🔴 تصاویری از موشک‌های کروز ضدکشتی نصیر #ساخت_ایران در دستان ارتش #ونزوئلا! پ.ن: ایران بحث امنیت تجارت دریایی کل دنیارو کنترات برداشته👌🇮🇷 تا چند سال پیش دایره‌ی تسلط ایران در بحث «امنیت تجارت دریایی جهان» در محدوده‌ی «خلیج فارس»، «دریای عمان» و «تنگه‎ی هرمز» بود، اما در دهه‎ی گذشته با حمایت و تقویت انصار الله #یمن توسط جمهوری اسلامی ایران تسلط بر «تنگه‎ی باب المندب»، «خلیج عدن» و «دریای سرخ» هم اضافه شد این روزها هم آرام آرام به واسطه‎ی تقویت و حمایت جمهوری اسلامی ایران از ونزوئلا عمق استراتژیک ایران تا «دریای کارائیپ» و بخش هایی از ا«قیانوس آتلانتیک شمالی» اضافه می‌شود 👈 پس اگر قرار باشد روزی به امنیت جمهوری اسلامی ایران تعرضی بشود؛ به غیر از تسلط بر شاه راه انرژی و اقتصاد دنیا در تنگه‎ی هرمز و باب المندب، دستان جمهوری اسلامی ایران برای پاسخگویی به دشمن تا «بیخ گوش ایالات متحده‌ی آمریکا»؛ یعنی دریای کارائیپ نیز باز است😊 البته در این مطلب به صورت خلاصه فقط نقش جمهوری اسلامی ایران در بحث «امنیت تجارت دریایی جهان» رو بررسی کردیم؛ یعنی میزان قدرت نیروهای مقاومتی که ایران پرورش داده و به واسطه‎ی اونها در منطقه و دنیا ایفای نقش میکنه که در کشورهایی نظیر سوریه، عراق، لبنان، یمن، فلسطین، پاکستان، هند، افغانستان، بخش‎هایی از آفریقا و... حضور دارند و اهمیت بسیار بسیار بالایی دارند بررسی نشده خلاصه خیلییییی خفنیم🇮🇷✌️ ✍️ علی طیبیان ✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 قسمت شده با بچه‌ها خانوادگی بریم مشهد با اعمال شاقه😂 خاطرات سفرو براتون می‌نویسم

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه - قسمت اول بعد از حدود یکسال که توفیق نداشتیم بریم مشهد بالاخره چند وقت پیش یکی از دوستان پیام داد و گفت برای خدمت افتخاری تو چای خونه امام رضا ع میای مشهد یا نه؟ داشتم از شدت خوشحالی منفجر میشدم😃 ولی خب نگران بودم نتونم برم چون سفر کردن با ۵ تا بچه سختی‌های خاص خودشو داره!😑 خلاصه سریع رفتم کارای ثبت نامو انجام دادم و کدملی بعد از چند روز برای خادمی تایید شد و قرار شد ۳۱ فروردین مشهد باشیم... اول میخواستم بلیط قطار بگیرم برای سفر، ولی دیدم هم تو راه آهن و قطار خیلی سخته، هم تو مشهد رفت و آمدمون با ۵ تا بچه خیلییییی سخت میشه (مسافرکشا میگن زیادین سوارمون نمیکنن، اتوبوسای شهری هم سوار میشیم بچه‌ها مثل توپ توش قِل میخورن😂) با ماشین خودمون هم واقعا سختی داشت؛ حدودا ۱۰, ۱۲ ساعت راهه با ۵ تا بچه، همش لگد میزنن به همدیگه، دعوا میافتن باهم، کتک کاری می‌کنن، هر دو دقیقه میگن بابا این اذیت میکنه، اون اومد تو قسمت من نشست، شیشه‌هارو هی بالا پایین میکنن ... اصلا یه وضعیه تو ماشین با بچه‌ها 😆(حالا براتون میگم) نمیدوستم چیکار کنم خلاصه دل و زدم به دریا روغن ماشینو عوض کردم و امروز قبل ظهر زدیم به جاده... ادامه داره... ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت دوم جاده گرمسار که تموم شد برای نماز و ناهار گفتم یه جا وایستیم بچه‌ها هم انصافاً خیلی خسته شده بودن؛ کلی باهم کتک کاری و دعوا و گیس و گیس کشی داشتن برا اینکه یه استراحتی کنن گشتم نزدیک سرخه یه بوستان پیدا کردم که تاب و سرسره و فضای سبز داشت ایستادم تا بچه‌ها هم بازی کنن در اولین حرکت جلو در نمازخونه همسر با بچه کوچولو (نوزاد) رو پیاده کردم برن نماز بخونن، خودمم با بقیه اعضای تیم رفتیم ماشینو پارک کنیم علی اکبر و زینب (۱۰ سال و ۸ سال) که بزرگترن خودشون رفتن وضو بگیرن و نماز بخونن، منو سکینه و صدیقه (۴ سال و ۲ سال) هم رفتیم پارک بازی کنیم تا مامانشون بیاد ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

داشتم صدیقه رو تاب میدادم، سکینه هم خودش داشت سرسره بازی میکرد، تا اینجا همه چیز طبیعی و رؤیایی بود؛ یه پدر مهربون که داره با دوتا دختراش بازی میکنه😍 تا اینکه علی اکبر و زینب از دور حمله کردن🤣 داد میزدن «بابا بابا» و با سرعت نزدیک می‌شدن چندتا خانواده‌ای که اونجا بودن همه منو نگاه میکردن، بعد بچه هارو نگاه میکردن، اینقدر تعجب کرده بودن که تعجباشون داشت می‌ریخت رو زمین! از گوشه گوشه‌ی پارک صدای بابا بابا گفتن بچه‌ها میومد...😍 خب این طبیعیه که بچه‌هایی که تو پارک هستن باباهاشونو صدا میزنن، ولی اینکه همشون یکیو صدا بزنن بگن بابا عجیبه و توجه رهگذران رو هم جلب کرده بود!😂 خلاصه جوّ همینطوری عجیب بود تا همسر و علی اصغر هم اومدن و اوضاع تعجب آورتر شد، من دیگه دیدم اینجا جای موندن نیست اگر بمونم چشم میخورم😆 سریعا محلو ترک کردم رفتم نماز بخونم... #مشهد

از اتاق فرمان اشاره میکنن زینب ۸ سالشه نه ۹ سال😂 (ویرایش میکنم)

رفتم نمازخونه نشستم با حس و حال و معنویت نماز خوندم؛ کلی سر نماز خداروشکر کردم که بچه‌هامون سالم هستن، مریضی نداریم، داریم میریم مشهد و بچه‌هام خوشحالن و... چون خیلی معنوی شده بودم😌 بعد از نماز بازم یه سجده‌ی شکر رفتم و خداروشکر کردم که دیگه ته معنویتو درآورده باشم همه چیز خیلی معنوی و نایس بود تا اینکه سرمو از سجده بلند کردم در و دیوار نمازخونه رو داشتم نگاه میکردم یه دفه دیدم یه فلش کشیده نوشته قبله یه طرف دیگه‌هست اشتباهی خونده بودم!!!😑😂 از غصه نشسته بودم به درِ نماز خونه نگاه میکردم دریچه آه میکشید... #مشهد

یکی از لذت بخش ترین بخش‌های سفر برای من نماز شکسته هست😍 لذتی که در نماز شکسته هست در خود سفر نیست😂

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت سوم؛ مسجد جامع Miami! بعد از بازی کردن بچه‌ها و خوردن ناهار (از خونه سالادالویه درست کرده بودیم) به بچه‌ها گفتم وسایلارو بزارید تو صندوق بعدشم برید دستشویی که راه بیافتیم خودمم به بهانه‌ی نوشتن مطلب (قسمت اول) پیچوندم اومدم تو ماشین نشستم که کاری انجام ندم، خدایا ببخشید🤲 راه افتادیم شب شده بود، با کمال تعجب دیدم رسیدیم Miami!🇺🇸😃 جالبه من تا حالا فکر می‌کردم میامی تو آمریکاست و دوست داشتم حتماً یک بار برم آمریکا و شهر ساحلی میامی رو ببینم🏊‍♂ ولی تو این سفر متوجه شدم تو همین ایران خودمون میامی داریم... چه کاریه الکی بلند شه آدم بره تا آمریکا😒😂 خلاصه برای نماز رفتیم مسجد جامع Miami😊 (کلی گشتم تا پیدا کردم) ایندفه علی اکبر رو تنها فرستادم بره نماز بخونه، سه تا دخترا هم با مامانشون رفتن نماز بخونن، منم علی اصغر رو که لج کرده بود و داشت یه کله گریه میکرد بغل کردمو راه بردم تا بقیه بیان... ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 دعای کمیل در Miami... یه چیزی هم میگم به مسئولین مسجد جامع میامی؛👇 خواهشا تو #مایع_دستشویی سرویس بهداشتی #گلاب نریزید! انصافاً نکنید این کارارو ما گلابو می‌ریزیم تو چاییمون می‌خوریم😑 الان بوی گلاب میشنوم یاد دستشویی مسجد میامی میافتم😂 سفرنامه‌ی #مشهد از اینجا👇 شروع میشه 👈کلیک کنید

پیام مخاطب 😂😂👆 خواب بودم نرسیدم مطلب بنویسم، امشب ان شاءالله شیفت چایخونه داریم... حالا می‌نویسم یه ساعت دیگه می‌فرستم؛ دیشب موقع ورود به هتل یه اتفاقی افتاد مسئول دریافت مدارک هنگ کرده بود😂

🔸با آقا حرف بزن... ز آستان رضایم خدا جدا نکند منو جدایی از تو؟ خدا نکند پ.ن: خیلی‌ها پیام دادن و التماس دعا داشتن... من که عددی نیستم بخوام برای کسی دعا کنم، ولی یه چیزیو خوب میدونم؛ آقامون خیلی مهربونو رئوفه و هر جایی هستید صداتونو می‌شنوه، شک نکنید... اونجایی که تو فیلم ایستادم به نیابت از همه‌ی اونایی که خواستن به یادشون باشم و بعد از این التماس دعا دارن سلام میدم ان شاءالله 😍 #مشهد ✅ کانال علی طیبیان | عضویت👇 @Ali_tayebiyan

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت چهارم؛ تصمیم غلط! قرار بود شامو تو میامی بخوریم ولی بعد از اینکه نمازو خوندیم گفتم ول کن بابا کی حال داره صبر کنه برای شام، #تصمیم گرفتم یه کله برم تا مشهد بعد از اینکه رسیدیم شام بخوریم که دیگه الکی علاف نشیم؛ برای همین سریع راه افتادیم و رفتیم تو جاده... هنوز ۵ کیلومتر از میامی دور نشده بودیم که فهمیدم تصمیم غلطی گرفتم!😂 دیدم واقعا درست نیست تو سفر زیارتی خودمو مدیون شکم خودم کنم؛ خدارو خوش نمیاد واقعا آدم بخواد مدیون کسی بشه... ولی خب دیر شده بود؛ چون رفته بودیم تو مسیر سبزوار و دیگه شهر خاصی نداشت که چیزی بخوریم (یک تصمیم غلط گرفتن = کیلومترها «غلط کردم» گفتن😂) خلاصه بعد از اینکه تو مسیر کلی به خودم فحش دادم😄 با یه شکم گرسنه رسیدیم سبزوار، برای شام دوتا ساندویچ بندری گرفتم و یه بسته نون، یه مقداری کتلت هم بود از خونه آورده بودیم؛ همه رو ریختیم روهم بعدش زدیم به بدن که خیلی هم چسبید😋 بعد از خوردن شام راه افتادیم سمت نیشابور و بعدشم مشهد؛ بچه‌ها هم چون شام خورده بودن دونه دونه خوابیدن😴 یکم سرمون آروم شد... 🔻قسمت بعدی؛ حواشی ورود به هتلو می‌نویسم (خودش یه داستان خنده‌ داریه😄) ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت پنجم؛ ورود به هتل (۱) بعد از ۱۴ ساعتِ پر تلاطم، حدود ساعتای یک و نیم دو نصف شب بود رسیدیم به مشهد؛ وارد شهر که شدیم واقعا حالم عوض شد، خیلی لذت بخش بود؛ انگار تو محله‏‏‎ی خودمون بودیم، کل شهر برام حال و هوای حرم داشت😍 از نشان زدم مقصدو پیدا کردم رسیدیم دم در هتل، مسئول پذیرش بنده خدا خواب بود روی مبل، منم عذاب وجدان داشتم دوست نداشتم بیدارش کنم (خیلی با ادب و مهربونم😊) یه راهی به ذهنم رسید اومدم تو ماشین به بهانه‌ی پارک کردن یه مقداری گاز دادم و جلوی در هتل عقب و جلو کردم بعد پیاده شدم دیدم بیدار شده 😂 بعدش که بیدار شد دیگه بدون عذاب وجدان رفتم تو باهاش صحبت کردم قرار شد مدارک شناسایی رو بیارم تحویلش بدم چک کنه، بچه‌ها هم همه بیان تو لابی بشینن که اون بنده‌ خدا ببینه چند نفر هستیم و مدارک تطابق داره یانه (حقیقتش اول فکر میکردم هتلش از این دوزاریا باشه که شیر تو شیره😂، ولی نه واقعا خوب بود) رفتم تو کوچه تذکرات لازمو به بچه‌ها بدم؛ بهشون گفتم پیاده می‌شید با آرامش میایید تو لابی می‌شینید رو این مبل‌ها (از پشت شیشه مبل‌هارو بهشون نشون دادم)، فقط صداتون به هیچ عنوان در نمیاد که اتاقای دیگه بیدار نشن شما فرض کنید ساعت 2 نصف شب تو هتل هیییچ صدایی نبود، سکوت محض، بعدش بچه‏‎ها دونه دونه اومدن تو👇 + زینب بلافاصله پس از ورود (با صدای بسیار بلند📢): بابااااااا من کجا بشینم؟ اینجا خوبه؟ - من (با صدای یواش): هیس هیس همینجا بشین، عه مگه نگفتم ساکت😬 + علی اکبر هم در حالیکه علی اصغر بغلش بود و با صدای بسیار بلند گریه می‌کرد، با صدای بسیار بلند پرسید: بابایی ما طبقه‎ی چندم باید بریم؟ علی اصغر هم همینطور جیغ میزد گریه میکرد... اصلا انگار نه انگار من کلی بهشون تذکر داده بودم😑 (واقعا بچه‌ها گاهی موقع‌ها خیلی حرص درار میشن، بهشون نشون داده بودم مبلارو... ولی باز می‌پرسیدن) سکینه و صدیقه هم که اومدن اوضاع بدتر شد؛ نصف شب کل هتلو صدای جیغ و داد بچه‎ها برداشته بود این بنده خدا مسئول پذیرش دید الان مسافرا میان بیرون میگن اینجا مهدکودکه یا هتل؟ گفت: داداش نمیخواد مدارکو بدی فقط بزار من بچه‌ها رو ببرم بالا تو اتاق، بعدا میاییم باهم صحبت میکنیم😂 ادامه داره... ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 هم اکنون بنده و برادر عزیز کربلایی محمد در رواق امام خمینی حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) مشغول بررسی، رصد و کنترل تحولات منطقه و تمام دنیا با هدف تعیین راهبردهای بلند مدت و کوتاه مدت و متوسط مدت برای کنش‌های منطقه‌ای و بین المللی😎 پ.ن: حال کردین چقد خفنیم؟ یا شماهم مثل من تعجب کردین؟😂 ✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇 @ali_tayebiyan

قسمت اول 👆 قسمت دوم 👇

🔴 سفر مشهد با اعمال شاقه! - قسمت پنجم؛ ورود به هتل (۲) بچه‌ها که رفتن بالا یه مقداری آرامش به محیط برگشت، اومدم مدارکو تحویل دادم یه فرم بود توش مشخصات بچه‌هارو میخواست باید پر میکردم نام و نام خانوادگی و اسم پدر و اینارو پر کردم رسیدم به تاریخ تولد، به طرف گفتم آقا حقیقتش ممکنه من روز تولدشونو دقیق یادم نباشه شاید اشتباه بنویسم چون بچه‌ها زیادن😅، بنده خدا هم یه مقدار تعجب کرد گفت: اشکال نداره اقا سالشو بنویس سال تولد علی اکبر رو نوشتم، زینب رو نوشتم، رسیدم به سکینه یه مکث کوچیک کردم بعدش نوشتم، صدیقه رو هرچی فکر کردم یادم نیومد😑 (شک داشتم بین ۴۰۱ و ۴۰۲!) این بنده خدا هم بالای سر من ایستاده بود که فرمو زودتر پر کنم بره بخوابه، هی نگاه میکرد به من که چرا نمی‌نویسم! منم زیر چشمی نگاش میکردم نمیدونستم چی بگم روم نمیشد بهش بگم چیشده خلاصه خیلی با کلاس گفتم: آقا من یادم نیست، بزارید از رو شناسنامه نگاه کنم😊 طرف مونده بود چی بگه😳😳 با تعجب آهی از اعماق دل کشید، گفت: باشه، اشکال نداره آقا نگاه کنید... هیچوقت فکرشو نمیکردم برای سال تولد بچه‌ها مجبور باشم از رو شناسنامه تقلب کنم😂😂 ✅ ماجرای سفر پدر و مادر ۲۷ ساله با ۵ تا بچه به #مشهد (با اعمال شاقه!😂) | عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b

🔴 مطالب #سفر_مشهد رو از 👈 اینجا بخونید

🔴 ببینید و لذت ببرید😍 🌸عکس‌های حرم مطهر امام رضا علیه السلام🌸 بفرستید برای کسی که می‌دونید دلش برای حرم تنگ شده، ان شاءالله امشب به نیابت از همه‌ی اونایی که دلشون تنگ شده زیارت می‌کنم ✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇 https://eitaa.com/joinchat/2519859404C02e536178b