eitaa logo
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
493 دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
14 فایل
وقتےبراےِدنیاےِبقیہ‌ازدنیاٺ‌گذشتے میشےدنیاےِیھ‌دنیاآدم! آره همون‌قضیه‌«عزّتِ بعدِ شھادت» اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی🌱🌻 اطلاعاتمونھ⇩ @alahassanenajmeh_ir نـٰاشنـٰاسمونہ⇩ https://harfeto.timefriend.net/16639225622260
مشاهده در ایتا
دانلود
شهاب برای اطمینان نگاهی به نمایشگاه انداخت با دیدن مهیا که به عکس خیره شده بود صداش کرد _خانم رضایی خانم رضایی مهیا به خودش اومد _بله _اذان گفت.برید تو مسجد برای نماز و نهار _سید این عکس کیه شهاب به عکس نزدیک شد با دیدن عکس لبخند زد _شهید محمد ابراهیم همت مهیا دوباره به عکس نگاهی انداخت و اسم شهید را زیر لب زمزمه کرد به سمت فروشنده رفت _آقا من این پوسترومی خوام چقدر میشه؟؟ پول پوستر و حساب کرد شهاب از شخصیت مهیا حیرت زده بود این دختر همه معادلات اونو بهم ریخته بود.... _سید من باید برم وضو شهاب اطراف نگاه کرد کسی نبود _اینجا خیلی خلوته بزارید من همراهتون میام شهاب تا سرویس بهداشتی مهیا رو همراهی کرد بعد وضو هر کدوم به سمت قسمت خانم ها وآقایون رفتن مریم مهیا رو از دور دید براش دست تکون داد مهیا به طرفشان رفت... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗جانم میرود💗 قسمت51 _کجایی تو ،مهیا کنار سارا نشست _رفتم وضو بگیرم مریم مُهری به طرفش گرفت _نباید تنها میرفتی اونجا خیلی خلوته _تنها نرفتم با داداشت رفتم نرجس به طرفشون برگشت _با شهاب رفتی؟ _بله مشکلی هست با صدای مکبر سر پا وایستادن مهیا آشنایی بانماز جماعت نداشت و فکر می کرد که با نماز فرادا فرقی نمی کنه دوست نداشت جلوی نرجس از مریم بپرسه زیر چشمی به مریم نگاه می کرد و حرکاتش و تکرار می کرد بعد از نماز سر سفره نشستد... و در کنار بازیگوشی دخترا ناهار و صرف کردند بعد از ناهار کنار مزار شهدا رفتند... بعد از خوندن فاتحه به بیرون مسجد رفتن به طرف راوی رفتند که داشت صحبت مـیکرد همه روی خاک کنار هم نشستند مهیا سرش و روی شونه ی مریم گذاشت آی شهدا دست ما رو بگیر … بی سیم هایی که شما میزدید و بی سیم هایی که ما الان میزنیم خیلی تفاوت داره... شرمنده ایم بخدا … همت همت مجنون.... حاجی صدای منو میشنوید... همت همت مجنون... مجنون جان به گوشم... حاج همت اوضاع خیلی خرابه برادر... محاصره تنگ تر شده … اسیرامون خیلی زیاد شدند اخوی…. خواهرا و برادرا را دارند قیچی می کنند... اینجا شیاطین مدام شیمیایی می زنند…. خیلی برادر به بچه ها تذکر می دیم.... ولی انگار دیگه اثری نداره … عامل خفه کننده دیگه بوی گیاه نمیده....، بوی گناه می ده.... همـــــــــت جان.... فکر نمی کنم حتی هنوز نیمه ی راهم باشیم حاجی اینجا به خواهرا همش میگیم پر چادرتون رو حائل کنید تا بوی گناه مشامتونو اذیت نکنه.... ولی کو اخوی گوش شنوا… حاجی برادرامونم اوضاعشون خرابه……. همش می گیم برادر نگاهت برادر نگاهت …. کو اونایی که گوش میدن. حتی میان و به این نوشته های ماهم میخندن.... چه برسه به عملش..... حاجی این ترکش های نگاه برادرا فقط قلبو میزنه.... کمک می خوایم حاجی ……. به بچه های اونجا بگو کمکــــــــــــــــــــــــــــــ برسونند داری صدا رو… همت همت مجنون……. حکایت ما الان اینه،ولی کار ما از بیسیم زدن گذشته،کاش یه تیکه سیم می موند باش سیم خودمونو وصل کنیم.... به شهدا ولی افسوس که همه رو خودمون قطع کردیم.... ولی بازم امیدمون به خودشونه. یه نگاهی به خودتون بکنید و راهتون رو عوض کنید... .بخدا پشیمون میشید شهدا شرمنده... دستمون رو بگیرید مهیا قطره ی اشکی که بر روی گونه هاش نشسته بود و پاک کرد باخودش گفت که این همت کیه که این همه اسمش رو میگن شونه های مریم می لرزیدن.... سرش و برداشت با بلند کردن سرش چشم هاش با چشم های شهاب گره خوردند چشم های شهاب سرخ شده بودن. شهاب زود چشم هایش و دزدید راوی صحبت هاش و تمام کرد شهاب فراخوان داد که همه جمع بشن و،او بالای یک بلندی رفت _خواهرا لطفا گوش کنید زیارت همگی قبول باشه الان تا ساعت ۴ وقتتون آزاده ساعت چهار همه باید سوار اتوبوس ها بشن .التماس دعا همه از هم متفرق شدن... مهیا مشغول عکس گرفتن شد با دیدن چند قایق در آب که سیم خاردار اطرافش را محاصره کرده به سمتش رفت که با صدای شهاب سرجایش ایستاد _خانم رضایی حواستونو جمع کنید نمیبینید زدن خطر انفجار مین _خب من باید برم یکم جلوتر می خوام عکس بگیرم _نمیشه اصلا مهیا اهمیتی نداد و به راهش ادامه داد شهاب هر چقدر صداش کرد واینستاد شهاب ناچار بند کیفش و کشید... _خانم رضایی لطفا، اونجا خطرناکه _ولی من این عکسارو لازم دارم شهاب استغفرا... زیر لب گفت _باشه دوربینو بدید براتون میگیرم _مین برا من خطر داره برا شما نداره _خانم رضایی لطفا دوربینو بدید مهیا دوربین و به شهاب داد شهاب آروم آروم جلو رفت مهیا داد زد _قشنگ عکس بگیرید سید... 🍁نویسنده : فاطمه امیری 🍁 ﴿❀ۺھیڋعݪاء‌‌حښݩ‌ڹجݥہ➺﴾ •.' ⸤@alahassanenajmeh⸣✿⠕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿⃢⃟☕️ - فرمود: از خودمان سوال کنیم که در این جـنـگ بی‌امان، ڪجا ایستاده‌ایم... مہم این‌کہ ما عـرصـھ جـھـاد تشخیص بدیم🌱'! ♥️⃟🔗|⇜امـــام‌خامنہ‌ای •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
💚 + سمعـاً و طاعتـٰا آقا ✋🏻!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ؛ 🔹 همیشه سعی می‌کنیم به موقع به قرارمون برسیم و کسی رو منتظر نذاریم، ولی یک نفر هست که سال‌هاست منتظرمونه...! 🔅 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
❀شَـھٖـید؏‍ٰـݪاءحَـسَـݩ‌نِـجـمِـہْ❀🇵🇸
💔 آقای مهربانم ای کاش با نگاهت برداری از دل من گرد و غبار غم را... " أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی
- ✨ زلال عطر رضا'؏ مےوزد ز جانب طوس ، هوا هواۍ زیارت، زیـارتِ مخصوص❤️(: "أَلسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰا" •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزتـون بہ طـراوتِ انـقـلاب🌱:))
🕊 🌱: خوابش‌را‌دیدم‌ازش‌پرسیدم راستہ‌ڪہ‌میگن‌موقع‌شهادت،🕊 امام‌حسین‌علیہ‌السلام‌میادڪنار‌شهید ؟🤔 شهید : وقتےتیر‌خوردم‌🏹 قبل‌از‌اینڪہ‌روےزمین‌بيافتم 🥀 امام‌حسین‌علیہ‌السلام‌منو‌گرفت...💖 :) @alahassanenajmeh
• . زندگۍ معمولاً ما را از خدا دور می‌کند چون ما نمی‌توانیم آن‌چنان کہ باید به سوۍ خدا حرکت کنیم. خلوت کردن با خدا، تمام آسیب‌هاۍ انسان را جدا می‌کند. - استاد پناهیـٰان - •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌• @alahassanenajmeh •┈┈••✾•🇱🇧🥀🇮🇷•✾••┈┈‌•