حکمت حاجی اف دستیار رئیس جمهوری آذربایجان و جورج دیک سفیر رژیم صهیونیستی در باکو درباره حمله به سفارت جمهوری آذربایجان در ایران گفتگو کردند!
Akbar khyrkhah:
سم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸تقسیم🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
««قسمت چهلم»»
تهران-انقلاب
خیلی شلوغ بود. از یه طرف جمعیتی در حد هفتاد هشتاد نفر، راه بندان ایجاد کرده بودند و و از یه طرف دیگه، بوی دودِ لاستیک های آتش گرفته و سطل زباله های سوخته همه فضا را برداشته بود. خیلی از ماشینا که عجله داشتند بوق میزدند و یه عده هم از سر لج و لجبازی بوق بوق میکردند.
مشخص بود که تعدادشون زیاد نیست اما فضا را در دست گرفته بودند. نیرو انتظامی تلاش میکرد اما اینقدر بعضی از اغتشاشگرها دریده بودند که حتی دو نفر خانم رفته بودند جلوی ماموران نیرو انتظامی و کشف حجاب کرده بودند و سینه سپر میکردند و فحاشی و جیغ میکشیدند تا مثلا اعصاب اونا رو بهم بزنن. اما نیرو انتظامی در کمال خونسردی و بزرگ منشی برخورد میکرد و دستور برخورد نداشت.
400 با ظاهری متفاوت و عینا شبیه شبنم از یکی از فرعی ها خارج شد و به طرف جمعیت رفت. دوربینش درآورد و شروع به عکاسی کرد. اینقدر نقشش رو قشنگ بازی میکرد که دهان 500 باز مونده بود!500 ماموریت داشت که در فاصله بیست متری 400 حرکت کنه و مراقبش باشه. یه جاهایی اینقدر 400 حرفه ای رفتار میکرد که لج 500 دراومده بود و دوس داشت بهش یه چیزی بگه!
از طرف دیگه، محمد و بچه ها در اتاق فرمان توسط دوربین های قوی و کوادکوپترها صحنه رو رصد میکردند. محمد درِ گوش 400 گفت: اینا نیستند. برو جلوتر. اینا بهت توجهی ندارند.
400 هم مسیرش گرفت و همین طور که از مردم و پلیس عکس میگرفت راهشو گرفت و رفت.
محمد رفت رو خط مدنی و گفت: کجایی پسر!
مدنی گفت: جای همیشگیم. روبرو پیتزا فروشی.
سعید دوربین رو چرخوند و دید مدنی با کلاه همیشگیش و لباس و موتورش جلوی یه پیتزا فروشی ایستاده و داره پفک میخوره.
محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا تو کجایی؟
صدرا هم جواب داد: دنبال یه دو تا سوژه حلال! موقعیت غربی ام.
سعید صدرا رو نشون داد که رو موتورش نشسته و داره به جمعیت نگاه میکنه و زنجیرکشو میچرخونه. محمد بهش گفت: صدرا کل اون راسته مال تو!
صدرا بدون هیچ عکس العمل خاصی، فقط گفت: حله آقا.
محمد و سعید مشغول رصد بودند که دکتر هم به جمع اونا اضافه شد. سلام و علیک کردند و سه تایی دقیق اوضاع رو بررسی میکردند.
400 داشت راه خودشو میرفت که یه پسره مزاحمش شد. پسره اطرافش میپلکید و میگفت: خانمی ازمنم عکس میگیری؟
400 اول محلش نذاشت. اما اون پسره ول کن نبود. محمد درِ گوش 400 گفت: اگه مزاحمت نیست بذار باشه.
400 گفت: تمرکزمو بهم میریزه.
محمد گفت: بگم بیان سراغش؟
400 گفت: نه ... اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم.
پسره که چشماش ده تا شده بود به 400 گفت: با کی حرف میزنی؟ اگه دیدم ول کن نیست اطلاع میدم دیگه چیه؟
400 یه لحظه ایستاد و رو به طرف پسره کرد و از عمد روسری و کلاهشو یه کم جابجا کرد تا چشم پسره به هندزفریِ مخصوصِ توی گوش راستِ 400 افتاد. وحشت کرد و با ترس گفت: خواهر غلط کردم! زدم به کادون!
400 هم خیلی جدی بهش گفت: دقیقا! بفرمایید آقا!
پسره فورا راشو کج کرد و با یه خدافظی در افق محو شد. محمد و دکتر و سعید که صدا و تصویر را داشتند از بس خندید و دلشون به حال پسره سوخت حد نداشت.
وسط خنده ها یه لحظه حواس محمد به طرف دو تا موتوری رفت که داشتند از سر خیابون در دو مسیر متفاوت به طرف 400 میرفتند. محمد رفت رو خط صدرا و گفت: صدرا موقعیت جنوب غربی!
صدرا با یه حرکت، موتورشو روشن کرد و راه افتاد.
محمد رو خط مدنی رفت و گفت: مدنی موقعیت جنوب غربی! مدنی تو فاصله داری. زود باش.
مدنی بقیه پفکو انداخت تو جوب و سرِ موتورشو کج کرد و راه افتاد.
محمد رفت رو خط 500 و گفت: فاصلتو با 400 کم کن. زود باش.
500 قدم هاشو تندتر برداشت. از فاصله بیست متری به فاصله زیر ده متر رسید.
موتوریای مشکوک هر کدومشون دو نفر سرنشین داشتند. ینی تعداد چهار نفر. محمد نگاه دقیقی به سایر دوربین ها و موقعیت های اطراف 400 انداخت. دید خبر خاصی نیست. فقط وسط اون همه شلوغی، همین دو تا موتوری مشکوک میزنن.
محمد به 400 گفت: خطر رو حس میکنم.
400 گفت: نزدیکن؟
محمد گفت: دارن نزدیک میشن.
400 گفت: از جمعیت فاصله بگیرم؟ چون اگه درگیر بشیم، احتمال تلفات میره بالا.
محمد گفت: بیست متر جلوتر یه فرعی هست. سمت راست. برو داخل.
400 به طرف فرعی راست رفت.
محمد رفت رو خط مدنی. گفت: خوبه پسر. رسیدی. موتوری که جلوت هست و دو نفرن و دوتاشون پوشش لباس پلیس دارن میبینی؟
مدنی گفت: میبینمشون. فاصلمو باهاشون کم کنم؟
محمد گفت: زیر پونزده متر. خیلی احتیاط کن.
محمد رو خط صدرا رفت و گفت: تو چی؟ موتوری که جلوته و دو نفرن میبینی؟
صدرا هم گفت: همین دو تا پلیسه؟
محمد گفت: آره. احتمالا خودشونن!
صدرا گفت: نگفتم خدا روزی رسونه! روزی ما هم رسید. حله. اینا با من.
محمد به 500 گفت: فاصلتو کمتر کن. 500 ... کجایی؟ چرا ندارمت؟
محمد زوم کرد رو دوربین اون تیکه و دید یهو جمعیت زیادی از دو سه تا مغازه ریختن بیرون و 500 وسط جمعیت گیر کرده!
به مانیتور 400 نگاه کرد. دید اون به راه خودش ادامه داده و وارد فرعی شده و داره مسیرشو ادامه میده.
محمد به 500 گفت: عجله نکن. اما تلاش کن از وسط جمعیت خودتو بکشی بیرون. میشنوی؟
تو همین حرفا بودند که یهو شلوغ شد. یه دختر بی حیا گیر داده بود به 500 که چرا تو روسری پوشیدی و چرا موهاتو نمیندازی بیرون؟! 500 هم هر چی تلاش کرد که از شر اون آشغال عوضی خلاص بشه نشد. تا این که دختره هلش داد. 500 خورد زمین. همین طور که رو زمین افتاده بود و صورتش به طرف زمین بود، از موقعیت استفاده کرد و هندزفری رو از گوشش کشید و فرستاد تو لباسش.
محمد دید اطراف 500 شلوغه و 500 ارتباطش با محمد قطع کرد. سعید فورا رفت رو خط نیرو انتظامی و آمار داد و گفت فورا بریزید اونجا که دارن یه خانمو میزنن!
که محمد با ناراحتی خاصی بهش گفت: نه ... نباید شلوغ بشه. لغو درخواست کن.
سعید که خیلی نگران به نظر میرسید مجبور شد لغو درخواست بزنه. همه نگران بودند و به مانیتور 500 چشم دوخته بودند که یهو با داد بلند محمد مواجه شدند که فریاد زد و گفت: برین سرِ کارتون! 400 از دسترس خارج نشه. مفهومه؟
همه مشغول کارشون شدند. محمد رفت رو خط 400 و گفت: به مسیرت ادامه بده و همین کوچه رو بگیری و از اون سرش بیایی بیرون، خیابون اون طرف خلوتتره.
که 400 با نگرانی گفت: قربان 500 ...
که محمد حرفشو قطع کرد و با جدیت هر چه تمامتر گفت: به کارِت برس!
500 هیچ مقاومتی از خودش نشون نمیداد. مثل همه خانم های باحجاب و معمولی، فقط جیغ و داد میزد و کتک میخورد. تا اینکه روسریشو کشیدند...
سعید که داشت از دیدن این صحنه دستاش میلرزید گفت: قربان صدرا و مدنی اون نزدیکی ها هستن ... دارن عبور میکنن ...
محمد که معلوم بود داره خودشو کنترل میکنه گفت: کور نیستم ... میبینم ... به مسیرشون ادامه بدن ...
هر لحظه جمعیت اطراف 500 شلوغتر میشد. نصف جمعیت درحال گرفتن فیلم بود. که یهو دیدن همون جمعیت وحشیِ داعشی صفت، 500 رو ول کردند و به طرف یه مادر چادری که بچه اش تو بغلش بود حمله ور شدند. همون دختری که به 500 گیر داد، چادرو از سر زن چادری کشید و محکم هلش داد.
500 که با سر و صورت خونی افتاده بود رو زمین، به محض دیدن این صحنه بلند شد و میخواست دست ببره و کاری کنه که طفل شیرخوار به زمین نخوره اما نرسید و مادر و بچه با هم پرت شدند رو زمین!
سعید با دیدن این صحنه از سر جاش بلند شد و میخواست سالن رو ترک کنه که محمد غُرّشی کرد و گفت: بشین سر جات پسر! به کارِت برس. وگرنه بدتر از این سرِ 400 میاد.
سعید که به پهنای صورت داشت بی صدا اشک میریخت، نشست رو صندلیشو دوربین های موقعیت 400 رو کنترل کرد.
موتوری هایی که دنبال 400 بودند فاصلشون باهاش به زیر 20 متر رسید که یهو صدرا دید نفر پشت سریِ موتوری، اسلحشو درآورد. صدرا فورا به محمد گفت: این حرومی مسلحه! من رفتم!
محمد گفت: اقدام کن. یاعلی.
مدنی گفت: طرف منم مسلح شد. منم رفتم!
محمد گفت: تو هم اقدام کن. ببینم چیکار میکنین.
موتوری داشت آماده میشد که به طرف 400 نشونه بگیره که صدرا یه لحظه سرعت گرفت و با گاز زیادی که میداد، تایرِ جلوی موتورشو بالا گرفت و با تک چرخ، محکم جوری اومد رو کمرِ نفر پشت سرِ راننده موتور که اون دو نفر و موتورشون به همراه موتور صدرا محکم نقش زمین شدند.
صدای خیلی بدی داد. کل خیابون وحشت کردند. صدرا که لحظه آخر از موتورش پریده بود پایین، داشت قدم قدم به طرف شکارش میرفت تا کارو تموم و خلع سلاحشون کنه.
موتوری که سمت مدنی بود تا دید اون وریا نقش زمین شدند و نصف خیابون خون برداشته، برای اینکه مطمئن بشه که کسی دنبالشون نیست، نفر دومی نگاهی به پشت سرش انداخت. اما دیگه دیر شده بود. چون مدنی با سرعت زیاد، موتورو خوابونده بود و یه لحظه، موتور مدنی مثل ساطوری که از عرض به گردن کسی بخوره، زیر پای اونا رو خالی کرد و در چشم به هم زدنی، خودشون و موتورشون کله پا شدند. مدنی هم لحظه آخر از موتورش پایین پریده بود و اونم داشت به طرف اون دو تا لندهوری میرفت که با آسفالت یکی شده بودند.
محمد فورا دوربینو چرخوند و با دکتر، نگاه دقیقی به صحنه اطراف انداختند. دیدند امن هست و دیگه مشکل خاصی برای 400 نیست. رفت رو خط صدرا و مدنی و گفت: دیگه مهمون خودتونن. فورا انتقال به بیمارستان و بقیه کارا.
مدنی: چشم.
صدرا: رو چِشَم.
محمد به دکتر گفت: دکتر لطفا هماهنگ کن زودتر به اینا برسن و صحنه تمیز بشه.
بعدش محمد فورا رفت رو خطِ 400 و گفت: فرعی بعدی وارد شو و روپوش و کلاهت دربیار و بنداز دور. دور بزن به طرف 500 . زود باش.
400 گفت: چشم. همین الان.
400 مکس نکرد. سریع دوید و تغییر ظاهر داد و با لباس معمولی خودش و شالی که به سر داشت رفت وسط جمعیت. دید 500 و خانم چادریه و بچه اش ن
شستن گوشه پیاده رو. دیگه خیلی کسی به اونا توجهی نمیکرد. چون خیابونا شلوغ شده بود و درگیری پیش اومده بود.
400 به 500 رسید و گفت: خوبی؟ زنده ای دختر؟
500 که نای حرف زدن نداشت، بچه ای که تو بغلش بود به 500 داد و گفت: راه بیفت. تو برو جلو تا منم این خانمه رو بیارم.
400 بچه رو گرفت تو بغلش. اولش چون شلوغ بود و فقط تلاش میکردند از اون معرکه نجات پیدا کنند توجهی به بچه نداشت. دید 500 داره زیر بغل خانمه رو میگیره و آروم آروم از اون سنگ فرش های پیاده رویِ لعنتی رد میشن و رد خون از خودشون میذارن.
خانمه خیلی حالش بد بود. 500 فهمید که خانمه باردار بوده. تلاش کرد آرومتر حرکت کنه که خانمه اذیت نشه. حال خودشم بد بود. خیلی ازش خون رفته بود. ولی داشت مراعات خانمه رو میکرد که خانمه گفت: وای چادرم ... چادرم ...
500 که نا نداشت، خم شد و به زور از روی زمین، چادر خانمه رو برداشت و داد دستش. خانمه که جلوی چشمش سیاهی میرفت، به 500 گفت: بچم کو؟
500 گفت: نگران نباش. پیشِ دوستمه.
خانمه نفس نداشت ... از بس کتک خورده بود ... فقط وسط لب و دهن خونیش جمله ای گفت که ... گفت: داشت گریه میکرد ... تشنش بود بچه ام ... چرا ... چرا ساکته الان؟
400 که دو قدم جلوتر از اونا داشت حرکت میکرد و راهو باز میکرد که اونا بتونن رد بشن، یه لحظه دلش هوس دیدن صورت ماهِ بچه رو کرد ... همین طوری که آروم آروم داشت میرفت گفت: نگران نباش خانم ... بغلِ خودمه ... ایناش ... اینجاست ... بیا ...
اولش دید پتوی روی صورت بچه خونیه ...
اما توجه نکرد ...
همین طور که حواسش به جلو بود ...
یه لحظه پتوی دورِ صورت طفل معصوم رو برداشت ...
یا امام حسین ...
یا امام حسین ...
برقش گرفت 400 ...
با دیدن اون صحنه...
لبخند از رو صورتش خشک شد و رفت ...
دید گوشه پیشانی و شقیقه کوچیک و نرمِ طفل شیرخوار ...
شکسته ...
و مملو از خونِ گرمِ تازه است ...
و بچه ضربه مغزی شده ...
و خونریزی زیادی کرده و ...
و در دم جان داده ...
و چشمانِ معصومی که نیمه باز بود ...
و لبِ کوچیکش ...
که خشکِ خشکِ خشک بود ...
در انتظار قطره ای آب ...
و مادر مجروحی که پشت سرش ...
میگفت: یک لحظه صبر کنین یه چیکه آب از این مغازه بگیرم و بریزم تو حلقِ بچه ام...
ادامه دارد...
@hadadpour
#همسرداری_ناب
💟دوجمله که باید هر زن ومردی لااقل در ماه یک بار به هم بگویند
مرد به زن :تو بهترین خانمی هستی که من میتونستم باهاش ازدواج کنم
زن به مرد :تو بهترین مردی هستی که میشد در کنارش به زندگی وآینده امیدوار بود.
بالاخص در این شرایط بد اقتصادی که فشار زیادی بر دوش مردان هست، استفاده از این جملات انگیزشی و قدردانانه به زندگی الفت و انس خاصی میدهد.
حاج آقا یه چیزی بگو قانع بشم چادری بشم!!...
عفّت و پاکیِ زن کهنه نگردد به زمان
تا ابد چادرِ زینب، خوش و تازه ست و جدید
آنکه گوید به تو بگشای ز سر، بندِ حجاب
بیگمان دوخته بر عفّتِ تو چشمِ امید
#زن_زندگی_آگاهی
#ایران_ما
#حجاب_وعفاف
⭕️روزمان را با قرآن آغاز کنیم
◽️خدای من با من است
القلم
🔹وإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ
🔸ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺗﻮ ﺑﺮ ﺑﻠﻨﺪﺍﻱ ﺳﺠﺎﻳﺎﻱ ﺍﺧﻠﺎﻗﻲ ﻋﻈﻴﻤﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻱ .(٤)
🔹فلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ
🔸ﺍﺯ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ [ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻧﺒﻮّﺕ ] ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻣﺒﺮ .(٨)
🔹پس تكذيبگران را اطاعت مكن (8).
🔸سنَسِمُهُ عَلىَ الخْرْطُومِ(16)
ما در برابر غرورش به نهايت درجه، خوارش مىسازيم (16).
🖊پیام مهم آیات:
1️⃣ در سوره ای که به نام قلم هست و با قلم و گفتگو) ) ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ( آغاز شده است
وپیامبر خدا با خلق عظیم (وَ إِنَّكَ لَعَلىَ خُلُقٍ عَظِيمٍ)توصیف میشود دستور جهاد کبیر و عدم ازاطاعت از دشمنان داده شده است
2️⃣ اگر در این جهاد کبیر یعنی عدم اطاعت از دشمن موفق شدی من خودم بینی او را به خاک میمالم((سَنَسِمُهُ عَلىَ الخْرْطُومِ))
@
11.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 پیچ تاریخی قطعی است
این بر همه واجبه که ببینن
♻️#انتشارش_با_شما
حدیث روز ۱۱ بهمن ماه ۱۴۰۱
#حدیث_امروز
📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇
🔹 سروش و گپ و بله و روبیکا و ایتا:
@manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
اشعار سازگار
امام جواد(ع)-ولادت
امشب به شبستان ولایت قمر آمد
خورشید جمالات خدا جلوهگر آمد
طوبـای تمنـای رضـا را ثمـر آمد
در بیت رضا بـاز رضای دگـر آمد
میـلاد جـواد بـن جـواد بـن جـواد است
این باب مراد است مراد است مراد است
خیزید که امشب شب شادی و سرور است
خیزیـد کـه میــلاد تجلی گــه نــور است
هر لحظه هزاران شب شوق و شب شور است
از پـا ننشینیـد شـب صبـح ظهــور است
رخسـار خداونـد، عیان آمده امشب
یا باز، محمّد به جهان آمده امشب؟
این موهبت و لطف خداداد، مبارک
بر آل محمّـد شـب میـلاد، مبارک
این عید بود بر همه اعیاد، مبارک
میـلاد جـواد بـن رضا بـاد، مبارک
جود و کرم و لطف حق آغاز شد امشب
قرآن به روی دست رضا باز شد امشب
سـر تـا بـه قدم آینـۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
جان همگـان در قـدمش باد فدایی
جود آمـده بـر درگـه او بهـر گدایی
در وسعـت ملـک ازلـی نـور ببینید
ای چشم بد از ماه رخش دور! ببینید
ای ماه رجب بوسه بزن بر سر و رویش
ای مهر ببـر سجده به خاک سر کویش
ای لیلۀ قـدر این تـو و این طرۀ مویش
ای خلـق خـدا روی بیـارید بـه سویش
این باب کرم، باب دعا، باب مراد است
والله جواد است جواد است جواد است
ای چشم رضا محـو تماشای جمالت
جبریل، پرش سوخته در سیر کمالت
خورشید بـرد سجده به ایوان جلالت
میراث محمّد شرف و خُلق و خصالت
بالیده رضا لحظه به لحظه به وجودت
مشهورتر از کـل امامان شده جودت
داده است خداوند به فضل تو گواهی
در کودکیات سینـه پـر از علـم الهی
دادی خبـر از ابـر و هوا و یم و ماهی
مأمون که نبودش به درون غیر سیاهی
گویی که شراری شد و یکباره برافروخت
در آتش بغض و حسد و کینۀ خود سوخت
در سن طفولیتت ای عالِم عالَم
علم ازل و علـم ابد بود مجسم
زانو زده در محضر تو زادۀ اکثم
نه زادۀ اکثم که تمام علما هم
تـا زنگ ز آینـۀ دلهـا همه شوید
قرآن به زبان تو سخن گفته و گوید
من سائل لطف و کرمت بودم و هستم
هر جا که روم در حرمت بودم و هستم
یک قطرۀ کوچک ز یمت بوده و هستم
موری سـر خاک قدمت بودم و هستم
با آن که گناهم را دانستی و دانی
آنی ز دل خویش نراندی و نرانی
هر چنـد کـه دائم خجلم از گل رویت
سوگند بـه رویت نـروم از سـر کویت
امـروز دگـر گشتـم ریـگ تـه جویت
ای لطف و کرم عادت و احسان همه خویت
تنها نه ز رأفت به روی دوست بخندی
بر دشمن خـود هم درِ این خانه نبندی
من شاخۀ خـاری به گلستان شمایم
هر جا بنشینم بـه سـر خوان شمایم
یک عمر نمکگیـر نمکدان شمایم
از لطف شمـا نیـز ثنـاخوان شمایم
ای چشم تـو چشم کـرم و لطف الهی
باشد که به «میثم» کنی از لطف نگاهی
غلامرضاسازگار
🌷اگر همسرت زشته!!!
زن و مرد باید به همدیگر خوشبین باشند و هر کدام عیب را از خود بدانند، و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست.
وقتی میخواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید وقتی هم خواستید وارد خانه شوید بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است.
اگر زن و بچهات زشت و بد به نظرت آمدند، به خودت بگو: درست نگاه کن، خدا آنها را درست کرده، مصنوع خدا مگر زشت و بد میشود؟!
💠حاج اسماعیل دولابی
نمک ، واکسن ۷۲ گانه طب اسلامی
🌕 نمک (طبیعی) دارای طبع گرم و خشک است و رطوبت اضافی و سرمای معده را از بین میبرد. در نتیجه باعث هضم بهتر غذا میشود
🔰حضرت رسول صلی الله علیه و آله
فرمودند :
هرکس غذای خود را با نمک آغاز کند و با نمک به پایان ببرد، از ۷۲ درد که جذام و برص (پیسی ) از آن جمله است در امان میماند
📚المحاسن ج ۲ ص ۴۲
❇️ در #آخر الزمان کارها برعکس می شود‼️
🔰حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) می فرماید:
«از نشانه های آخرالزمان و نزدیکی ظهور امام زمان آن است که :
👈 اغلب مردم باسواد میشوند ولی عده ی مردم دانا و آگاه کمتر می شود؛
👈 فرمانروایان و حاکمان و مامورین بیشتر می شوند ولی افراد امین و مورد اعتماد مردم کمتر می شوند؛
👈 باران ها در همه جا افزایش می یابد ولی سبزه ها و گیاهان کمتر می شود.»
📙(تحف العقول صفحه ی 63)
# ایران_ما
#پلیس_ مجاهد
#
عاشقانه ای ناب / همسر علامه طباطبایی؛ آیا شما می توانید تحمل کنید ؟!
✍فرض کنید دختر یک خانواده ی ثروتمندی هستید در تبریز.، با یک طلبه ساده، ازدواج میکنید و بخاطر ادامه تحصیل همین طلبه ی ساده راهی نجف میشوید. گرما و غربت شهر نجف را در نظر بگیرید، خدا به شما فرزندی میدهد. بعد این فرزند می میرد! دوباره فرزند میدهد، در همان بچگی می میرد! فرزند سوم هم می میرد …!!
🔸 فقر گریبانتان را گرفته، در حدی که یکی یکی، اسباب خانه را میفروشید، حتی رختخواب!
🔸اگر دختر ثروتمندی باشید و این فقر و نداری، روال زندگی مشترکتان شود چه بر سر اعتقاد و حوصله و صبوری و اخلاقتان می آید؟؟
🔸نقش همسر علامه همیشه مرا به فکر فرو میبرد.علامه درباره ایشان گفته بودند:
” من نوشتن المیزان را مدیون ایشانم” !! یا “اگر صبر حیرت انگیز همسرم نبود من نمیتوانستم ادامه ی تحصیل بدهم.
🔸علامه در جایی فرموده بودند “ایشان وقتی در قم رو به حضرت معصومه سلام میدادند من جواب خانوم را میشنیدم! همچنین هنگامی که زیارت عاشورا میخواندند من جواب سلام امام حسین (علیه السلام) را میشنیدم!”
14.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منبر کوتاه
🔸ساده ترین و سریع ترین راه رسیدن به خدا
🔹استاد حسینی قمی
#توبه #امام_حسین #سمت_خدا #حسینی_قمی #سخنرانی #بهشت #قیامت
📲در شبکه های اجتماعی زیر با ما همراه باشید👇👇👇
🔹 سروش و روبیکا و بله و گپ و ایتا:
@manzelgaheoshagh_tehran_bozorg
زنده یاد حجت الاسلام حاج آقا یگانه مرقی. 🕌🕌دوران امامت حضرت امام جواد (علیه السلام)
امام جواد (علیه السلام) در دهم رجب و به قولی در نوزدهم ماه رمضان سال 195 هجری به دنیا آمدند. مادر آن حضرت سبیکه و اهل نوبه از مناطق افریقا و از خانواده امالمؤمنین ماریه قبطیه بود. (4) القاب امام جواد (علیه السلام) عبارتند از: زکی، مرتضی، تقی، قانع، رضی، مختار، متوکل و جواد. (5) علاوه بر بیانات و نصوصی که از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر ائمه اطهار (علیهم السلام) در امر امامت حضرت جواد (علیه السلام) آمده، امام هشتم به مناسبتهای گوناگون، به امامت ایشان تصریح کرده و آن حضرت را به عنوان جانشین خود به شیعیان معرفی فرمودهاند. صفوان بن یحیی از یاران امام رضا (علیه السلام) میگوید:
"از آن حضرت سؤال کردم: «اگر برای شما حادثهای پیش آمد، به چه کسی باید پناه ببریم؟» با دست خود به اباجعفر (علیه السلام) اشاره فرمودند. عرض کردم: «جانم به فدایتان! این فرزند فقط سه سال دارد!» فرمودند: «چه مانعی دارد؟ عیسی بن مریم سه ساله بود که بار سنگین مسؤلیت پیامبری را به دوش میکشید.» (6)"
کسانی که از حضرت رضا (علیه السلام) درباره امامت امام جواد (علیه السلام) روایت کردهاند بسیارند؛ از جمله: علی بن جعفر بن محمد الصادق (علیه السلام)، صفوان بن یحیی، معمر بن خلاد، حسین بن بشار، ابن ابی نصر بزنطی و ابن قیاما واسطی. (7) با تولد امام جواد (علیه السلام) توطئههای دشمنان واقفی امام رضا (علیه السلام) خنثی شد، به ویژه واقفیه که به آن حضرت چنین ایراد میگرفتند: «که چگونه تو امام هستی با این که فرزند نداری؟» از این رو امام رضا (علیه السلام) از حضرت جواد (علیه السلام) به عنوان مولودی پر برکت برای شیعیان یاد میکردند. (8)
اوضاع سیاسی عصر امام جواد (علیه السلام)
در دوران امامت هفده ساله امام جواد (علیه السلام)، مأمون به گفت و گوی علمی با مذاهب، نحلهها و ادیان گوناگون توجه کرد، به همین سبب، مجالس مناظره تشکیل میداد تا رؤسای این گروهها به بحث و استدلال بپردازند. او بیتالحکمه را در سال 215 هجری در بغداد تأسیس کرد. وی به معتزله گرایش داشت و عقیده آنان را درباره خلق قرآن پذیرفته بود، ولی محدثان بغداد به ویژه احمد بن حنبل و پیروانش به شدت با این دیدگاه مخالف بودند و آن را بدعت میدانستند. خوی استبدادی مأمون، موجب شد تا دستور دهد احمد بن حنبل را به تازیانه بستند و به زندان انداختند. (9) مأمون در سال 218 قمری درگذشت و برادرش معتصم جانشین وی شد. (10) وی به استخدام ترکان پرداخت و در سال 220 قمری سامرا را تأسیس کرد و پایتخت را به آن جا منتقل نمود. (11) در این زمان، نهضت کلامی معتزله چنان قدرتمند شده بود که محیط فرهنگی و فکری بغداد و برخی دیگر نقاط جهان اسلام را به اشتغال خود درآورد. خردسالی امام جواد (علیه السلام)، دستآویزی شد تا آنان از مبانی عقیدتی شیعه خردهگیری کنند و به اصل امامت شیعه بتازند که آن حضرت در پاسخ آنان، با بیانی مستدل توطئه آنان را خنثی کردند. (12)
امام جواد (علیه السلام) در ابتدای امامت، با مشکلاتی رو به رو بودند که پذیرش امامت ایشان را با ابهام رو به رو کرد. گروهی از شیعیان، بر امامت موسی بن جعفر (علیه السلام)، توقف کردند. این گروه را واقفیه میگویند. (13) این گروه هنوز در دوران امام جواد (علیه السلام)، در میان شیعیان حضور داشتند. دستهای دیگر از شیعیان به برادر امام رضا (علیه السلام) عبدالله بن موسی مراجعه کردند و چون او را در پاسخ به پرسشهایشان ناتوان دیدند، وی را رها کردند. گروهی دیگر به امامت احمد بن موسی معتقد شدند.
یکی از موضوعات مهم که در دوران زندگی امام جواد (علیه السلام) مطرح بوده، ازدواج ایشان با امالفضل دختر مأمون است که این موضوع در تاریخ اسلام، به گونههای مختلف بررسی و اظهار نظر شده است. هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا (علیه السلام) از خراسان به بغداد رفت، شیعیان امامی، امام جواد (علیه السلام) را به امامت برگزیدند. از این رو، مأمون احساس خطر کرد؛ زیرا در مدینه رقیبی سرسخت و مدعی امامت موروثی اهل بیت (علیهم السلام) وجود داشت. (14) از سوی دیگر، مأمون به قتل امام رضا (علیه السلام) متهم بود و بایست با امام جواد (علیه السلام) به گونهای رفتار میکرد که خود را از موضوع اتهام خارج کند. از این رو، با نوشتن نامهای همراه با اکرام و احترام، آن حضرت را به بغداد دعوت کرد تا هم از نزدیک ایشان را زیر نظر داشته باشد و هم ارتباط شیعیان با ایشان را کنترل نماید و هم با خوشرفتاری با ایشان و تزویج دخترش با آن حضرت، مسأله اتهام مشارکت در قتل امام رضا (علیه السلام) را از خود دور کند. شیخ مفید ازدواج امام جواد (علیه السلام) با امالفضل را از روی علاقه مأمون به آن حضرت و اعتقاد او به مراتب فضل ایشان دانسته است. (15) بسیاری از تاریخنگاران بر ا
ین باورند که این ازدواج توطئهای بوده که مأمون آن را برای رسیدن به مقاصد خود ترتیب داد. برخلاف گروه اول که علاقه مأمون به امام جواد (علیه السلام) را عامل این ازدواج مطرح کردهاند. با شناختی که در تاریخ از مأمون وجود دارد و با توجه به ویژگیهای شخصی وی، اهداف دیگری نیز میتوان برای اقدام او ترسیم کرد که مهمترین آنها عبارتند از:
- تظاهر به دوست داشتن خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)
- در امان ماندن از قیام و شورش علویان؛
- مأنوس شدن امام جواد (علیه السلام) با زندگی درباری؛
- تولد کودکی از نسل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای خاندان مأمون؛ (16)
- نظارت بر امام جواد (علیه السلام) و بستن راه هر گونه خطر احتمالی از جانب امام؛
- محدود و مسدود کردن روابط آن حضرت با پیروانش و سایر مسلمانان؛
- جلوگیری از گسترش جلالت علمی و علوشان مقام معنوی امام جواد (علیه السلام). (17)
در هر صورت، مسلم است که مأمون به هیچ یک از اهداف یاد شده نرسید و امام جواد (علیه السلام) چندی پس از ازدواج با امالفضل به مدینه بازگشتند و شیعیان توانستند با ایشان ارتباط داشته باشند. آن حضرت در سال 215 قمری وقتی مأمون عازم جنگ با رومیها شد، از وی اجازه سفر حج خواستند و به حجاز بازگشتند تا خلافت عباسی از این ازدواج مشروعیتی کسب نکند. آن حضرت تا زمان خلافت معتصم در مدینه ساکن بودند و به زندگی خانوادگی، کشاورزی و رسیدگی به امور شیعیان و راهنمایی آنان مشغول بودند. هنگامی که معتصم به خلافت رسید، از جانب آن حضرت احساس نگرانی کرد؛ از این رو به والی مدینه دستور داد امام جواد (علیه السلام) و امالفضل را به بغداد اعزام کند. با ورود امام جواد (علیه السلام) در سال 220 هجری به بغداد، (18) معتصم به جوسازی و تحریک و شهادت دروغین علیه آن حضرت پرداخت. معتصم هم چون مأمون، بزرگان مذاهب گوناگون را به مناظره و مجادله با امام جواد (علیه السلام) دعوت میکرد تا شاید در این گفت وگوها لغزشی از امام پیش آید، اما عظمت علمی آن حضرت، موجب اعتبار بیشتر ایشان گردید. (19) معتصم که نتوانست شخصیت آن حضرت را تخریب کند، تصمیم گرفت ایشان را به قتل برساند. (20) بدین منظور امالفضل را مأمور این کار کرد و او امام جواد (علیه السلام) را مسموم نمود و آن حضرت را به شهادت رساند. (21) بعد از شهادت آن حضرت در 29 ذیالقعده سال 220 قمری (22) جنازه ایشان را در جانب غربی بغداد در گورستان قریش پشت قبر جدش موسی بن جعفر (علیه السلام) به خاک سپردند. (23)
📌 نسل جدید را با انقلاب اسلامی آشنا کنیم.
#دهه_فجر
۱۰ توصیه برای تربیت #کودک_انقلابی
🔹دهه شصتیهای دیروز که دهه فجر را با بستن کاغذ کشی به دیوار کلاس و درست کردن روزنامه دیواری جشن میگرفتند، حالا مادر و پدر شدهاند و باید بچههایشان را برای جشن انقلاب آماده کنند. اما وظیفه تربیت نسل انقلابی چطور محقق میشود❓
🔹 برای بچهها خاطره بسازیم
ما نمیتوانیم بعضی موضوعات را با ریشههایش برای بچهها بیان کنیم. شاید بهتر باشد که در این سالها با رقم زدن خاطراتی خوش برای بچههایمان، زمینههای تربیت انقلابی را در آنها شکل دهیم. همین که بچههای کوچک در مناسبتهایی مثل دهه فجر ببینند که حال و هوای خانه عوض شده است، مادر برایشان پرچم ایران درست کرده است یا با پرچم ایران عکس یادگاری بگیرند؛ اینها بهانههای جالبی است که باعث میشود؛ دهه فجر در خاطر بچهها، ذهنیتهای خوشی داشته باشد. بچهها را با شعرها و سرودهای خوب انقلابی آشنا کنیم. موسیقی و شعر به بچهها حسهای ماندگاری میبخشند.
🔹توجه ویژه به کودکان در مناسبتهای انقلابی
در جریان اتفاقات و مناسبتهای انقلابی برای بچهها شخصیت ویژهای قائل بشویم و با ابتکاراتی ساده به این روزها رنگ و بوی خاصی بزنیم. ساختن سربندی با طرح پرچم ایران، پوشاندن لباسی با عکس شهیدان، سربندی با عنوان «من انقلابیام» و...
🔹در راهپیمایی عکس بگیرید
قدیمترها در آلبومهای خانوادگی خانوادههای انقلابی از راهپیمایی روز قدس و ۲۲ بهمن عکسهای بامزهای پیدا میشد. یادتان باشد که از حضور بچههایتان در راهپیماییها عکس یادگاری بگیرید و بگذارید که خاطره خوش این روزها برای بچهها ثبت شود تا اگر با وجود ذوق و شوق شما، رسانهای از فرزندتان عکس نگرفت، خودتان از فرزندتان عکس و فیلم داشته باشید و برایش ثبت کرده باشید.
🔹داستان را چاشنی کار کنید
کمکم که بچهها بزرگتر میشوند؛ لازم میشود که از اصل انقلاب و چیستی و چراییاش بدانند. داستان هایی شامل بر فلسفه انقلاب، ظلم ستیزی و عدالت خواهی و اسلامی شدن، چهره امامین انقلاب، شهدا و امیدبه آینده را به زبان کودکانه برای بچههایمان بگوییم.
بچههای دهه شصت شعر معروفی داشتند «انار دونه دونه، خمینی (ره) مهربونه/ میخوام برم به پیشش/ دست بزنم به ریشش/ بگم خمینی (ره) جونم/ درد و بلات به جونم» شعرهایی مثل این به بچهها کمک میکند که بچهها پیوندهایی از این دست با انقلاب و شخصیتهایش پیدا کنند.
🔹خودمان را با تاریخ تحلیلی مجهز کنیم
رهبر انقلاب فرمودند که در بیان خیانتهای رژیم پهلوی کم کاری کردهایم. خودمان مطالعه کنیم و مجهز باشیم تا بتوانیم مجهز کنیم
🔹میهن دوستی، جزء مهمی از انقلابیگری
برای انقلابی بودن فرزندان مان باید علاقه به کشورمان #ایران را در دلشان بنشانیم. بگذاریم بچههایمان به وطن شان احترام بگذارند، آن را دوست بدارند و خودشان را موظف به رشد آن بدانند. مگر جز اینست که ایران امالقرای جهان تشیع و بقول سردار دلها قرارگاه حسین بن علی(ع) است.
🔹پرچم بالا بماند/ نمادها را جدی بگیریم
«در دهه فجر بر سر در هر خانهای پرچم جمهوری اسلامی بزنید» این توصیه رهبر به خانوادههای ایرانی است. برای بچههایمان بهانههای مختلفی جور کنیم که پرچم ایران را درست کنند و آن را در جاهایی که دوست دارند، نصب کنند. بگذارید محبتشان به نماد کشور و جمهوری اسلامی زیاد بشود.
🔹زندگی و مرگ غریبانه؛ عاقبت وطن فروشی
چهره سیاه خائنان به کشور را برای بچههایمان تبیین کنیم. داستان خیانت شاهان پهلوی و میرزا آقاخان نوریها، سلطنه و میرزاها را در میان قصههای بچه دبستانیها جا بدهیم و بگذاریم «بدمن» قصههایشان، خائنان به ایران و اسلام باشند.
🔹اصول سیاسی را کم کم بیاموزیم
از وقتی بچهها کم کم یاد میگیرند که وارد بحث های سیاسی بشوند؛ به آنها شخصیت بدهیم تا کمکم اصول بحثهای سیاسی را یاد بگیرند؛ مثلا حتما بدانند که هر چه شنیدند، معتبر نیست و اگر کسی به آنها چیزی گفت چرایی آن را هم بپرسند. این چرا گفتن به بچهها کمک میکند که فلسفی و محکم بار بیایند. از طرف دیگر مواظب باشید که بحث سیاسی منجر به نفی اصل انقلاب نشود. همین میشود که وقتی سال ۸۸ جوانهایی دیدند که کاندیدای محبوبشان که اتفاقا بعضی چهرههای انقلابی هم کنار او بودند، رای نیاوردند؛ به قانون احترام نگذاشتند و دچار اشتباه شدند.
#تربیت_سیاسی
#پلیس_مجاهد
با سلام و تبریک میلاد امام جواد.. آن شالله آخرین قسمت مجموعه تقسیم امشب اهدا می شود و اگر سعادت بود.. متعاقبا از این نمونه ارسال خواهد شد