#امام_على(ع):
سخن زيبا، نشانه زيادتى عقل است.
جَميلُ القَولِ دَليلُ وُفورِ العَقلِ.
غررالحكم حدیث 4776
💠 @alamdarkomeil
از عرش #سـلام سرمدے آوردند💗
آیینہ ے حُسـטּ سرمدے آوردند🌿
باآمدטּ #رضـا ازباغ بهشٺ💗
یڪ دستہ گلِ محمدے آوردند🌿
#شمس_الشمـوس🍃
#میلاد_امام_رضا_ع_مبارڪ_باد🌸⚘
@Alamdarkomeil
🌺 مسابقه 🌺
🌹دلنوشته :
من یه پرستارم .یه روز با یه مشکل بزرگی مواجه شدم که از یکی از دوستانم که توی این مواقع کمکم میکنه مدد خواستم و گفتم یه بابالحوائج بهم معرفی کن اون اسم شهید هادی رو بهم گفت گفتم ببین من یکیو میخوام معجزه کنه اونوقت توبه من شهید معرفی میکنی گفت متوسل شو به این شهید اگر جواب داد حجتش بر تو این باشه که بیشتر بشناسیش خدا میدونه فرداش به شکل عجیبی مشکلم برطرف شدو شروع کردم تو اینترنت راجع به این شهید خوندن و سرچ کردن تا اسم کتاب سلام بر ابراهیم رو پیدا کردم توی شهر خودم اصلا این کتاب رونمیشناختن و نداشتن ولی قسمت بود سال پیش توی کتابخونه حرم #امام_رضا پیداش کردم اونجااز تعجب چشام گرد شد واز خوشحالی سر از پا نشناختم خلاصه توی مدت کوتاهی اون کتابو خوندم من با این کتاب بزرگ شدم و زمانی که به داستان شهادت ایشون رسیدم مثل یک مصیبت دیده گریه کردم گذشت و کرامت این برادر بزرگوار توی زندگیم جریان داشت تااینکه برای برنامه سال جدید خود داداش هادی منو به کارروان راهیان نور دعوت کرد دعوت که میگم یعنی شرایط کشیک و جور شدن برنامه ام همش با خودش بود برای اولین باربا کاروان خانوادگی راهیان، راهی سرزمین نور شدیم راهی بهشت . اکثر مکانها رو رفتیم تا اینکه از کاروان خواستیم مارو ببره کانال کمیل که گفت جزء برنامه هامون نیست خیلی اشک ریختم تا اینکه روز چهارم همسرم اومد وگفت میریم کانال کمیل از حالم نگم که همتون مثل اونو تجربه کردید به داداشم گفتم اگر بیام تا نبینمت نمیرم. رفتم به یک قطعه از بهشت به گفته کاروان این کانال چون مال خاک عراقه اکثر مواقع بسته است به خاطر همینم کاروان نمی خواست که ما رو ببره رو. تا اینکه رفتیم حالم آسمونی بود کلا از کاروان جدا شده بودیم من فقط توی کانال یکسره اشک بودم و اشک هدیه داداش هادی هم به من اونجا یه نماز جماعت توی خود کانال و آرامش عمیق قلبی بود اونقدر آروم که تونستم قدم هامواز کانال بکنم و برگردم حال من توی اون کانال قابل وصف نبود داداشم خیلی عالی از ما پذیرایی کرد وهمونجا جلد دوم کتاب رو هم به من هدیه داد و الانم چند جلد از این کتابو به واسطه ی من حقیر بین دوستدارانش نشر میده خیلی از قسمت های آشناییم بهتره که ناگفته بمونه امیدوارم همه ما مثل داداش هادی، بنده خوبی برای خدا باشیم
یا حق
👉 @Alamdarkomeil 👈
هرگز نمیرد آنڪہ دلش
جلدِ " مشهـــد " است ...
حتے اگـر ڪہ
بال و پرش را جـدا ڪنند...
#شهید_بهنام_میرزاخانی🌹
اولین شهید آتش نشان حادثه ی پلاسکو
#صلوات
@Alamdarkomeil
رزمندگان اسلام به #پابوس رفتهاند .
#علی_ابن_موسی_الرضا
« یا ایها العزیز
مَسَّنا و اهلنا الضُر
و جِئنا ببضـاعةٍ مُزجاه
و اَوفِ لَنَا الکَیـل و تَصَدَّق علینـا "
( سوره یوسف آیه ۸۸ )
@Alamdarkomeil
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 زیارت با رضایت
🔻کی گفته امام رضا(ع) دلشکستهها رو بیشتر تحویل میگیره؟!
😊رفتی حرم لبخند بزن!
#تصویری
@alamdarkomeil
#سلام_امام_زمانم
صبح یعنی ...
تپشِ قلبِ زمان ،
درهوسِ دیدنِ تــو
کہ بیایی و زمین،
گلشنِ اسرار شود
سلام آرزویِ زمین و زمان
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی
☉ @Alamdarkomeil
#امام_رضا(ع):
هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد.
ميزان الحكمه جلد 5 صفحه 280
💠 @alamdarkomeil
🍃ما را نگاهی از تو،
تمام است، اگر کنی...
ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشستهای!
دستی برار و ما دلمردگانِ دنیایی را بیرون بکش!
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🌹
💠 @Alamdarkomeil
⭕️دلنوشته :
اون روزو اصلا فراموش نمیکنم که چه حال و هوای عجیبی داشتم...
مشغول افکارات خودم بودم و ترجیح میدادم تو تنهایی خودم به سر ببرم.
چند روزی بود که تو خونه های فامیلایی ک روستا قرار داشتن،بودیم و حالا مشغول جمع کردن وسایل برای برگشت به خونه بودیم.نمیدونم چرا انقدر به همه اصرار میکردم ک زودتر راه بیفتیم!
بعد از خوندن نماز و جمع و جور کردن تمام وسایل کم کم راه افتادیم سمت خونه...
بعد از گذشت تقریبا یک ساعت و نیم به خونه رسیدیم...
خواستم پیاده شم و از بقیه دوستان خدافظی کنم که متوجه شدم کوله پشتیم نیست!!!
کوله ای که حاوی تمام وسایلات شخصی ام و اکثرا باارزش بود،کوله ای که تمام زندگی و سرنوشت منو میشد از وسایلایی ک داخلش قرار داشت فهمید،کوله ای که به راحتی با گم کردنش آبروم به خطر افتاده بود(به علت وجود فلش های داخل کیف که حاوی تمام عکس های شخصی بودن)،به همین راحتی از داخل جعبه سر خورده بود و الله اعلم که کجا افتاده بود!
انقدر گم شدن کوله شک بزرگی بهم وارد کرده بود ک فقط دوست داشتم داد بزنم و از شانس و اقبال خودم ب خدا گله کنم...
دوست داشتم داد بزنم که خدایا چرا باز من...
که یهویی یادم اومد که داخل اون کوله ای که گم کردم یک کتاب از شهید ابراهیم هادی هست!میدونستم که اون کتابو خودم با دستای خودم تو کوله قرار دادم و از وجودش مطمئن بودم...
این بود که شروع کردم به متوسل شدن به داش ابرام!
داداش خودت هوامو داشته باش،دست رد به سینم نزن،داداش اگه اون کوله دست یه آدم ناخلف بیفته آبروم به تاراج میره،داش ابرام دارم به خودت متوسل میشم که از خدا بخوای کمکم کنه...
خلاصه تو دلم آشوبی بود...
*
بعد از گذشت سه ساعت اونم با استرس و فکرای خیلی وحشتناک که الان قراره چی بشه و چی نشه یدفعه پسرخالم که کتاب ابراهیم هادی ۲ رو به صورت امانت بهم داده بود گفت که فلانی کتاب همراته!؟که از خجالت بخاطر اینکه امانتدار بدی بودم صورتم گل انداخت و گفتم که کولمو کلا گم کردم...
که برگشت گفت شماره تلفنمو روی صفحه اول کتاب نوشتم و شخصی که کولت رو پیدا کرده اونو دیده و با من تماس گرفته...
وای خدای من دارم چی میشنوم!!!
چه اتفاقی افتاد...
معجزه...
داش ابرام...
وای خدای من جوابمو داد...
داشتم از شوق اینکه کولمو اینجوری و توسط متوسل شدن به شهدا پیدا کرده بودم اشک میریختم که به خودم اومدم و دیدم که کنار همون شخصیم که کوله رو پیدا کرده بود...
با دادن اطلاعات کافی کوله رو با تمام وسایلای داخلش حتی بدون اینکه تکون خورده باشن تحویل گرفتیم...
خدای من ممنونم...
داش ابرام خیلی مردی...
حکمت این کار این بود که بیشتر با داش ابرام آشنا بشم و بدونم خدا چقدر دوسم داره...
👉 @Alamdarkomeil 👈