شب سوم محرم نذر مظلومیتِ
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
-لطفا حق روضه ادا شود-
پیر شد! از حال او بابا خبر دارد فقط
در دلِ بی طاقتش داغ پدر دارد فقط
با مشقّت راه می رفت و امان از آبله
از غم این ماجرا صحرا خبر دارد فقط
راه، طولانی و تیغِ آفتاب و در دلش
اضطرابِ تازیانه بیشتر دارد فقط
اکثراً دستِ بزن دارند و با دلواپسی
چشم هایی خیره سمت دور و بر دارد فقط
بیشتر اهل کمینند و تمام ِ راه را-
واهمه از حمله هایِ پشت سر دارد فقط
جای سیلی سرخ بود امّا دوباره می زَدَش
زجر(لع) زجرش داده! دائم دردسر دارد فقط
گریه میکرد و حرامی بُرد پیش ِ او گذاشت
غرقِ خون! در تشت! بابایی که سر دارد فقط
دید و قدری درد دل کرد و سپس از حال رفت
عمّه زینب(س) از غمش خونِ جگر دارد فقط!
#السلام_علیک_یا_رقیه
#من_الذی_أیتمني
#شب_سوم_محرم
#مرضیه_عاطفی
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
مِنَت ویرانهاش را خِیلِ مُژگان میکِشند
گنجها را غالبا شاهان به ویران میکِشند
زحمتِ زائرِ نوازیهایِ او را از قدیم
جبرئیل و آدم و نوح و سلیمان میکِشند
او شبیهِ زینب و فرمان پذیرش عالم است
بارِ او را آسمانیها به قرآن میکِشند
در خرابه ماند اما کاخ را ویرانه کرد
اَمرِ او را آفتاب و باد و طوفان میکِشند
گریه را از فاطمه آموخت تا زهرا شود
از دو چشمانش خجالت اَبر و باران میکِشند
آنکه دختر دارد این را زودتر حس میکند
دختران نازِ پدر را با پدرجان میکِشند
پایِ او عادت ندارد بر زمین باشد اگر
عمهها جایِ عمو او را به دامان میکِشند
موقعِ خوابش فرشتههای غمگینی فقط
بالِشان را را رویِ تاولهای سوزان میکِشند
عمههایش نیمهشب وقتی که خوابش میبَرد
یک به یک از پایِ او خارِ مغیلان میکِشند
دیگر از بازی بدش میآید از وقتی که دید
چادرش را هرطرف با دستِ طفلان میکِشند
با طنابی که به دستش داشت مشکل میرود
با طنابی که به گردن داشت آسان میکِشند
سنگ بود و چنگ بود و شعله اما هیچ یک
طفل را دنبالِ بابا نیزهداران میکِشند
خواست با پایش بیاید زجر اما گفت نه
طفلِ خواب آلوده را بِینِ بیابان میکِشند
خیره خیره بر سرِ بابا نگاهی کرد و گفت
از تنورِ گرم مردم بیشتر نان میکِشند
قسمتی از گیسویش با پیرزنها مانده است
بسکه در این کوچهها مویِ پریشان میکِشند
گفت دیگر عمه دندانهای شیریام نماند
وای با سیلی چرا در شام دندان میکِشند
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۱)
@aleyasein
بسم الله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_حضرت_رقیه_سلامالله
آمدم ویران کنم این کاخها را بر سرش
شام را میکوبم این شامِ بلا را بر سرش
من به زیرِ پای زینب میکشانم شام را
مثل این خاکِ خرابه میتکانم شام را
شعله دیدم لیک از عشقِ تو تب کردم خودم
مردمانِ نانجیبش را ادب کردم خودم
سِیرِ معراجی جمالی را جلالی آمدم
تا در آغوشت کِشَم با دستِ خالی آمدم
تا شنیدم در تنوری زخم رویم خشک شد
مثل خشکیِ گلویِ تو گلویم خشک شد
"چند شب بی بوسه خوابیدم دهانم تلخ شد"
زجر زد رویِ لبم شیرین زبانم تلخ شد
عمهام میگفت با او راه میآید نزن
نالهاش خاموش شد کوتاه میآید نزن
بچه است از داد میترسد نزن اما زدند
دختر از فریاد میترسد نزن اما زدند
فرشِ راهت میشود این موی درهَم ریخته
بوسه میگیرم زِ تو ای رویِ درهَم ریخته
عمه جان حس میکنم مژگانِ بابا کم شده
خیزران ای داد یک دندان بابا کم شده
(حسن لطفی ۹۶/۰۷/۰۱)
@aleyasein
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#محمدعلی_بيابانی
بیپناهیم، تهی دست و فقیر آمدهایم
مستجیریم و به دنبال مجیر آمدهایم
ما که مسکین و یتیمیم و اسیریم چه باک
به روی باز تو یا نعم الامیر آمدهایم
مثل اشکی که روی نامهٔ ما ریختهای
از بلندای نگاه تو به زیر آمدهایم
چقدر منتظر منتظرانت ماندی
منتظر ماندی و افسوس که دیر آمدهایم
سختی راه، به دوش تو و آلت افتاد
ما به همراه تو از بین مسیر آمدهایم
چقدر لطف در این سفره مهیا کردی
باز ما در طلب نان و پنیر آمدهایم
دو سه خط روضه سر سفره مرا مهمان کن
تشنه_چشمیم و پی گریهٔ سیر آمدهایم
با دل سوخته عمریست که ما دنبال
سر در طشت و تن بین حصیر آمدهایم
@aleyasein
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#محمدعلی_بيابانی
شکر خدا که باز عزادارتان شدیم
خوشبخت، ما که گرمی بازارتان شدیم
پرچم زدیم، تکیه زدیم و علم زدیم
شکر خدا که کارگر کارتان شدیم
بیرق به دوش و حلقه به گوش و سیاهپوش
منت خدای را که عزادارتان شدیم
از بامتان اگرچه هر از گاه میپریم
بیخود نیامدیم گرفتارتان شدیم
این ماه، بار عام غذاهای حضرتیست
مثل همیشه نانخور دربارتان شدیم
از دولت حسین و ز الطاف روضههاست
اینکه دوباره لایق دیدارتان شدیم
باید چگونه شکر کنیم این مقام را
با گریههای هر شبمان یارتان شدیم
والشمر جالسٌ... نفس مادرت گرفت
ما را ببخش باعث آزارتان شدیم
@aleyasein
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_سوم_محرم_امامحسین_علیهالسلام
اول جلسهای
ما نیافتادیم شُکرت از قلم ای جان حسین
باز میگوییم هردَم دَم به دَم ای جان حسین
مادرت فریاد میزد یابُنَیَ....سوختیم
آذریها تا که گفتند از حرم ای جان حسین
نامِ ما را قبلِ ما زهرا نوشته یک به یک
مادرت تا گفت گفتیم از عَدَم ای جان حسین
هرچه ما داریم از خاکِ عزاداریِ توست
روضه آری بشکند پشتِ ستم ای جان حسین
شیعه با این روضهها قد راست کرده تا اَبَد
دارم از این اشکها تیغِ دودَم ای جان حسین
دلخوشیِ ما از این دنیا فقط عشق است عشق
با تو میسازیم با هر بیش و کم ای جان حسین
قبلِ نامِ مادرم نامِ تو را آموختم
با اذانش گفت وقتی مادرم ای جان حسین
این کریمیِ تو ما را یاکریمت کرده است
ما گِره خوردیم با اهلِ کَرَم ای جان حسین
شُکر دستم پیش این و آن نمیگردد دراز
شُکر هستم با تو تنها محترم ای جان حسین
هرچه از عمرم اگر مانده است میگویم حسین
سیر هستم از همه غیر از حرم ای جان حسین
در خرابه خوابِ بابا دیده و بی حال بود
مینوشت از اشکها با قَدِ خَم ای جان حسین
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۱۱)
@aleyasein
یا رقیه سلام الله علیها
تکه چوبی در بیابان یافتم بهر عصا...
تا کمک حالم شود،افسوس با آن هم زدند
@aleyasein
دلم اسير يتيمی كه در نهايت درد...
هنوز در دل خود شوق يك بغل دارد
@aleyasein
عمه قربانت شود کمتر ببر نام حسین
اندکی دیگر توام مهمان بابا میشوی...
@aleyasein
بی بی رقيه
دختران شام ميگردند همراه پدر...
كاش بابا تا تو هم با خود بگردانی مرا
@aleyasein
#حضرت_رقیه
صدایت میکنم بابا، چه تسبیحی، چه تکبیری
نگاهم میکنی از نی، عجب قابی، چه تصویری
سراغت را که میگیرم، کسی چیزی نمی گوید
مگر دلگیری از دستم، سراغ از ما نمی گیری
سه ساله بودم و رفتی، ولی داغ تو پیرم کرد
اگر چه خردسال اما، نصیبم شد زمین گیری
مرا با دست سنگینش، چقدر این زجر بابا زد
کشیدم زجر بسیاری، بدون جرم و تقصیری
به خوابم آمدی دیشب، به این هم راضی ام بابا
یقیناً جز وصال تو، ندارد هیچ تعبیری
گرسنه هستم و تشنه، ولی از جان خود سیرم
بیا با خود ببر من را، مگر از دخترت سیری
مرا زد پیش چشم تو، چکید اشک تو از نیزه
به خود گفتم که ای دختر، چرا دیگر نمی میری
محسن صرامی
@aleyasein