eitaa logo
قاریان افضل ایران
179 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
156 فایل
خداوندا بفزونی جود و فروغ وجودت، که جان به وی جویا و خرد به وی گویا شده، گویائی ما را توانائی شمار نعمتهای تو ارزانی دار
مشاهده در ایتا
دانلود
خانمی که ازبهائی هاوتجاوزاتشون فرارکرده وبه پارک های اصفهان پناه آورده بابت نشر این کلیپ عذرخواهم
Akbar khyrkhah: بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت بیست و نهم»» بابک به استقبال یکی از گروه هایی رفت که برای آموزش به لندن اومده بودند. در رستوران فرودگاه نشسته بود و در حال خوردن قهوه اش بود که از یکی از گوشیهاش پیامی دریافت کرد. نوشته بود «1» متوجه شد که تا یک دقیقه دیگه باید با محمد ارتباط بگیره. خطشو عوض کرد و منتظر موند تا محمد باهاش ارتباط بگیره. محمد: سلام. روز بخیر بابک: سلام آقا محمد. نوکرم. محمد: چطوری؟ چه خبر؟ سرما خورده بودی بهتر شدی؟ بابک با تعجب جواب داد: آقا دم شما گرم! پریشب یه آمپول زدم و الان بهترم. حاجی خیلی دقیق آمارمو داریا. محمد: پس فکر کردی میفرستمت تو دهن شیر و ولت میکنم؟ بابک: خدا از بزرگی کمِت نکنه. جونم؟ امر؟ محمد گفت: این چندمین گروهه که داره میاد لندن؟ بابک گفت: سومین گروهه. با این گروه که بیان، میشه 55 نفر تا حالا اومدن. البته با خانواده. محمد گفت: خیلی خب. همون هتل قبلی دیگه؟ بابک: آره. چطور؟ محمد: هتلشون عوض کن. البته واسه گروه های بعدی. یه بهانه ای بیار و هتلشون عوض کن. بابک: نمیگی که چرا اما چشم. عوض میکنم. محمد: نه اتفاقا بهت میگم چرا ... چون از دوره های بعدی احتمالا آدم گنده هاشون میان. باید یه جای بهتر براشون اجاره کنی. بیست و چهاری در خدمتشون باش. آمار جلساتشون با ثریا میخوام. هی ول نکن برو. بیشتر دل بده به کار. بابک: چشم. به خدا مریض بودم که اونطوری شد. محمد: داره 58 ثانیه مون تموم میشه. حواست باشه. دیگه تاکید نکنم. بابک: چشم ارباب. چشم. اینو که گفت، قطع شد. بابک هم خطشو فورا عوض کرد و نشست تا هواپیما بشینه. 🔷🔶🔷🔶🔷🔶 محمد در حال مطالعه گزارش سعید بود. سعید روبروش ساکت نشسته بود و داشت با خودکارش روی یه تیکه کاغذ، نقاشی محمدو میکشید. محمد سرشو بالا آورد و با تعجب گفت: مگه قرار نبود این سه تا فیلنامه مصوب نشه؟ مگه کارشناس فرهنگی خودمون نگفته بود شائبه همجنس بازی در دو تا نقش اول که خانم هستند درفیلنامه وجود داره؟ سعید گفت: درسته. حق با شماست. محمد عینکشو درآورد و گفت: دومی چرا تایید شده؟ چرا به این مجوز دادند؟ مگه کارشناس خودمون ننوشته که این فیلنامه به بهانه بررسی تاریخی تشکل های زنانه، داره بی قانونی و سرکشی را به اسم جنبش مدنی جا میزنه؟ باید حتما نقش اول، روسریشو بزنه سرِ چوب تا بفهمن که این بوداره؟ ینی از نمادسازی روسریهای سفید که از میخِ در و دیوارِ اتاقها آویزون شده چیزی نمیفهمن؟ اونم مالِ کی؟ دوره رضا شاه! سعید با تاسف گفت: متوجهم. محمد صداشو بلندتر کرد و گفت: این سومیه که از همش ضایع تره! چرا این مجوز گرفته؟! ای خدا من نمیدونم اینا فکر کجا میکنن که فله ای مجوز میدن؟ کارشناسِ خبره ما در حوزه هنر اینجا نوشته این فیلنامه که به اسم و بهانه مریخی بودن و این چیزاست، داره از بالا و مثلا از مریخ، به همه روابط انسانی و اسلامی و محرم و نامحرم میخنده و علنا داره میگه مریخ دستِ زنا هست و روی کره زمین هم قرار بوده زنا همه کاره بشن و اگه مردا نبودن، حکومت جهانی زنانه تشکیل میشد! به اینم مجوز دادن؟ داریم مگه؟ سعید سرشو انداخت پایین. محمد دیگه حرفش نمیومد. اما دلش طاقت نیاورد و گفت: هر چی ما حرص میخوریم و نظر کارشناسی و مستدل میذاریم رو درخواست مجوزها و میشینیم این و اونو میبینیم و دوره های توجیهی برای متولیان فرهنگی میذاریم و هزار تا دستورالعمل و ابلاغیه مینویسیم و در قالب تحلیل و خبر، ناب ترین و دسته اول ترین حرفا رو بهشون میزنیم، اینا انگار نه انگار! ما شدیم پلیس بد! شدیم حرص بخور معرکه! آخرشم متدین ها میان میگن چرا نهادهای نظارتی و امنیتی نظارت نمیکنن؟! آخه ... لا اله الا الله! سعید همچنان سرش پایین بود. محمد گفت: همشو صورت جلسه کن. همه نظرات کارشناسی و برگه ابلاغیه ما و مخالفت ما با این بسته های محتوایی معارض با قانون و عرف و دین جمع کن تا بفرستم تهش معاون وزیر یا حتی خود وزیر تصمیم بگیره. چیکار کنم؟ به کی بگم دیگه؟ سعید سرشو آورد بالا و گفت: چشم. آقا شما از بابک خبر دارین؟ محمد گفت: آره. چند دقیقه پیش حرف زدم باهاش. چطور؟ سعید گفت: از زندیان حرفی نزد؟ چون چیزی که میخوام بگم درباره زندیانه. محمد گفت: نه. چیزی نگفت. چی شده؟ سعید جواب داد: زندیان دیشب وارد ایران شده. الان هم آمارشو دارم. تهرانه. محمد گفت: عجب! منتظرش بودم. راستی مجید رو پیج های بچه های زندیان کار کرد؟ سعید گفت: بگم خودش بیاد؟ محمد گفت: بگو بیا ببینم چیکار کرده؟ چند لحظه بعد مجید وارد شد. ماسک زده بود. محمد پرسید: خیر باشه ان شاءالله! مجید گفت: بزرگوارید. یه کم تهِ گلوم میسوزه گفتم احتیاط کنم. شاید ویروسی باشه. محمد: مجید از پیج ها بگو. چیکار کردی؟ مجید گفت: پیج ها بیشتر از چیزیه که فکرشو میکردم. الگوی درختی همشو درآوردم. حتی سه چهارتاشو هک کر
دم. همش متعلق به اینفلوئنسرهای بهایی هست. مشغول تبلیغ مُد و آموزش رقص و حرفای روزمره و پخت و پز غذا و نوشیدنی ها و این چیزا. محمد گفت: ینی سبک زندگی! مشغولِ نشون دادن و ترویج سبک زندگیشون هستن. درسته؟ مجید گفت: دقیقا. یکی از فعال ترین اکانت ها که هک کردم، متعلق به دختری هست به نام شبنم. شبنم طالعی. مُخ آی تی و یکی از محبوب ترین شاخ های اینستا که خبرنگار بوده و حتی سه چهار تا از فوتبالیست هامون هم بهش پیام میدن و ازش التماس دعا دارن! محمد پرسید: خدا کنه تهِ حرفت درباره این دختر، یه چیز بدردبخور داشته باشی. مجید گفت: اختیار دارید. سه تا مسئله درباره این دختر مطرحه که عینا مرتبط به سوژه های شماست. اولیش اینکه این خانم، دخترِ همین طالعی هست که به جای اصل اومده و ... محمد فورا گفت: که شده مدیر عامل همین هلدینگه؟ مجید گفت: دقیقا. دومین نکته اش اینه که چند هفته پیش با ثریا ازدواج کرده! در مسیر ترویج همجنس بازی و این حرفا. محمد گفت: همین ثریای خودمون؟ مجید گفت: بله. همین که آقا بابک باهاش کار میکنه. البته عکس و فیلم مراسم نذاشته اما اعلام کرده و الان هم فکر کنم داره با ثریا زندگی میکنه. محمد گفت: بابک چیزی نگفته بود. شایدم نمیدونه. که اگر ندونه، با اینکه خیلی به ثریا نزدیکه، این ینی ثریا یه نقشه هایی داره. البته به ثریا هم نمیخورد اهل این کثافت بازیا باشه! ازش یه چهره بد اخلاق و عبوس داشتم. مجید: خب اگه نکته سوم بگم، این احتمالی که گفتید تقویت میشه. محمد: بگو! مجید: این که احتمالا دارن میارنش ایران! محمد با تعجب پرسید: کی؟ شبنم؟ مجید گفت: بله. به احتمال قوی. چون قراره به مناسبت فارغ التحصیلی دانش آموخته های موسسه تربیت بازیگری و نویسندگی خواهر ثریا یه جشن بگیرن و میهمان ویژه شون همین شبنم طالعی هست. محمد حسابی تو فکر رفت. مجید و سعید که این حالت محمدو دیدند، هیچی نگفتند و ترجیح دادند ساکت بشینن. محمد لحظاتی بعد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد. بعدش رفت سراغ تخته وایت برد و این کلمات را نوشت و به هم ارتباط داد: بهاییت، اینستاگرام، دختر، همجنس بازی، اینفلوئنسر، بازیگری، شبکه مخفی ... ثریا، طالعی، شبنم، ارتش آزاد زنان، زندیان، فیلم، زن ... دختر ... مجید یه لحظه دستشو آورد بالا و آروم گفت: حاج آقا جسارتا یه کلمه هم من بگم؟ محمد همین طور که روبرو تخته بود و به این کلمات نگاه میکرد گفت: میشنوم! مجید کلمه ای گفت که برای یک لحظه محمد خشکش زد. مجید گفت: لطفا این کلمه رو هم بنویسید «کورد» محمد برگشت و به مجید نگاه عمیقی کرد و گفت: نگو شبنم اصالتا کُرد هست و باباش هم ... مجید سرشو تکون داد و گفت: دقیقا همینه. دختره کُرد هست و در بیوی پیجش نوشته «کوردم» سعید هم جرات حرف زدن پیدا کرد و گفت: حالا اینا رو بذارین پای همون خبری که سوزان به ما داد که قراره منافقین با کومله بریزن رو هم و اینا ... محمد سرِ ماژیکش گذاشت روش و رو به طرف سعید و مجید ایستاد و گفت: یک جرقه اجتماعی همانا و یک جنگ تمام عیار شهری هم همانا! همه نیروهاشون هم فرستادند داخل. تا زندیان هم خامِ این ثریای عفریته شد و سرِ پیری پاشد اومد ایران. پس هر خبری هست، تو خودمونه. ادامه دارد... @hadadpour
🔲معجزه ای از که تازگی رخ داده است! 🎙 لطفا تا جایی می تونید نشر دهید معجزه حدیث کسا
اقا: دریای خزر یخ زد! 🔹قسمتی از دریای خزر از سمت روسیه به دلیل هوای سرد غیرعادی امسال تا حدی یخ زد. 🔹کاربران روسی در شبکه های اجتماعی می‌گویند که چنین پدیده ای از دریای خزر را تا به حال ندیده اند. ✅ جدید👇
اینم یک گیف قشنگ تقدیم به همگی شما 🌹
نتیجه خودباوری جوانان ایرانی 🔹‌ هر درخت سالیانه ۲۱ کیلوگرم CO2 را جذب میکند.فاز اول پروژه تغلیظ گاز اسیدی در پالایشگاه گاز شهید هاشمی نژاد از رهاشدن سالیانه ۲۰۰ هزار تن کربن دی اکسید در محیط جلوگیری میکند یعنی به اندازه ۱۰ میلیون درخت !
همـسر خود تعـریف کنـید 🔸يكى از عواملى كه نشان دهنده توجه به همسر است تعريف كردن از كار او و تشويق اوست. هيچ اشكالى ندارد كه مرد هر دفعه که سر سفره مى‌نشيند، از دست پُخت همسرش تعريف كرده و او را به جهت پختن غذاى لذيذ تشويق كند. 🔸چه زیباست وقتى شوهر از بيرون، خريد می‌کند، زن از ميوه‌هاى خوبى كه انتخاب كرده تعريف كند؟ اين تعريف‌ها نشان مى‌دهد كه ما متوجّه زحمات و تلاش‌هاى همسرمان هستيم و البته عامل افزایش محبت به همسر است.
🌺 امام على عليه السلام: ✍ اموات خود را زيارت كنيد؛ زيرا آنان از ديدار شما خوشحال مى شوند؛ انسان بايد بعد از آن كه بر سر قبر پدر و مادر خود برايشان دعا كرد حاجت خود را [از خدا] بخواهد. 📚 ميزان الحكمه ج5 ص129
حجت الاسلام والمسلمین عالی: ⭕️میدونید چرا گاهےمواقع باتوسل‌به‌امام‌زمان (عج) حاجت روانمے شویم
🌸فضیلت دعای عهد🌸 🔸️در روايتى كه از امام صادق(عليه السلام) نقل شده آمده است كه: «هر كس چهل صبح «دعای عهد» را بخواند از ياوران قائم ما باشد و اگر پيش از ظهور آن حضرت بميرد خداوند او را از قبر بيرون آورد تا در خدمت آن حضرت باشد ...». 📚منبع روایت: (كليات مفاتيح الجنان‏، قمى، عباس‏، اسوه‏، قم، بی تا، ص 539) 👈همچنین بنده حقیر طبق مطالعاتی که داشتم متوجه شدم که در روایات بیان شده که خداوند متعال برای هر کلمه این دعا هزار حسنه به خواننده آن کرامت می کند و هزار گناه از او محو می کند. 🔸️و یکی از عرفای والا مقام و با کرامت می فرمود: خواندن دعای عهد در سرنوشت انسان اثر دارد... (اثر خوب منظور بوده) قاریان افضل ایران
◽️موانع جهاد تبیین 🔹قالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلًا وَ نَهاراً «5» فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً «6» وَ إِنِّي كُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً «7» ثُمَّ إِنِّي دَعَوْتُهُمْ جِهاراً «8» ثُمَّ إِنِّي أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً «9» 🔸(نوح) گفت: پروردگارا همانا من قوم خود را شب و روز دعوت كردم. ولى دعوت من جز بر فرار آنان نيفزود. و البتّه هرگاه كه آنان را دعوت كردم تا (ايمان آورند و) تو آنان را بيامرزى، انگشتانشان را در گوشهايشان نهادند و لباسهايشان را بر سر كشيدند و (بر طغيان خود) اصرار كردند و سخت تكبر ورزيدند. آنگاه من آنان را با صداى بلند دعوت كردم. سپس گاهى به طور آشكار و گاهى در نهان (با آنان سخن) گفتم. چرا جهاد تبیین اثر نمی‌کند 1️⃣لجاجت به مرحله‌اى مى‌رسد كه لجوج الف- نه گوش مى‌دهد: «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ»، ب- نه نگاه مى‌كند،«وَ اسْتَغْشَوْا ثِيابَهُمْ»، ج- نه از كار خود دست برمى‌دارد «وَ أَصَرُّوا» د- و نه كوتاه مى‌آيد. «وَ اسْتَكْبَرُوا اسْتِكْباراً» 2️⃣فرار از حق‌ فرار قوم نوح: «فَلَمْ يَزِدْهُمْ دُعائِي إِلَّا فِراراً» فرار قوم پيامبر: «إِنْ يُرِيدُونَ إِلَّا فِراراً» 3️⃣گوش ندادن به حرف حق كفّار زمان نوح انگشت در گوش مى‌نهادند تا نشنوند. «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ»
🌹پسرانش، همه‌ی زندگی‌اش بود 🌷 خانم صفیه گلزاری مادر ۹ شهید ( ) است که ساکن جزیره هرمز می باشد . شهدای این خانواده در عملیات‌های خیبر ، فتح المبین ، والفجر ۸ ، کربلای ۴ و کربلای ۵ بوده و آخرین شهید نیز دختر اوست که در جنایات آل سعود در سال ۶۶ در حج خونین مکه به شهادت رسید .... و اینگونه شد که «زن» «زندگی»اش را داد؛ تا ما «آزادی» داشته باشیم...🌷 شادی روح همه شهدا وپدران ومادران آسمانی صلوات🌷