eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
210 ویدیو
28 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ۚ ⚜وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا 💯هر کس هم از خدا بترسد و پرهیزگاری کند، خدا راه نجات (از هر تنگنائی) را برای او فراهم می‌سازد. 💟طلاق2💟 @Alamdarkomeil
دلنوشته : با عرض سلام و خدا قوت نميدونم الان اين پيام به چه فردي ارسال ميشه. از يكي از كشورهاي اروپايي براتون مي نويسم. چندي پيش با ديدن ويديويي از حاج آقا پناهيان به دنبال كتاب سلام بر إبراهيم بودم، چرا كه حاج آقا در آن ويديو مطالعه اين كتاب رو توصيه كردند. بالاخره در يك وبسايتي نسخه پي دي اف اين كتاب ارزشمند رو پيدا كردم. امروز كتاب رو تموم كردم و واقعا حيف شد كه تموم شد لذتي وصف ناپذير داشت و گويي هر بار ك مطالعه ميكردم ديگ جايي ك بودم نبودم بلكه خودم رو تو ايران و تو حال و هواي روزهاي ايرانم حس ميكردم. حسي ك كتاب و اين شهيد و شهدا به من داد منو واداشت كه به دنبال سرگذشت ساير بزرگان باشم اما در كمال تعجب نسخه پي دي افي پيدا نكردم، به اين فكر رفتم كه شايد نويسنده اين كتاب هم راضي نبوده باشه ك من به صورت پي دي اف از اينترنت برداشته باشم. راستش من دوست داشتم كتاب رو بخرم اما متاسفانه حداقل تا يكي دو سال آينده اين فرصت برام پيش نمياد كه ايران بيام و اين شد ك به نسخه مجازي رو آوردم. بر خودم ديدم كه راه ارتباطي بايد پيدا كنم تا حلاليت بطلبم و هم اينكه اگر نويسنده و ناشر راضي نباشن به طريقي تلاش ميكنم تا يك نسخه از كتاب رو بخرم. حلال كنيد از اينكه بدون اجازه نسخه پي دي اف رو دانلود كردم. اميدوارم خداوند به توفيقات شما بيشتر و بيشتر بيفزايد و در كنار شهدا زير سايه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام باشيد. ان شاءالله اگر عمري بود خيلي مشتاقم كه از انتشارات إبراهيم هادي ساير كتاب هاش رو هم مطالعه كنم. اين كتاب تاثير ب سزايي در روحيه معنوييم داشت. دمتون گرم و خدا قوت. @Alamdarkomeil
💖 ﮐﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﻪ ﺳﺤﺮ ﺭﺍ طاقتیست ﻭ ﻧﻪ ﺻﺒﺢ ﺭﺍ ﺻﺪﺍﻗﺘﯽ... ﮐﻪ ﺳﺤﺮ ﺑﻪ ﺷﺒﻨﻢ ﻟﻄﻒ ﺗﻮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺻﺒﺢ،ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺧﯿﺰﺩ سلام برتو ای بهار زندگانی🌸 @Alamdarkomeil
باز آیینه و آب‌ و سینی‌ و چای و نبات .. باز پنجشنبه و یاد شهدا با .. 🌹 @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
‌‌ باران شدیدی در تهران باریده بود. خیابان 17 شهریور را آب گرفته بود. چند پیرمرد می خواستند به سمت دیگر خیابان بروند مانده بودند چه کنند. همان موقع از راه رسید. پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پیرمردها، آن ها را به طرف دیگر خیابان برد. ابراهیم از این کارها زیاد انجام می داد. هدفی جز شکستن نفس خودش نداشت. مخصوصا زمانی که خیلی بین بچه ها مطرح بود! راوی: جمعی از دوستان شهید 🌹 @Alamdarkomeil
براى « » 🌹 بايد كه « » را سَر بُريد. يعنى كه؛ دنیا را نه از برای دنیا بلکه برای آخرت جدی گرفت. 🌷 @Alamdarkomeil
جسم و روحم با حَرَم گشته عَجین حال و روزم با غَمَت گشته غَمین این سه جمله ، خوابِ شبهای من است : ☜کربلا☞...☜پای پیاده @alamdarkomeil
༻🌼༺ ⚜وقتی ما میگوییم : خدا ڪند ڪه بیایی ⚜شاید او میگوید : "خدا ڪند ڪه " 💚🍃 @Alamdarkomeil
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام سجّاد عليه السلام: مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را میگيرد : يا برايش ذخيره میشود يا در دنيا برآورده میشود و يا بلايى كه میخواست به او برسد از او برگردانده میشود تحف العقول 🏴🏴 @Alamdarkomeil
کانال شهید ابراهیم هادی
❇️ درخواست نصحیت عارفی از یک شهید :  سال اول جنگ بود. به مرخصی آمده بودیم. با موتور از سمت میدان سرآسیاب به سمت میدان خراسان در حرکت بودیم. ابراهیم ( )عقب موتور نشسته بود. از خیابانی رد شدیم. ابراهیم یک دفعه گفت: امیر وایسا! من هم سریع آمدم کنار خیابان. با تعجب گفتم. چی شده؟! گفت: هیچی، اگر وقت داری بریم دیدن یه بنده خدا!‌ من هم گفتم: باشه، کار خاصی ندارم. با ابراهیم داخل یک خانه رفتیم. چند بار یاالله گفت. وارد اتاق شدیم. چند نفری نشسته بودند. پیرمردی با عبای مشکی و کلاهی کوچک بر سر بالای مجلس بود. به همراه ابراهیم سلام کردیم و در گوشه اتاق نشستیم. صحبت حاج آقا با یکی از جوان‌ها تمام شد. ایشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهیم راه گم کردی، چه عجب این طرف ‌ها! ابراهیم سر به زیر نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسیم. همین طور که صحبت می‌کردند فهمیدم ایشان، ابراهیم را خوب می‌شناسد حاج آقا کمی با دیگران صحبت کرد. وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهیم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهیم ما رو یه کم نصیحت کن! ابراهیم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند کرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنید. خواهش می‌کنم این طوری حرف نزنید بعد گفت: ما آمده بودیم شما را زیارت کنیم. انشاء‌الله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شدیم، خداحافظی کردیم و به بیرون رفتیم. بین راه گفتم: ابراهیم جون، تو هم به این بابا یه کم نصیحت می‌کردی. دیگه سرخ و زرد شدن نداره!‌ با عصبانیت پرید توی حرفم و گفت: چی می‌گی امیر جون، تو اصلاً این آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود!؟ جواب داد: این آقا یکی از اولیای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ایشون بودند. سال ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن کتاب طوبی محبت فهمیدم که جمله ایشان به ابراهیم چه حرف بزرگی بوده. 💠 @Alamdarkomeil