eitaa logo
بر پا
6.8هزار دنبال‌کننده
643 عکس
375 ویدیو
74 فایل
یادداشتهای علی مهدیان طلبه عصر انقلاب قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.... https://zil.ink/alimahdiyan ارتباط با ادمین @admin_barpa
مشاهده در ایتا
دانلود
منطقه قرمز ۱۲ 🌱از انتهای راهروی بیمارستان دیدم صدای آشنایی میاد. صدای سید بود. سید محمد زین العابدین. نمیدونم چطور شنیده بود من توی این بخش مشغولم. خوشحال شدم. دیدن یه رفیق طلبه، تو بیمارستان نیمه شب ، خیلی جذابه. 🌱سید رو از وقتی میشناسم که تصمیم گرفته بود بیاد حوزه علمیه و طلبه بشه. مدرک دانشگاهیش رو گرفته بود و داشت تحقیق میکرد برای آینده اش. پیش من هم اومد مشورت بگیره. بهش گفتم برای چی میخوای بیای حوزه؟ گفت میخوام طلبه بشم برم مناطق محروم برای کمک به بچه های روستایی. اون روز با تعجب نگاهش کردم. چه هدف جالبی! یک داداش و یک خواهرش دکترن. خانوادشون همه اهل علمن. آخه این چه هدف بانمکیه انتخاب کردی!؟ 🌱سید خیلی جالبه. توی سفر اربعین یک ساک پر میکنه اسباب بازی و بادکنک و گل سر و این جور چیزها. بزرگتر از ساک خودش. بعد باید اینها رو تو اربعین بین بچه کوچولوهای عراقی که از زائرا پذیرایی میکنن تقسیم کنیم. سفر اربعین با سید خیلی خوش میگذره. 🌱خیلی دوستش دارم. حواسش به جزییات هست. زندگیش کلا کار جهادیه. حتی با خانمش به بچه های هیات طلبگیمون رسیدگی میکنه. بچه هامون دوستش دارن بهش میگن عمو سید. تو هیات شکلات میده به بچه های کوچیک 🌱 دوست داره بچه ها حافظ قرآن بشن. خودش و خانومش کلی از بچه های روستایی رو تشویق کردن به حفظ قرآن و دورادور کمکشون میکنه. بچه های ماها رو هم تشویق میکنه. 🌱شب اومد پیشم. توی بخش. گفتم سید چه میکنی؟ گفت مراقب باش برخی بیمارها کارهای کوچیکی دارن که چون کوچیکه روشون نمیشه به کسی بگن. باید خودت بفهمی . خودت بپرسی. 🌱میگفت برخی پرستارها خیلی باحالن. هم پرستارن هم همراه بیمارن. وظیفه شون نیست ولی کارهایی میکنن که همراه بیمار انجام میده. میگفت دیدن این جور پرستارها بهش روحیه میده. 🌱همسر خواهرش از شهدای مدافع حرمه. مادرش معلم قرآنه و پدرش استاد فرهیخته حوزه و مفسر قرآنه. اما از بس خاکیه دوست داری ساعتها بشینی و باهاش حرف بزنی. 🌱اما حیف که اینجا نمیشد. همین چند جمله رو راجع بیمارها و پرستارها که گفت بلند شد و گفت پاشم باید برم یه چرخ توی اتاقها بزنم. کار زیاده اینجا... 🌱خیلی از این رفقا دارم بهشون غبطه میخورم مثل من ادا در نمیآرن. بدون تریبون و بی ادعا واقعا زندگیشون پر از خدمت و جهاده... پ ن: راستی یه دختر کوچولوی خوشگل هم داره که اسمش زینبه @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۳ ☀️توی بخش ما خلاف قاعده، چند اتاق مخصوص خانمها بود. سه اتاق خانومونه بقیه اتاقها هم آقایون. ☀️روز اول که اومده بودم، مسوول پرستارها به مافوقش میگفت: آقا ما نیاز به پرستارهای خانم داریم. بعد برگشت به من گفت درسته حاج آقا؟ شما بهتر میدونید که باید پرستار خانمها، خانم باشه دیگه. ☀️آقا همین قضیه باعث اتفاقات جالبی شده بود که من از رفیق طلبه ام شنیدم و خیلی برام شیرین بود. این قضیه رو علی محمدی راد برام تعریف کرد. ☀️میگفت یه پیرمرد و یه پیر زن رو آوردن برای بستری. اولش دیدیم پیرمرده خودش داره میاد گفتیم همراه بیماره و بر میگرده. بعد دیدیم نه. این خودش هم بیماره. هر دو کرونایی. زن و شوهر بودن. جفتشون رو اوردن توی همون بخش. ☀️پیرمرده شروع کرده بود داد و بیداد که اینجا که مردونه است نباید خانمم بیاد اینجا. پرستارها براش توضیح داده بودن که اتاق خانمها جدا است. راضیش کرده بودن. ☀️یه مدت که گذشت، پیر مرد رفته بود پیش یکی از پرستارها که ببخشید میشه منو ببرید تو اتاق خانمم، کنارش باشم؟ پرستاره با تعجب نگاهش کرده بود که آخه حاجی جون! اون اتاق خانمهاس! ☀️این رفیقمون میگفت، یه بار یه پرستار اومد گفت: بیمار تخت فلان نیست. کجاست؟ دنبال کرده بودن دیده بودن یواشکی و یاالله گویان رفته بوده تو اتاق خانمها کنار تخت خانمش... ☀️خلاصه این دو تا شده بودن ضرب المثل پرستارها، میگفتن همون دو تا مرغ عاشق. پیرمرد گاهی یواشکی میآمد دم در اتاق و دید میزد خانمش رو و بهش روحیه میداد. ☀️یه چیزی بگم؟ احساس میکنم عشق زورش بیشتره. از بیماری، از بلا، از استرس و از درد. عشق عجیب چیزی است. شنیدید قیامت همه از هم فرار میکنن؟ اینها آدمهایی هستند که خودخواه بوده اند در دنیا نه عاشق. و الا عاشقها قیامت با همن. شفیع همن. رفیق همن. دستگیر همن. عشق سن و سال نمیشناسه شرایط نمیشناسه. و مردم ایران یه ویژگی مهم دارن ؛ اون هم اینکه بدجوری عاشق پیشه اند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۴ 🔺دو تا بیمار بودن که اون قدر که من از حرفهای پرستارها متوجه شدم هر دوشون شبیه هم بودن به لحاظ میزان پیشرفت بیماری. اما رفتارهاشون با هم متفاوت بود. 🔺یکیشون ترسیده بود. هر چقدر هم دیگران تلاش میکردن ترسش کمتر بشه فایده نداشت. از ترس کل بخش رو روی سرش گذاشته بود. خیلی عذر میخوام اما دیدم که از ترس خودش رو خیس کرد. واقعا پرستارها و همه رو کلافه کرده بود. 🔺یه بیمار دیگه بود که حال او هم بد بود. فکر میکنم از اولی بدتر هم بود اینو از نوع حرفهای پرستارها میفهمیدم. ولی یک روحیه لات منشی داشت. پیرمرد بود. دکمه های پیرهنش رو باز میکرد تا آخر که راحت تر باشه. 🔺روی تخت هر طور میخواست میخوابید. پرستارها میگفتن دستگیره کنار تخت رو نخوابونید که موقع خواب از روی تخت نیفتید. این منو که میدید میگفت بخوابونش. میخواست راحت لم بده. من هم براش میخوابوندم ولی یک سره حواسم بود که نیفته. عمده کارهاش رو خودش انجام میداد ولو به سختی. خلاصه احساس میکردم با شجاعت مقابل بیماریش ایستاده. 🔺 عقل در تقابل با بیماری، مجاهدت و شجاعت و امید رو توصیه میکنه تا ترس و انفعال. ترس عاقلانه صرفا تبدیل به احتیاط و مراقبت میشه همین. بعدا دیدم ترسهای بیهوده مخصوص بیمارها هم نیست. 🔺طرف پرستار بود وسط درگیری بود اما واقعا ماجرا براش بزرگتر از حالت عادی بود. خودش با عوض شدن شیفت اومده بود و نمیدونست من شیفت قبل هم اینجا بودم جلوی چشمم تعداد فوتی های شیفت قبل رو چند برابر بیشتر به خودم میگفت. خواستم بگم خوب من هم اینجا بودم چرا دروغ میگی. دیدم طرف واقعا ترسیده. پشت همه حرفهاش ترس رو میشد دید. 🔺 در مقابل یکی بود یک هفته به خانواده اش سر نزده بود یک سره کار میکرد. روز اول با او مقابل شدم وقتی حرف میزد آروم میشدی از بس عاقل و شجاع و امیدوار بود. بعد دیدم تقریبا اکثر پرستارها اینطورین. این حال عادیشونه. 🔺خلاصه این روزها بعضی تحلیلها و اخبار و عکس العملها رو که میبینم یاد اون بیمار میافتم که خودش رو از ترس خیس کرده بود. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۵ 🔻روز اول از مسوولین بیمارستان پرسیدم اگر بخوام چند شیفت پشت هم کار کنم، جایی هست برای استراحت؟ گفتند بله. 🔻اون روز از صبح تا شب تو بیمارستان بودم. واقعیتش نه تونستم چیزی بخورم نه آبی بنوشم. نمیدونم به خاطر صحنه های درد و رنج بیماران بود که میل به خوردن و نوشیدن نداشتم یا اینکه ترس از مبتلا شدن به ویروسی که تاثیرش رو میدیدم یا به دلیل گرمایی که به خاطر پوشیدن لباسها تحمل میکردم. آخرش یکی از پرستارها گفت اگه به خودت نرسی نمیتونی ادامه بدی ضعیف میشی. خلاصه شب تصمیم گرفتم برم توی استراحتگاهی که قولش رو گرفته بودم. 🔻آدرس اونجا رو پرسیدم گفتند اون طرف بیمارستانه. پشت درختها و باغچه ها. شب توی تاریکی هوا از بین درختها عبور کردم. رسیدم به یه ساختمان که ظاهرا اونجا رو هم تازه ساخته بودند کلینیک برای چه بیماری یادم نیست ولی هنوز استفاده نمیکردند. 🔻رفتم پیش نگهبان اون ساختمون. درها رو باز کرد. یه سالن خالی و تاریک که کسی توش نبود. در اتاق رو برام باز کرد اتاق خواب نبود شبیه مطب دکترها بود که توش تخت گذاشته بودند. یه اتاق کوچک بدون پنجره. مثل سلول انفرادی. 🔻نگهبان رفت. من موندم و یه اتاق وسط یه ساختمان خالی. پشت بیمارستان. روز اول، بعد از صحنه هایی که همه اش توی ذهنم رژه میرفتند. صحنه لبخند بیمارهایی که سخت نفس میکشیدند. پرستارهایی که با صبر و با عشق کار میکردند. صحنه های تلخ و شیرینی که با هم تماشا میکردم دلهای بیماران که به خاطر بیماری رقیق شده بود و به خدا نزدیک و دلهای پرستاران و خدمه که به خاطر جهادشان الهی شده بود ولی بی ادعا. نشستم رو به قبله.... 🔻خدایا من اینجا چه میکنم. من باید توی کتابخونه باشم. سر کلاس باشم. پای مباحثه و کتاب و جزوه باشم. بین بیمارهای کرونایی، توی یه ساختمان خلوت و غریب خدایا این چه کلاس درسی است که مرا آورده ای؟ 🔻 شاید باور نکنید اما در اون مکان غریب، احساس خوشی داشتم از این غربت و تنهایی از این خستگی و تشنگی و گرسنگی. از این خلوت... @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۶ 🔺سلام خانم! چطور حاضر شدی همسر یک طلبه باشی؟ اون هم توی یک شهر غریب. چطور حاضر شدی با نداشته های همسرت بسازی. با فقرش که پشت چهره عزت پنهانش میکند. چطور حاضر شدی تهمتها و توهین ها و نیشخندها را تحمل کنی؟ 🔺شنیدم هنوز سالگرد ازدواجتان را ندیده بودید. همسرت میگوید عاشق امیرالمومنین است. از او یاد گرفته مثل پروانه دورت باشد کمکت کند. همسرت میگوید اسم فرزندتان را محسن گذاشته بودید به یاد محسن شهید امیرالمومنین. راستی از محسنت چه خبر. 🔺امروز مظلومانه و غریبانه گوشه بیمارستانی که شوهر طلبه ات درش مجاهدت میکرد پر کشیدی. شنیده ام مرگ زن باردار حکم شهادت را دارد. شوهرت هم رو سفیدت کرد. جلوی بیمارها و پرستارها گریه نکرد. رفت گوشه ای آرام اشک ریخت. با عمامه ای بر سر. با دستهایی که برای جهاد آستین بالا زده بود. 🔺خوش به حالتان. ولی من نگران مادرت هستم و پدرت. هوایشان را داری از بهشت؟ پدرت به بچه ها گفته بود جنگ ما با آمریکا است. نمیدانم چه کرده با جان این مردم شرابی که روح الله نوشانده به آنها. نمیدانم به خدا الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها 🔺دلم گرفته. برای همسران طلبه ها. که گمنامند خیلی گمنام. علامه طباطبایی میگفت ثواب المیزان را با همسرم شریکم. چرا؟ شاید چون همه وجودشان اخلاص است. وجودشان را خرج دین خدا میکنند و کسی هم نمیفهمد چطور همه تلاشهای یک طلبه به پشتیبانی آنها است. 🔺اما سلام خانم. خوش به حالت کنار حضرت معصومه سر به دامنش گذاشتی . و خوش به حال همسرت که امروز مزه روضه های امیرالمومنین را طور دیگری میچشید. 🔺خانم! امروز با پر کشیدنت خیلی ها از خجالت آب شدند. به خاطر همه تهمتهایی که به طلاب مظلوم و همسران گمنام آنها میزنند. 🔺خوش به حالتان خانم. بهشت گوارایتان. @ali_mahdiyan
مافیا 🖤 شبکه سلامت صدا و سیما مدتی است مسابقه ای را بر اساس بازی مافیا طراحی کرده است. بازی مافیا که ظاهرا اول بار توسط یک نفر اهل شوروی به نام دیویدف ساخته شد و سپس در اروپا و آمریکا نیز با استقبال روبرو شد، ویژگیهای مهمی دارد. 🖤در این بازی که شرکت کنندگان به دو گروه مافیا و شهروند تقسیم میشوند، همه چیز در قالب یک جامعه و شهر طراحی شده است. افراد با هم تعامل میکنند و گفتگو میکنند و یک زندگی جمعی بر اساس یک نظام روابط خاص را تمرین میکنند. 🖤 قصد توضیح بازی را ندارم. اما چند نکته در این بازی برایم مهم بود. 🔺اول اینکه در این شهر همه به هم شک دارند. اصل اولیه در روابط اجتماعی بر بی اعتمادی به یکدیگر است. 🔺دوم اینکه گروه مافیا باید خوب بلد باشند پنهان کاری کنند و دروغ بگویند و فیلم بازی کنند. هر کس بهتر پنهان کاری کند موفقتر است. 🔺سوم اینکه شهروندان باید بلد باشند بر اساس ظن و گمان تصمیمهایی بگیرند که باعث نابودی یک نفر در شهر میشود. 🔺چهارم آنکه نیروی منفی در شهر خودآگاه و با چشمان باز است و با علم عمل میکند ولی نیروی خیر در جهل و نادانی و بین ظن و گمان دست و پا میزند. 🖤این یک سبک زندگی و تعامل شهری است که شما بارها و بارها با لذت تماشا میکنید و بعد خودتان یاد میگیرید و در آن بازی گری میکنید. بازی در شهری پر از سوء ظن پر از پنهانکاری پر از انفراد و جدایی و پر از دروغ. 🖤این شهر غربی است. عموما مجری به بازیگران میگوید کلمات انگلیسی به کار نبرند. چون بازی کلا وارداتی است. اما مهم نیست اگر کلمات فارسی با بسم الله و اعوذبالله هم به کار ببرند، این شهر پر از فردیت و جدایی، نماد شهر دینی ما نیست. این مسابقه دانسته و نادانسته، تلاش میکند فراگیر کند شهر غیرولایی را. شهر ولایی پر از اعتماد و فهم و کشف و اعتماد و رفاقت حقیقی عالمانه است. در شهر ولایی این جریان حق است که میفهمد و ارتباطات مردم بر اساس محبت حقیقی و اعتماد واقعی شکل میگیرد، باطل به جهل و سوء ظن آمیخته است. شب و روز هر دو محل بروز حقیقتند نه پنهانکاری و نفاق. 🖤من متاسفم برای صدا و سیما که نمیفهمد. متاسف ترم که در دوران جدایی های کرونایی باید شاهد تمرین جدایی قلوب باشم در قالب ترویج این بازی آنهم در شبکه سلامت. متاسفم از این همه خطا پشت خطا. از این همه تقلید مشمئز کننده از غربی ها. در همه حوزه ها حتی بازیهای جمعی خانوادگی و دوستانه. @ali_mahdiyan
رسم جهاد 🌹«از نظر جهادی ها مهمترین بخش سازندگی، انسان است. محور تمام توسعه ها و تمام ساخت ها انسان است. کشور عقب افتاده، آدمهایش عقب افتاده اند و کشور پیش رفته، آدمهایش پیشرفته اند. بقیه عناصر سازندگی و پیشرفت، فرع بر قضایا است. وقتی انسان را در روستا بالا میکشی، روستا توسعه پیدا میکند. ارزش انسان با چه زیاد میشود؟ با چهار چیز؛ یک ایمان، نه با موعظه بلکه با رفتار؛ دو دانش؛ سه بصیرت، که فکر نکند دنیا به همین کوچکی است که میبیند، چهار و از همه مهمتر، همت. حرف جهادی ها با یک روستایی این بود:«تو انسان و خلیفه خدا هستی. چرا فقط یک روستا را آباد کنی؟ بیا انقلاب اسلامی را پیش ببر، کشور را نجات بده، مستضعفان را نجات بده» 🌹این جملات از مرحوم حسینعلی عظیمی است. از پیش کسوتان جهاد سازندگی. روایت او از جهاد سازندگی را در کتاب «رسم جهاد» بخوانید. که به تلاش دوستان عزیزم علی آقای مشایخی و محمدرضای حسینی تحقیق و تدوین شده. 🌹دیروز شنیدم که جناب حسینعلی عظیمی هم از میان ما رفته است. چه قدر به اندیشه و تجربه و روح بلند او و نسل اول انقلاب محتاجیم. خدا رحمت کند شهید قدس را که میگفت این نسل اول انقلابی و جهادی و مبارز معلم همه نسلهای بعدی و مجاهدین و انقلابیون عالمند. حیف که قدرشان را نمیدانیم. معتقدم گام دوم انقلاب را بدون یک اتصال هوشمند و درست با نسل قبلی و گام اولی ها نمیتوانیم برداریم. 🌹خدا رحمتش کند و او را با اول جهادی عالم، امیرالمومنین علیه السلام محشور بنماید. @ali_mahdiyan
🔻درسی از قدیمی ها برای این روزها خدا رفتگان شما را رحمت کند؛ مرحومه مادربزرگ ما با یک اشتباه پزشکی، عمری زمینگیر شد که بگذریم. اما هر وقت قصه این غصه غم انگیز را تعریف می کرد، بلافاصله می گفت اما خدا را شکر. فرزندان و پسر باوفا و عروس مهربانی داشتم که ... زاهدی بر سر منبر می گفت: خواهران و برادران. مومن در نعمت شاکرست و در بلا صبور. پیرمرد رندی در مجلس این پا و آن پا کرد و بلافاصله گفت: "در بلا الحمدالله". گوئی درس زاهد برایش کسر بود. باور داشت در بلا هم شاکری است؛ فراتر از صبوری. 🔻قدیمی ها در بلا با حداقل هفت ایمان و باور اکسیری، مشقت را نعمت می دیدند. 🔸اول اینکه وقتی با بلا مواجه می شدند در کنارش پی نعمت بودند. می گفتند گرچه فلان مشقت رسید، اما خدا را شکر سقف به سر دارم و صحت به بدن. 🔸دوم اینکه بلا را تجربه می دانستند. می گفتند رنج کشیدیم اما سبب شد تجربه کنیم. مثلا اگر گرفتار شریک بد می شدند، مال باختگی را درس آدم شناسی و رفیق گزینی می دانستند. 🔸سوم اینکه اعتقاد داشتند اقتضای رحمت خدا چنین است که مشقت فزونتر از توان آنها نیست. لذا یقین داشتند راهی هست برای فائق شدن. 🔸چهارم حکیمانه می دیدند. " تا نباشد میل حق برگی نیافتد از درخت". می گفتند در این بلا خیری است و می گشتند پی حکمتش. حکمت را هم اغلب در هدایت می دانستند. بلا برایشان امتحان بود. آنهم آزمونی برای رشد و رفتن و نه ماندن. 🔸پنجم اینکه هر که در این بزم مقرب تر است/ جام بلا بیشترش می دهند. روشن است؛ با بلا فخر ایمانی داشتند. 🔸ششم اینکه مشهور بود "پایان شب سیه سپید است". پیران منبردیده و حکمت چشیده برای نوه هایشان قصه یوسف می گفتند تا انجا که خبر تلخ بنیامین به جناب یعقوب رسید و غم ایشان فزون یافت.اینجا بود که گلو صاف می کردند و از زبان حضرت یعقوب امید می دادند که "ولاتیاسوا من روح الله" و این غم را پایانی است. 🔸هفتم و آخر اینکه ورد زبان شان این بود: ان الله معنا. اینکه ورای همه چیز قدرت اوست. ایمان داشتند و کمتر از این را شرک می دانستند و از اینکه قدرت او برتر از همه اسباب عالم است آرامش می گرفتند. "چو تیر از شست او باشد خطا نیست..." بعدها که بزرگتر شدم، فهمیدم همه آن حکیمانه های پدربزرگ و مادربزرگ ها از شریعت است و منشا روائی و عرفانی دارد. خلاصه اینکه این روزها را کنار بزرگترها و اهل معنا سرکنید؛ حالا مجدد سال 98 را مرور کنید. کنار هر حادثه تلخی، معنوی تر شدن ملت ایران را خواهید یافت. @mahdian_mohsen
منطقه قرمز ۱۷ 🔺از روز اول که وارد کار شدیم، محمد هم باهامون وارد شد. محمد از دار دنیا یه مادر داره که همه زندگیشه. عاشق مادرشه. پدر محمد شهید شده. از رزمنده های بدون مرز قدس که چون از قبل شیمیایی هم بوده یک سال قبل شهید میشه. 🔺خیلی موافق نبودم بیاد. تازه مادرش براش آستین بالا زده و داره داماد میشه. خدای نکرده چیزیش بشه سخت خوب. یک بار عزمم رو جزم کردم که بهش بگم محمد تو نیا. رفتم که بگم یه دفعه بی مقدمه گفت حاج آقا من احساس میکنم امروز ماموریتی غیر از این ندارم. انقدر محکم این حرف رو زد که جا خوردم. 🔺میگفت دوست دارم همه بدونن چیزهایی که دیدم و شنیدم. جانبازی رو دیدم که سالها است به خاطر ریه هاش به قول خودش میره اون دنیا و بر میگرده کرونا گرفته بود و تو بخش کرونایی ها بستری بود اما همین جانباز با همین حالش از شر کرونا هم خلاص شد و مرخص شد و برگشت خونه. به خدا عمر دست خدا است بخواد میبره بخواد نگه میداره. 🔺میگفت سیزده رجب، توی بخش با یکی از طلبه ها شروع کردیم مناجات و ذکر مداحی برای بیمارها. اینو میخوندیم که؛ یا علی یا علی دل به عشقت منجلی روی قلبم از ازل حک نمودم یا علی.... 🔺وسط خوندنمون یک دفعه یه گوشه دیگه بخش حال بیماری بد شد و پرستارها همه بدو بدو در تکاپوی احیا و رسیدگی به بیمار، همه میخواستن ما ذکرمون رو ادامه بدیم . پرستارها کار میکردند و گریه میکردند بیمارها حال دیگه ای داشتند، کل اون بخش ذکر علی علی گرفته بود کنار بیماری که معلوم نبود میمونه یا میره. کنار پرستارهایی که با همه وجود داشتند تلاش میکردند و دلهاشون غرق محبت به بیمار و ذکر آقا بود. 🔺بعد محکم گفت میایستم پای کار. توی دلم گفتم فدای خودت و پدر شهیدت. فدای خودت و چشمهای تو که حکمت و معنویت رو رصد میکنه. فدای خودت و خمینی روح الله که نسل بعد نسل رو با نفسش تربیت میکنه. فدای تو و مردمی که بالاتر از همه پزشکی ها و مراقبتها و محبتها، اما همه عشقشون ذکر و توسل به امیرالمومنیه. مردترین مرد در سهمگین ترین طوفان بلایا. مدد ز غیر تو ننگ است یا علی مددی @ali_mahdiyan
درب خانه اهل بیت را چرا شکستیم؟ ⚡️حالا که زمین و آسمان دارند لعن و نفرینشان میکنند، حرفی درباره این جماعت نمیزنم. اینکه تشیع انگلیسی نماد این جریان باشد هم حرف درستی است مثل انجمن حجتیه در دوران امام که نمادشان بود. ⚡️اما خواهشا این فرهنگ گسترده در میان مذهبی ها و حوزوی ها را به آن نماد تقلیل ندهیم. ⚡️هر جا که اراده ولی را نبینیم در ظواهر مانده ایم و همانجا لانه تشیع انگلیسی است. ⚡️چرا اهل بیت، کسانی که مفهوم تقیه را نمیفهمند، لعن و نفرین میکنند؟ تقیه یعنی پشت سر ظواهر، اراده و مصلحت اندیشی امام جامعه توحیدی را ببینید. این از همه ظواهر شرعی مهمتر است. ⚡️ظواهر دین و شعارها مقدس است و اینها چون سنگ ظواهر را به سینه میزنند مقدس نمایی میکنند. معنی مار خوش خط و خال همین است. ⚡️آنانکه علم را در حوزه های علمیه فارغ از اراده ولی پیش میبرند و علم برای علم را فربه میکنند، در فرهنگ تشیع انگلیسی نفس میکشند. ⚡️آنانکه معنویت و رشد را مانند خواجه ربیع خراسان ، سر سفره ای جدا از ولی جامعه پی میگیرند آنها هم در فرهنگ تشیع انگلیسی تنفس میکنند. ⚡️آنانکه پروژه خود را در حوزه معنویت و علم و هنر و اندیشه و اقتصاد و سیاست و هزار حوزه دیگر پیش میبرند بدون اینکه ربط معنا دار آن را با راهبرد های امام جامعه تبیین کنند در تشیع انگلیسی نفس میکشند. بس کنیم رو دربایستی را و بگذار روشن بگوییم که همه مسوولیم. ⚡️امروز که درب خانه اهل بیت در مرکز تشیع شکست، ببینیم مسوولیتهای خودمان را . آنانکه دولت مرکزی را در این بحران تضعیف کردند و با شاه مقایسه کردند مسوولند. آنانکه دعوای زرگری طب سنتی و مدرن را راه انداختند مسوولند. آنانکه علم خود را و توصیه های معنوی را در این روزگار بروز ندادند آنها هم مسوولند. وقتی همه مان دنبال پروژه های خودمان هستیم نه رهبری، چطور انتظار دارید چهار تا جاهل و مغرض هم به نام مقدسات درب خانه اهل بیت را نشکنند. @ali_mahdiyan
منطقه قرمز ۱۸ 🔺دو تا آقا را دیدم که داشتند از کنار رفقای طلبه ام جدا میشدند. نگاهم که بهشان افتاد سلام کردم. یکی با لبخند و محبت جواب سلامم را داد اما دیگری هیچی نگفت. قیافه شان شبیه هم بود ولی آنکه جواب سلام نداد عینک داشت و قیافه اش بیشتر شبیه خارجی ها بود. 🔺واقعیتش با دیدنشان احساس کردم ازشان بدم میاید، حالم بد شد اصلا. شیطان را لعنت کردم گفتم بی خیال بابا. چته چند وقته میری بیمارستان کمک کرونایی ها مراقب باش بیخودی از این و اون بدت نیاد. خراب میکنی همه چیز رو با بد دلی. ولی چه کنم دله دیگه دست خودم که نیست. فقط یک نظر نگاه کردم سلام کردم و جواب شنیدم اما عجیب احساس تنفری ازشان در وجودم شکل گرفت. 🔺رفتم پیش بقیه طلاب. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم کی بودند اینها؟ عبدالله گفت اون خارجیه خبرنگار رویترز و کانال چهار تلویزیون انگلیس بود. این یکی ایرانیه هم خبرنگار رکنا بود. همون جایی که اولین بار خبر دروغ تجاوز به زن فقیر در قبرستان برای چند قرص فلافل رو همه جا پخش کرده بود. این آقای خبرنگار رکنا داشت تلاش میکرد نه برای خودش بلکه بیشتر برای آن خبرنگار رویترز که اجازه بگیره از ما که باهاشون مصاحبه کنیم. 🔺پرسیدم شما چه گفتید؟ گفت هیچی محترمانه بهشون گفتیم برید گم شید. با خنده گفتم بابا خارجیها اومدن ازتون مصاحبه بگیرن چرا دکشون کردید؟ علی اخباری یعنی یکی دیگه از طلبه ها یک دفعه یه حرفی زد که از شوخی خودم هم خجالت کشیدم. اونقدر سفت و پر اعتقاد گفت که به جانم نشست گفت اینها بازوی طاغوتند بازوی رسانه ای شیطانند. با اینها در جنگیم این جنگ شوخی نداره. 🔺بچه ها گفتند باید به بقیه طلبه ها و مسوولین اطلاع بدیم که با این ها مصاحبه نکنن. به یکی از مسوولین هم تماس گرفتیم گفتند بله خبر داریم اینها تیمهای مختلف رو فرستادن قم قاطی کار طلبه ها میخوان کار اینها رو حاشیه دار کنن. 🔺نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از اینکه توی کاری شرکت کردم که دشمن رو به تکاپو انداخته و برای ضربه زدن به ما نزدیکش کرده. ناراحت از اینکه چقدر غافل بودم از اینکه رفتارهای ما را این دشمنان خبیث این قدر از نزدیک رصد میکنند. @ali_mahdiyan