تا امام‌جماعت بشه بچه‌ها گوششون‌به این‌حرفا بدهکار نبود 😬 خلاصه‌با هر زحمتی‌شده فرمانده رو راضی ‌کردند ڪه امام‌جماعت‌بشه 😅✌️🏻 فرمانده‌نماز رو شروع‌ڪرد و ماهم بهش اقتداڪردیم . بنده‌خدا از رکوع و سجده‌هاش‌معلوم بود پاهاش‌درد می‌ڪنه وسطای‌نماز بود ڪه یه‌اتفاق‌عجیب‌افتاد وقتی‌می‌خواست‌برا رڪعت‌بعدی‌بلند بشه انگار پاهاش‌درد گرفته‌باشه،یهو گفت: یا ابالفضل‌و بلندشد نتونستیم خودمون رو ڪنترل ڪنیم ، همه زدیم زیر خنده😂🤦🏻 فرمانده‌مون می‌گفت: خدابگم چیڪارتون‌ڪنه!😒 نگفتم من حالم خوب نیست یڪی دیگه رو امام جماعت بذارین...☹️ 😄 @AlaAdlon
🌱 ایام رجب بود و هر روز دعای«یا من ارجوه »را میخواندیم. حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که توجیه نبودند، توضیح می داد که وقتی به“حرّم شیبتی علی النار ” رسیدید، با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید. هنوز حرف حاجی تمام نشده ، یک بچه های شیطون بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کند؟ برادر روحانی هم که در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعد!😂😂 ✨
رفتم اسم بنویسم برای اعزام به جبهه😇 گفتند سنّت کمه😒 یه کم فکر کردم🤔 یه راهی به ذهنم رسید...💡 رفتم خونه و شناسنامه خواهرم رو برداشتم « ه » سعیده رو با دقت پاک کردم شد سعید😂 این بار ایراد نگرفتند و اعزامم کردند هیچ کس هم نفهمید😁 از آن روز به بعد دو تا سعید توی خونه داشتیم.😄
راننده آمبولانس 🚑 بودم در خط حلبچه؛ یک روز با ماشینِ بدون زاپاس رفته بودم جلو، شهید و مجروح بیاورم. یکی از لاستیکها پنچر شد 🚑 رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد 🧔🏻گفتم: پنچرگیری این نزدیکی ها نیست؟🛠 مکثی کرد و گفت: چرا چرا😎 پرسیدم: کجا؟☺️ جواب داد: لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز (منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود)🤦🏻‍♂ به یک دو راهی می رسی🛣 بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر پنچرگیری پسرخالمه!😁 برو آنجا بگو منو فلانی فرستاده اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب به مغز سرش🧠 ملاحظهٔ منو هم نکن🤭😂