eitaa logo
قاریان افضل ایران
350 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
162 فایل
خداوندا بفزونی جود و فروغ وجودت، که جان به وی جویا و خرد به وی گویا شده، گویائی ما را توانائی شمار نعمتهای تو ارزانی دار
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌رسد آزادی قدس از ایران
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و چهارم»» آلادپوش روبروی آینه داشت تند تند با لحن مودبانه و جدی، جملاتی که روی کاغذش نوشته بود حفظ میکرد و سوزان هم کراواتشو براش میبست. سوزان گفت: نه ... نشد ... اینجاشو باید با ملاطفت بیشتری بگی ... ببین ... اینجوری ... همه ما به آزادی و فردای بهتر فکر میکنیم ... به ایرانی آزاد و ... آلادپوش گفت: آره آره ... گرفتم ... دقایقی بعد سوار ماشین شدند و رفتند. در راه، چند مرتبه گوشی آلادپوش زنگ خورد. سوزان احساس کرد که تماس ها باعث شده آلادپوش تمرکز نداشته باشه و حتی استرس بگیره. گوشی آلادپوشو از دستش گرفت و جلوی چشم آلادپوش خاموش کرد و گذاشت تو کیف خودش و بهش گفت: لطفا تمرکز کن تا اتفاقات خوبی بیفته. تو متوجه نیستی این دیدار چقدر مهمه و چه نتایج تاریخی میتونه داشته باشه؟! آلادپوش گفت: چرا ... متوجهم ... ببخشید ... میدونم که اولین بار هست که از سازمان مجاهدین یک نفر در پارتی شاهزاده و دخترش شرکت میکنه. سوزان جوری که راننده نشنوه گفت: پس لطفا با من باش. از این میترسم که حرف اضافه ای بزنی و حرکت ناشیانه ای انجام بدی و همه چی بهم بخوره. تو همه حیثیت مریم و مسعودی! آلادپوش که از این حرف سوزان خیلی خوشش اومده بود گفت: تو هم همه آرزوی منی! اما حتی اجازه ندادی بهت دست بزنم. سوزان چشم غُره رفت و آلادپوش هم دیگه ادامه نداد. سوزان دستشو آروم تو کیفش کرد و وقتی آلادپوش بیرون رو نگاه میکرد، سوزان صفحه گوشی خودشو دقیقا روی صفحه گوشی آلادپوش گذاشت و اندکی به هم فشار داد. صفحه گوشی خودش روشن و گوشی آلادپوش هم راه اندازی مجدد شد. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 مجید پشت سیستمش بود که دید پنجره ای باز شد. به محض دیدن اون پنجره روی مانیتورش، عینکشو عوض کرد و دکمه OK را زد. در چشم بهم زدنی، گوشی آلادپوش هک شد و تمام محتویات گوشیش روی مانیتور مجید ظاهر شد. مجید گوشیو برداشت و با سعید تماس گرفت و گفت: سعید جان الان گوشی آلادپوش اینجاست. کدوم کلیدواژه مدنظرته؟ سعید گفت: عالیه. ببین باکسِ رَمزای فولدرهای سیستمش کجاست. همونو کپی کنی بعدا بچه ها اَلَکِش میکنن. مجید گفت: ی لحظه گوشی دستت باشه. مجید تو دفترچه یاداشت گوشیِ آلادپوش که رفت، چشمشاش تیز و براق شد. به سعید گفت: پیداش کردم. هفت هشت تا رمز اینجاست. از ایمیلش گرفته تا ... ببیین مثلا اینجا نوشته فولِ دو ... فولِ سه ... فولِ چهار ... همینه فکر کنم. سعید گفت: باید خودش باشه. حله. بکاپ از کل گوشیش گرفتی؟ مجید: گرفتم و فرستادم ایمیل خودش. ایمیلش هم که خونه خودمونه! سعید خندید و گفت: دست شما درد نکنه. دیگه امری؟ مجید گفت: نه ... یاعلی. سعید با رمزهایی که مجید از گوشی آلادپوش بلند کرده بود تونست همه فولدرهای سیستم آلادپوشو باز کنه. فولدرهایی که مملو بود از تصاویر و اطلاعاتِ اشخاصی که در طول مدت پنج سال، آلادپوش اونا رو شناسایی کرده بود و توسط رابطینی که در ایران داشتند، با اونا ارتباط میگرفتند و به کار گیری میشدند. که البته اغلب اون افراد، از چهره های متوسط اما دارای زمینه خشونت و با قدرت جذب بالا بودند. بعدا در تحقیقات سعید ثابت شد که 100 درصد آن افرادی که توسط تشکیلات آلادپوش شناسایی شده بودند، اغلب در استان های مرزی خصوصا کُرد و ترک بودند که در فضای مجازی و پیج هایی که داشتند، لااقل یکبار تمایل خود را به تجزیه طلبی با استفاده از عبارات «کورد» و «تورک» نشان داده بودند. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 یکی از کسانی که دمِ درِ عمارتِ اصلی باغ ایستاده بود در را باز کرد و آلادپوش و سوزان وارد مهمانی نسبتا شلوغ و مجللی شدند. مهمانی مملو از پیرمردها و پیرزن ها و دختران و پسران نیمه برهنه با تیپ مهمانی کودکان! با یه استیجِ مجهز که دو تا خواننده با چهار تا رقاص، شعر میخوندند و میرقصیدند. پیتر جلو آمد. سوزان پیتر را به آلادپوش معرفی کرد: پیتر ... رابط اصلی و بالادستی من ... پیتر دستشو به طرف آلادپوش دراز کرد و با هم دست دادند. آلادپوش گفت: به شما بابت داشتن چنین همکار باهوش و قاپ دزدی تبریک میگم. با این جمله، سه نفری زدند زیر خنده. پیتر چشمکی به آلادپوش زد و گفت: خیرش به ما که نمیرسه ... لااقل امیدوارم شما ازش راضی باشین. آلادپوش گفت: کُلا خزِ اما جذابه. دوسش دارم. سوزان با غرور خاصی که داشت، نگاهی به آلادپوش کرد و گفت: خودم اینجا وایسادما! حداقل جلوی خودم مراعات کنین! اینو که گفت، پیتر و آلادپوش زدند زیر خنده. یکی از خدمه سینی پر از نوشیدنی های قرمز و نارنجی آورد و سه نفرشون برداشتند. سوزان لیوانشو آورد جلو و گفت: آقایون ... به امید ایرانِ آزاد! اینو که گفت، لیوان ها را به هم زدند و سر کشیدند. آن طرف تر، سیا و کماندار از بس زده بودند کسی نمیتونست صدای خنده و قهقهه بی دلیل اونا رو کنترل کنه. سیا چشمش به سوزان که خورد، به کمان
دار گفت: اینو نگا ... پدر سوخته عجب دختریه ... کماندار گفت: دو تا صاحاب داره ... کوری؟ نمیبینی اون دو تا نره خر محاصرش کردند؟ سیا گفت: کلا هر چیو دوست داشتم، یا ضرر داشت یا شوهر داشت! اینو که گفت، صدای قهقهه مستانه دوتاشون توجه همه رو جلب کرد. تا اینکه یکی از درها باز شد و خانواده پهلوی به جمع اضافه شدند. اول از همه فرح وارد شد. نصف جمعیت، گوشیشو درآورده بود و خم و راست شدن جماعت جلوی فرح و بوسیدن دستشو فیلم میگرفت. فرح با تیپ و آرایشی معمولی و همان تاپ دامن معروفش که شهلا دامن دوز براش دوخته بود و فقط برای همان شب دوخته شده بود، جمعیت را شکافت و در جایگاهش نشست. پشت سرش، توله و توله زاده هاش ریسه هم وارد شدند. به محض ورود شاهزاده رضا پهلوی که دستش تو دست دخترش نوردخت بود و با هم میرقصیدند و وارد جمعیت شدند، اندی شروع به خوندن کرد: «امشب شب ما غرق گل و شادی و شوره ... از جشن ستاره آسمون یه پارچه نوره ... امشب خونمون پر از طنین دلنوازه ... تو کوچه پر از نوای دلنشین سازه ...» شازده که یه لباس گورِ خری و راه راه پوشیده بود، با نوردخت که هفتاد درصد بدنش لخت بود، دست به دست هم داده بودند و وسط میرقصیدند و همه مهمونا هم اطرافشون بزن و برقص! دیگه از رقص آفتاب و مهتابِ سیا و کماندار نگم. اندی هم ترکوند اون شب : «عزیزم هدیه من برات یه دنیا عشقه ... زندگیم با بودنت درست مثله بهشته ...» 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 محمد و سعید و مجید روبروی مانیتور بزرگ اتاق مرکزی ایستاده بودند. صدای اندی به انضمام رقص دایره ایِ شازده و دخترش تو فضا پیچیده بود: «تو خونه سبد سبد گلهای سرخ و میخک ... عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک ... تولدت مبارک ... تولدت مبارک ...» مانیتور که متصل به سیستم هوشمند شناسایی چهره بود، روی تمام چهره های حاضر در مهمونی دایره سبز و قرمز کشیده بود و در حال شناسایی تمام حضار در مهمانی بود. محمد به سعید گفت: دوربین سوزان تویِ لنزِ چشماشه؟ سعید گفت: بله ... بخاطر همین تلاش میکنه کمتر پلک بزنه. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 دوساعتی گذشت و مهمونا سرِ میز شام بودند که یه نفر از پشت سر، به شانه سوزان زد. سوزان برگشت و دید یکی از خدمه است. گفت: خانم لطفا با من تشریف بیارین! سوزان جوری که آلادپوش و پیتر متوجه نشن، پشت سرِ اون زن راه افتاد و رفت. به طبقه دوم عمارت رفتند. طبقه ای که از دمِ درِ آسانسورش دو تا دو تا محافظ ایستاده بود تا درِ اتاقی که صدای خنده بلند دختری از آن شنیده میشد. در باز شد و سوزان را به داخل راهنمایی کردند. سوزان وقتی وارد شد، دید نوردخت روی تخت نشسته و تکیه داده و دو تا دوست پسرِ سیاه پوستش هم دو طرفش نشستن و دارن میگن و میخندند. صحنه زننده ای بود. اونا به سوزان هیچ اهمیتی ندادند و انگاربه رفت و آمد به اون اتاق عادت داشتند. سوزان هم انگار نه انگار روشو برگردوند و رو به طرف آیینه ایستاد و موهاشو مرتب کرد. که ناگهان دید پشت سرش یه مرد میانسال و کت شلواری، حدودا پنجاه ساله حاضر شد. اولش سوزان جا خورد. به طرف مرد ایستاد. مرد با زبان انگلیسی با سوزان شروع به گفتگو کرد: -سلام. من آرسن هستم. از اسرائیل. رابط اصلی نوردخت. سوزان گفت: خوشبختم. مطمئنم اسم منو میدونین. آرسن لبخندی زد و گفت: ما فقط 15 دقیقه فرصت گفتگو داریم. بفرمایید بنشینید. سوزان نگاهی به فاصله سه چهار متری که با تختِ نوردخت داشتند کرد و با لبخندی مصنوعی پرسید: اینجا؟ آرسن که متوجه منظور سوزان شده بود گفت: من اجازه ندارم پامو از پنج متری نوردخت آن طرفتر بذارم. سوزان و آرسم روی صندلی های نزدیکِ تخت نشستند و شروع به گفتگو کردند. سوزان پرسید: آرسن ینی چی؟ معنی اسم شما را نمیدونم. آرسن لبخندی زد و گفت: به معنی مرد مبارز هست. این اسم اصیلی در بین یهودیان قدیم هست و تلاش داریم اسامی که داشتیم را زنده کنیم. راستی سوزان ینی چی؟ سوزان گفت: به معنی داغ و آتشین. از قدمت اسمم خبر ندارم و فکر نکنم موقع نامگذاری من هدفشون زنده کردن اسامی باستانی ما بوده باشه! اینو که گفت، هر دوشون خندیدند. در شرایطی گفتگوی سوزان و آرسن داشت جدی تر میشد که صدای خنده های نوردخت با اون دو تا پسر سیاه پوست در فضا میپیچید. آرسن گفت: من اطلاعات جالبی از گفتگوهای شما با آلادپوش دارم. و اصلا پیشنهاد فعال کردن ظرفیت آلادپوش را ما به مریم رجوی دادیم. چون آلادپوش یک چهره زن گرا و ستیزه جو داره. متوجه شدم که تو اثر خیلی خوبی روی سیستم محاسباتی آلادپوش و سازمان مجاهدین داشتی. میشه در یک جمله خودت بگی اونا به چی رسیدند؟ سوزان گفت: کارم تقریبا با آلادپوش تمومه. من فقط باید فعالش میکردم تا وارد بازی بشه و همه ظرفیتاش در قومیت های مختلف علی الخصوص کُرد و تُرک فعال کنه. آرسن پرسید: باهاش چطوری معامله کردی؟ سوزان: به سبک خودمون. کارای شیک رسانه ای و جهانیش با ما. کارای کثیف و میدانی با اونا. آرسن دوباره
پرسید: و مطمئنی راضی شده؟ سوزان قاطعانه گفت: از خداشه. میگه از همیشه بیشتر احساس زندگی و حیات دارم. آرسن گفت: عالیه. میخوام جمله ای بهت بگم که باید خیلی حواست جمع باشه و از حالا سطح ماموریت تو بالاتر میره. سوزان با دقت بیشتر گفت: میشنوم. آرسن گفت: این دخترو میبینی که رو تخت داره با این دو تا ... ؟ سوزان گفت: نوردخت ... خب! آرسن گفت: مهره اصلی و تک مهره مبارزات آینده علیه رژیم ایران همین دختره. نه باباش! سوزان گفت: ینی یک زن؟ آرسن گفت: دقیقا! سوزان پرسید: و اونم همین دختر! آرسن گفت: دقیقا همین دختر! سوزان گفت: پدرش چی؟ آرسن خیلی رک گفت: کارش تمومه. رضا از اولش هم مهره مناسبی نبود. اسراییل سالهاست که داره تلاش میکنه سرمایه اجتماعی ایرانیان خارج از ایران را به طرف نوردخت بکشونه. سوزان گفت: خب! ماموریت من چیه؟ آرسن گفت: ما کاری میکنیم که تو از آلادپوش هم عبور کنی و بالاتر بری و به هیئت تصمیم ساز مورد اعتماد مریم رجوی برسی. فقط یک ماموریت داری... اونم اینه که کاری کنی که مریم به عنوان چهره چریک و مبارز، در ناآرامی های آینده ایران، رسما میانداری کنه تا توجهات از روی رضا پهلوی برداشته بشه. سوزان پرسید: شما میخواید کم کم پرچمِ شازده رو بکشونید پایین! درسته؟ آرسن سری تکون داد و جواب داد: بیشتر از تاریخش مونده. دیگه تو وقت اضافه است. سوزان گفت: تا از این طریق، بهش بفهمونید که وقتشه که نوردخت رو وارد عرصه کنه! آرسن: دقیقا. سوزان: و بعدش نوردخت رو در یک پوزیشنِ رهبر زنان و این چیزا وارد میدان کنید. درسته؟ آرسن گفت: هوش تو رشک برانگیزه! سوزان نگاهی به سر و وضع و حس و حال نوردخت روی تختش انداخت و زیر لب با پوزخندی تلخ گفت: بعله ... رهبر جنبش زنان! ادامه دارد... @hadadpour بازم عذرخواهی میکنم بعضی قسمت ها رو نویسنده خیلی باز نموده.
: 🔺 پشت پرده تحرکات بازار خودرو چیست؟ ️ 🔹 اخیراً با ورود خودرو به بورس که منجر به حذف رانت حدود ۷۵۰۰ میلیارد تومانی شد؛ مافیا به سرکردگی خانواده گرامی (دوست نزدیک جهانگیری!) و خانواده های فردوس، بی‌ریا و حدادزاده شروع به پولپاشی و مقابله اساسی با شفافیت و ورود خودرو به بورس کردند. اما چرا؟ چون این وارد کنندگان، تولید کننده نیستند پس دولت آنها را مکلف کرده اولاً خودرو را در بورس به فروش برسانند که منجر به شفافیت می‌شود! دوماً مابه تفاوت قیمت در فروش نیز باید به حساب خزانه دولت واریز شود! یعنی اگر خودورو قیمت گذاشته شد ۱ میلیارد، اما ۱.۱۰۰ فروش رفت، ۱۰۰ میلیون اضافه بر سازمان باید به حساب خزانه دولت واریز شود. ️در نتیجه مافیا با کیسه‌ای شل به سراغ بعضی نمایندگان ارزان قیمت! مجلس، بعضی خبرگزاری‌ها، روزنامه ها و اقتصاددانان پولکی رفت و به این ترتیب هجمه سنگین توسط آنان علیه شفافیت در بورس به راه افتاد! چرا؟ چون اختاپوس‌ها به سود کم قانع نیستند! وقت آن است که ببینیم چه افراد و رسانه‌هایی خودشان را به مافیا فروخته‌اند! ✅دیده‌بان انقلاب‌✅
کمی بخندیم.. پیرمرد عاشق به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم کافه منتظرت و تو هم بیا سر قرار حرفای عاشقونه بزنیم پیرزن قبول کرد فردا پیرمرد به کافه رفت، دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه ازش پرسید چرا گریه میکنی پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: مثلا بابام نذاشت بیام