هدایت شده از انصار ولایت ۳۱۳
شیخ محمد داخل پیکانش نشسته بوده تا از محل تحصیلش بره منزل، موتوری از کنارش رد میشه، چاقو رو فرو میکنه توی قفسه سینهش و میره!
چاقو تا داخل قلبش هم فرو میره و ریه شو هم پاره میکنه. آشیخ محمد سه تا بچه داره و تنها جُرمش اینه که طلبهست و لباس پیغمبر تنش کرده.
آقا والله هرکسی که ملبس باشه وزیر و وکیل و رئیس و صاحب منسب نیست.
چرا کینه ای که از آقایون داریم و نمیتونیم سر خودشون خالی کنیم رو سر کسایی خالی میکنیم که حتی شبیه اون ها نیستن؟!
والله هر کسی که لباس پیغمبر رو پوشید و ادعای آخوندی میکنه آخوند نیست، که ما بعدش همه کسایی که این لباس تنشون هست رو به یک چشم نگاه کنیم و با همشون به یه رویه برخورد کنیم.
اون تعدادی که از این منسب سوء استفاده کردن و میکنن باید بازخواست بشن ولی چرا همه رو با یک نگاه قضاوت میکنیم!!! لااُبالی گری رئسای به ظاهر طلبه رو به گردن عموم طلبه ها نذاریم.
@ansar_velayat_313
#انصاف_داشته_باشیم
#بصیرت_داشته_باشیم
#انسان_باشیم
#طلبه
#محمدتولایی
#طلبه_مشهدی
#شهادتت_مبارک😭😭😭
◾️"أعظَمَ اللهُ اجورَنا بمُصابِنا بِالحُسَینِ، وَ جَعَلَنا و ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَع وَلیّهِ الامامِ المَهدیِّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ(ع)"◾️
▪️ امام صادق (علیهالسلام) فرمود:▪️
«مَن بَکی أَو أَبکی أَو تَباکی فی مُصیبةِ الحُسَین حُرِّمَت جَسَدَهُ علیَ النَّار و وَجَبَت لَهُ الجَنَّه.
هرکس در مصیبت امام حسین (ع) بگرید یا بگریاند و یا خود را به حالت گریه بزند، جسدش بر آتش حرام شده و بهشت بر او واجب میگردد.»
📚 مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، بيروت، دار إحياء التراث العربی،1403 ق، ج44، ص 308
نگاه پست #صوفیان_مدعی #تشیّع به عزاداری!
🔴 تابنده؛ گریه کردن زشت است!😳
🔻 مجذوب علیشاه قطب گنابادیه میگوید؛
🔻 گریه کردن برای حضرت سیدالشهدا (ع) در زمان حال را، جلوهای زشت برای شیعه و دور از شأن ائمّهاطهار میداند:
@n_tasavof
🔻 «اگر به اقتضاى زمان و مكان، و در ايّامى كه شيعه مظلوم و گمنام بود، گريه كردن به تكلّف يا تظاهر به آن، يكى از شعائر بود، اكنون كه به اقتضاى زمان جديد، نه شيعه مظلوم است و نه گمنام، اين شعار كه متأسّفانه صورت زشتى به خود گرفته ــ بهنحوى كه موجب وَهن شيعه و تحقير آن خصوصاً از جانب برخى اهل سنّت، شده ــ بايد اصلاح گردد.
🔻 بايد آنچه را كه موافق حيثيّت و شأن ائمّه اطهار (ع) است انجام داد و خلاف آن را ترک كرد.»
📚 آزمايش، مصطفی، عرفان ایران، تهران، انتشارات حقيقت، 1380، شمارهی37
نقد فرقه های صوفیه 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ حاضری گوشی همراهتو چک بکنند با این شرط که در حافظه دستی نبری!؟
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 راه رسیدن به آرامش
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا میگذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفتهام و همه چیز زندگیام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمیدانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟»
استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب میافتد خود را به جریان آن میسپارد و با آن میرود.»
سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینیاش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینیاش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را میخواهی یا آرامش برگ را؟»
مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین میرود و الان معلوم نیست کجاست؟! لااقل سنگ میداند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد اما محکم ایستاده و تکان نمیخورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!»
استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریانهای مخالف و ناملایمات جاری زندگیات مینالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیدهای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.»
استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب میکردید یا آرامش برگ را؟»
استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگیام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپردهام و چون میدانم در آغوش رودخانهای هستم که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از اُفت و خیزهایش هرگز دلآشوب نمیشوم. من آرامش برگ را میپسندم.»
👌خود را به خدا بسپار و از طوفانهای زندگی هراسی نداشته باش چون خدا کنار تو و مواظب توست
@Dastanhaykotah
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 داستان خلیل بن احمد با مردی نادان
اصمعی نقل کرده است: مردی از طایفه «فزاره» بر خلیل بن احمد وارد شد و از او مسئله ای را سؤال کرد خلیل در جواب مسئله مقداری تأمل کرد، مرد که شخص نادان و کوتاه فکری بود خیال کرد که خلیل جواب مسئله را نمی داند از این جهت شروع کرد به خندیدن، خلیل رو کرد به اهل مجلس گفت:
مردم بر چهار قسمند یکی می داند و می داند که می داند قدر او را بدانید.
دوم کسی که می داند و نمی داند که می داند این آدم غافلی است او را بیدار کنید،
و سوم کسی که نمی داند و می داند که نمی داند این آدم جاهلی است که باید به او آموخت،
چهارمی کسی است که نمی داند و نمی داند که نمی داند او مرد احمقی است که از او باید پرهیز کرد.
امام فخر رازی سخنان خلیل را به فارسی چنین گفته:
🍂آن کس که بداند و بداند که بداند
🍂خود در صف دانش بسر صدر نشاند
🍂وان کس که بداند و نداند که بداند
🍂بیدار کُنش زود که در خواب نماند
🍂وان کس که نداند و بداند که نداند
🍂آخر خرک خویش به منزل برساند
🍂وان کس که نداند و نداند که نداند
🍂در جهل مرکب ابدالدهر بماند
📗 #مردان_علم_در_میدان_عمل، ج2
✍ سید نعمت الله حسینی
@Dastanhaykotah