🌟به نام خداوند بخشنده مهربان 🌟
#صالحین
#تعلیم و تربیت
🌸حلقه صالحین شهید فهمیده 🌸
🕰ساعت 11 تا 12 و ربع روز پنجشنبه 1402/3/4🕰
نام مربی: ملکی🧕
✅قرائت آیات ابتدایی سوره نبا به صورت روخوانی و سپس روانخوانی 🌷🌷
✅توضیح در رابطه با یکی از قواعد وقف و نحوه وقف در قرآن📖📖
✅صحبت در رابطه با روز سوم خرداد 🇮🇷🇮🇷
✅بیان اتفاقات اوایل انقلاب و چگونگی ایجاد جنگ تحمیلی علیه ایران🇮🇷🇮🇷
✅صحبت در رابطه با وظیفه ما در حفظ انقلاب و مقابله با توطئه دشمن در ماجرای حجاب 🧕
✅ادامه صحبت در رابطه با وظایف ما نسبت به والدین برای حفظ احترام آنها 🧕🧔♂
✅دریافت لیف بافته شده از متربیان و بیان لزوم آموزش به سایر متربیان 🥰🥰
✅طناب بازی و بازی پرش🪂🪂
#پایگاه شهدا حوزه شهیده نسرین افضل
#شب_جمعه
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
Music Instrumental Ney 1.mp3
3.54M
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊
امشب شب سالگرد #شهید_عباس_صابری🌷🕊 از بچههای تفحص هستش...😔
این نی را تقدیم به شهدا و شهید عزیز میکنیم
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات..
#امام_زمان
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین 🌷🕊 امشب شب سالگرد #شهید_عباس_صابری🌷🕊 از بچههای تفحص هستش...😔 این نی را
شهیدی را پیدا نکرده بودند. خسته بودند و امیدی نداشتند تا اینکه طبق یک رسم قدیمی با بیل مکانیکی خاک روی یکی از جستجوگران ریختند. ناگهان چشم همه به یک سمت رفت. هنوز بازی شروع نشده، تمام شد.
#امام_زمان
#شب_جمعه
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
شهیدی را پیدا نکرده بودند. خسته بودند و امیدی نداشتند تا اینکه طبق یک رسم قدیمی با بیل مکانیکی خاک ر
روزها از پی هم گذشته بود، اما هنوز پیکر شهیدی پیدا نشده بود. طبق یک رسم قدیمی میان جستجوگران نور، دست و پای عباس را گرفتند و او را روی زمین خواباندند. دوستانش با بیل مکانیکی روی او خاک ریختند. داشتند تفحصبازی میکردند. همین که ناخنهای بیل در زمین فرو رفت و بالا آمد تا خاک را روی عباس بریزند. ناگهان استخوانی نمایان شد. سریع بازی را تمام کردند. به جستجوی پیکر آن شهید پرداختند، اما عباس را رها نکردند و با شوخی به او میگفتند: بیچاره شهید تا دید قرار است تو را کنار او دفن کنیم. گفت: دیگر جای من در فکه نیست! باید بروم جایی دیگر برای خودم پیدا کنم. به خاطر همین مجبور شد خودش را به ما نشان دهد.
#یازهرا
#شب_جمعه
#امام_زمان
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
روزها از پی هم گذشته بود، اما هنوز پیکر شهیدی پیدا نشده بود. طبق یک رسم قدیمی میان جستجوگران نور، د
برخی اوقات که برای تفحص شهدا به خاک عراق میرفت، مقداری لباس، میوه و سیگار برای عراقیها میخرید تا برای تفحص شهدا با آنها بیشتر همکاری کنند. این هدیه همراه با مهربانی و خوش اخلاقی عباس آقا موجب شد که دل عراقیها نرم شده و به او علاقهمند شوند. وقتی خبر شهادتش به عراقیها رسید، برایش ختم گرفتند. این عشق و علاقه به عباس آقا هم حتی در میان مردم شهرهای دیگر هم رسوخ یافته بود. موقعی که توانست پیکر شهیدی از شیراز را پیدا کند، باعث خوشحالی مردم این شهر شده بود. در اینجا نیز شیرازیها بعد از شهادتش برای عباس آقا ختم گرفتند😭
شادی روحش صلوات💐
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ما هم امشب یادش کردیم ان شاءالله شب جمعه داداش عباس کنار ارباب حسین ...یادمون کنه😭
شهدا التماس دعا...
علمدار...
#امام_زمان
سلام امام زمانم♥️
سَر شد به شوق تو فصل جوانیَم🥀
هرگز نشود که از این دَر برانیَم🍃
یابن الحسن برای تو بیدار می شوم🌕
روزت بخیر ای همه ی زندگانیم😍
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَاللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الارض💚
#امام_زمان
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هروقت گره به کارت افتاد اینجور رفعش کن...
#نرجس_خاتون
#امام_زمان
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
علت غسل دادن ميّت آن است كه ؛
از آلودگيهاى بيماريهايش و انواع مرضهايى كه در وجودش بوده پاك و پاكيزه شود ؛
زيرا او به ملاقات فرشتگان مى رود و با اهل آخرت تماس مى گيرد···
علت ديگرش اين است كه ؛
منى و نجاستى كه انسان از آن آفريده شده است ، در هنگام مرگ از ميّت خارج مى شود و جنب مى گردد ؛
پس بدين جهت بايد غسل داده شود .
علت غسل كردن كسى كه ميّت را غسل داده يا او را مسّ كرده ، نيز روشن است ؛
زيرا ترشحات بدن ميّت ، به او سرايت مى كند ؛
چه وقتى روح از بدن ميّت خارج شود ، بيشترِ آلودگيها و آفات او باقى مى ماند ؛
از اين روهم بايد او را پاكيزه كرد و هم خود را [از آلودگى هايى كه بر اثر تماس با بدن او به انسان مى رسد ] پاك و تميز گردانيد .
( بحار الأنوار : ۸۱/۳/۳ )
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
📍 امام محلهای که مروّج فرزندآوری و تحکیم نهاد خانواده است
〽️ امروزه ازدیاد نسل برای حفظ نظام اسلامی به یکی از ضرورتهای کشور تبدیل شده اما فرهنگسازیهای غلط و نفوذ دشمنان در افکار جوانان و تغییر دیدگاه آنان موجب بی رغبتی برخی از آنان نسبت به مسئله ازدواج و فرزندآوری شده است، در این راستا بارها رهبر معظم انقلاب ابراز نگرانی و بر مسئله رشد جمعیت تأکید کردند.
حاج آقا مهربانی پس از تأکیدات رهبری بر این امر و بعد از اینکه ایشان بار این مسئولیت را به دوش مبلغین گذاشتند، به فرمان حضرت آقا لبیک گفت و به فعالیت در این زمینه به روشهای گوناگون پرداخت و تلاش کرد تا نقشی در تغییر دیدگاه جوانان نسبت به مسئله خانواده و تشویق خانوادهها به فرزندآوری ایفا نماید
🔗 https://bonyadehedayat.com/31686/
💠هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)💠
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@alamdar_qom79
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
هر شـب وسـطِ گریه هایش میزد روی شانه ام: "رفیق! دعا کن منم این طور شهید بشم"🥺
وقتی از اِربا اربا شدن علی اکبر (ع) میخواند،
وقتی از گلوی بریده ی حضرت علی اصغر (ع) می گفت،
وقتی از جدا شدن دستان حضرت عباس (ع) می گفت ؛ وقتی از بی سر شدن امام حسین (ع) ضجه می زد و حتی از اسارت حضرت زینب (س).
یک شب از دستش کلافه شدم، بهش توپیدم:
"مسخره کردی ما رو؟؟
هر شب هر شب دوست داری یه شکلی شهید بشی!
لبخندی زد و گفت: "حاجی، دعا کن فقط! 😭
#شهید_محسن_حججی
مداحی آنلاین - زائرتم با یک سلام - نریمانی.mp3
6.81M
♡••
اَلسَّلامُعَلَيْكَ يااَباعَبْدِاللهِ وَعَلَىالاَْرْواحِ الَّتيحَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُاللهِ اَبَداً مابَقيتُ وَ بَقِيَ اللَّيْلُوَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُاللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَىالْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّبْنِالْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِالْحُسَيْنِ وَعَلىاَصْحابِالْحُسَيْن..🌿
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃
🌸🍃🌼🌸🍃
🍃🌼
❤️
💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسار شود اما عفت و #حجاب و پاکدامنی خود را حفظ کند و ... 💝✨
در تاریخ پیشینیان از #امام_صادق علیه السلام نقل شده است :
در دوران قبل از اسلام ، در میان بنی اسرائیل پادشاهی حکومت می کرد ، او در کشورش یک نفر دادستان کل بسیار شایسته داشت ، با توجه به این که آن دادستان نیز برادری صالح و امین داشت ، روزی پادشاه به دادستان گفت : برای انجام کار مهمی به یک نفر شخص امین و شایسته و مورد اعتماد نیاز دارم ، آیا سراغ داری؟ دادستان گفت : برادری دارم که بسیار باایمان و مورد اعتماد است .
قرار بر این شد که دادستان برادرش را به حضور شاه معرفی کند . دادستان برادرش را دید و او را به حضور شاه آورد ، شاه به او گفت : می خواهم تو را برای انجام مأموریتی به مسافرت بفرستم ، آیا حاضری ؟
برادر دادستان گفت : عذر دارم ، عذرم این است که همسر دارم ، نمی توانم او را تنها بگذارم و از شهر خارج گردم دادستان به برادرش اصرار کرد که درخواست شاه را رد نکن و به این مسافرت برو . سرانجام با این که همسر او راضی به مسافرت شوهرش نبود ، او همسرش را به برادرش دادستان، سپرد و به مسافرت رفت ، هنگام مسافرت به برادرش دادستان ، تأکید فراوان کرد که در غیاب من از همسرم محافظت کن ، دادستان نیز به او اطمینان داد که خاطر جمع باشد و در مورد همسرش هیچ گونه نگرانی نداشته باشد .
برادر دادستان به مسافرت رفت ، دادستان در غیاب او مکرر به خانه زن برادرش می آمد و به کارهای او رسیدگی می کرد ، در این رفت و آمد ، چشم دادستان به چهره زیبای زن برادرش افتاد کم کم وسوسه های شیطان او را به هوس های شیطانی انداخت و در این مسیر به قدری پایش لغزید که صریحاً از زن برادرش خواست که مرتکب گناه شوند ، ولی زن پاسخ رد داد ، دادستان از هر دری وارد شد زن با کمال قدرت ، عفت خود را حفظ کرد و تن به گناه نداد.
دادستان که شیفته زن شده بود ، برای رسیدن به هوس خود ، زن را تهدید کرد و گفت : شاه به حرف من است اگر خواسته مرا بر نیاوری ، به او می گویم که زن برادرم در غیاب برادرم زنا کرده و باید سنگسار شود .زن در پاسخ او باز هم مقاومت کرد و گفت : هر کاری می خواهی بکن ولی من تسلیم هوس تو نخواهم شد .
دادستان که سخت ناراحت و عصبانی شده بود ، دست به انتقام نا حوانمردانه زد و نزد شاه رفت و به دروغ گفت : زن برادرم زنا کرده باید سنگسار شود .
شاه بدون تحقیق ، سخن دادستان را پذیرفت و دستور سنگسار زن را صادر نمود .
دادستان خود را به زن رساند و گفت : فرمان سنگسار شدن تو صادر شده ، الان هم اگر تسلیم من بشوی از دست من بر می آید که تو را آزاد کنم وگرنه مجازاتت مرگ است .
آن زن غیور و باعفت در این لحظه سخت هم ایستادگی کرد و گفت : هر کاری می خواهی انجام بده ، من دامنم را آلوده نخواهم کرد .
دادستان دستور داد آن زن را برای سنگسار به بیابان بردند ،او را آن قدر سنگباران کردند که زیر سنگ ها ماند و یقین کردند، او مرد ، چون شب شد ه بود از او دست برداشتند و به خانه های خود رفتند ، ولی او هنوز نمرده بود ، آخر های شب با زحمت فراوان با بدن مجروح و خون آلود ، خود را از لای سنگ ها بیرون آورد و با هزار زحمت از آن مکان دور شد و بی هدف به سمت بیابان روانه گشت ، تا در بیابان عبادتگاهی را دید ، به کنار آن رفت و شب را تا صبح در آن جا خوابید ، وقتی که صبح شد عابد آن عبادتگاه او را دید ، نزد او آمد و او را به معبد خود برد و احوال او را پرسید او ماجرا را از اول تا آخر بازگو کرد ... و ...
ادامه دارد... ✨
❤️ 🌟🎉🎊🌸🌹💫
هِیْئَت عَلَمدارِکَربَلا(قم)
✨﷽✨🌸🍃🌼🌸🍃 🌸🍃🌼🌸🍃 🍃🌼 ❤️ 💖 داستان زیبای بانوی بسیار زیبا که در مقابل درخواست فحشا از او ، حاضر شد سنگسا
ادامه قسمت قبل 👇👇👇
قسمت دوم
عابد به حال او رحم کرد ،چند روز از او پرستاری نمود تا خوب شد ، سپس به او گفت : من کودکی دارم تو نزد او باش و از آن پرستاری کن .
بانوی پرهیزکار ، پیشنهاد عابد راپذیرفت .
دراین مدت که بانو نزد عابد بود ، عابد غلامی جوان داشت ، فریفته آن بانو شد تا حدی که از او تقاضای گناه کرد.
بانو که در سخت ترین شرائط عفت و پاکی خود را حفظ کرده بود ، در این مورد هم دست رد به سینه غلام زد و تسلیم او نشد .
غلام او را تهدید کرد به این که اگر تسلیم نشوی فرزند عابد را می کشم و به عابد می گویم این زن او را کشت .
بانو گفت : من دامن خود را دست تو نخواهم داد .
غلام تصمیم ناجوانمردانه خود را اجرا کرد و سپس به عابد گفت : فرزندت را این زن کشت، چرا او را در معبد نگه می داری ؟
عابد که از ماجرا اطلاع نداشت بسیار ناراحت شد و به او گفت : ای نمک نشناس خائن ! این همه به تو خدمت کردم حال فرزندم را کشتی !
زن قصه خود با غلام را بیان داشت ، عابد به او گفت : دیگر دلم راضی نمی شود تو در این جا بمانی باید از این جا بروی ، بیست درهم به او داد و او را بیرون کرد .
بانوی پرهیزکار از آن جا به طرف بایبان حرکت کرد تا بلکه به جایی برسد ، شب را تنها بی هدف به پیش رفت تا این که صبح به قریه ای رسید ، دید مردی را به دار کشیده اند و هنوز هم زنده است ، علت را پرسید :، گفتند : این شخص بیست درهم بدهکار است ، قانون این محیط آنست که هر کس به این مقدار بدهکار باشد باید او را به دار کنند .
بانو دلش به حال او سوخت ، بیست درهم خود را داد و او را از مرگ حتمی نجات داد.
آن مرد بسیار خوشوقت شد و از بانو تشکر کرد و به او گفت : حال که چنین خدمتی به من کردی از این به بعد من نوکر تو می باشم و هر جا بروی با تو می آیم تا بلکه به فیض خدمتکاری تو نائل گردم .
زن پذیرفت ، آن زن و مرد با هم از قریه بیرون آمدند تا کنار دریا رسیدند ، دیدند چند کشتی کنار دریا توقف کرده و گروهی می خواهند بر آن سوار شوند .
آن مرد از خدا بی خبر ، به جای این که از آن بانوی مهربان کمال قدر دانی بکند به او گفت : تو در کناری بنشین تا من نزد این کشتی سواران بروم تا بلکه کاری را انجام دهم و از مزد آن طعامی تهیه کرده و به این جا بیاورم ، با این سخن فریبا بانو را در کناری بنشانید و خود نزد آن ها رفت و به آن ها گفت : بار این کشتی چیست ؟
گفتند : انواع متاع ها در آن است .
گفت : پس چرا یکی از کشتی ها خالی است ؟
گفتند : ما بر آن سوار می شویم .
گفت : این متاع ها چقدر ارزش دارد ؟
گفتند : بسیار ، به طوری که به شماره نمی آید .
گفت : من متاعی دارم که از همه این ها بهتر است و آن کنیزی است که هرگز کنیزی به این زیبایی ندیده اید .
گفتند : او را به ما بفروش.
گفت : می فروشم مشروط به این که یکی از شما برود و او را ببیند و برای شما خبر بیاورد ، آنگاه در مورد خرید و فروش او با هم گفتگو کنیم ، شرط دیگر این که آن کنیزک نفهمد ، وقتی که من بهای او را از شما گرفتم و رفتم شما او را تصرف کنید و با خود ببرید .
آنان قبول کردند، و پس از دیدن ، او را به دوازده هزار درهم خریدند ، آن مرد بی وجدان پول ها را گرفت و رفت .آن ها رفتند و آن زن را تصرف کرده ، او هر چه فریاد زد که من صاحب او هستم ، نه او صاحب من ، به سخنش اعتنا نکردند ، و او را سوار بر آن کشتی حامل متاع کرده و خود بر کشتی دیگر سوار شده و از آن جا طرف مقصد حرکت نمودند.
وقتی کشتی ها به وسط دریا رسیدند ، طوفان شدیدی آمد و امواج سهمگین دریا ، آن کشتی را که آن ها بر آن سوار بودند غرق کرد و همه آن ها غرق شدند ولی به آن کشتی که متاع ها و آن زن در آن بودند آسیبی نرسید ، طوفان برطرف شد و امواج ملایم دریا کشتی را کم کم حرکت داد تا سرانجام به جزیره ای رسید بانو دید که به جزیره خوش آب و هوا و خرم و سبز وارد شده است بسیار خوشحال شد و تصمیم گرفت همانجا بماند و به عبادت خدا مشغول شود تا عمرش فرا رسد ...
ادامه دارد... ✨