eitaa logo
دوران کودکی
1.7هزار دنبال‌کننده
269 عکس
45 ویدیو
0 فایل
یادش به خیر ... نقش خاطرات من و تو امضاء: علی میری با احترام، کانال، تبلیغات ندارد🌸🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
محتاجم به ذوق کودکی قبل از سفر با فامیل ... @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
هر وقت تو زندگی فکر میکنیم داریم کوه جابجا میکنیم، به این عکس نگاه کنیم @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
دارید از خونه میرید بیرون، یه لباس گرمِ اضافه که مد‌ت‌هاس ازش استفاده نکردید رو بذارید تو کیفتون، شاید یکی رو دیدید که بهش احتیاج داشت + با محبت‌هاتون، زمستون رو گرم نگه دارید❤️🌱 بفرستید تو کانال ها و گروه هاتون🙏🌸 @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
هدایت شده از دوران کودکی
قدیما اینجوری نبود که مثل حالا با یه ریزه برف مدرسه‌ها رو تعطیل کنن. برف تا ساق و زانو که طبیعی بود! از زانو بالاتر که فرو‌ می‌رفتیم، تازه یکی از دو شیفت صبح یا عصر رو تعطیل می‌کردن (که معمولا هم شیفت مخالف ما بود!). گویا بیشتر از این دیگه یا اسراف بود یا سوسول‌بازی! و اتفاقا چقدر روزای برفی خاص بود. لباسای گرممونو می‌پوشیدیم و می‌رفتیم پی ماجراجویی. ژاکتهایی که خیلیاشون رد سوختگی مختصری از بخاری به شکل نوارهای خوشرنگ قهوه‌ای نارنجی روش نقش بسته بود. چکمه‌هایی که تا وقتی توش برف نمیرفت خوب بود. دستکش هم اون زمان یه چیز لاکجری بود! مخصوصا چرمی. توی مدرسه بازی می‌کردیم و هیشکی هوش و حواسش به درس نبود. موقع برگشتن خونه هم انگار شب بود! هوا تاریک و گرفته بود. اصلا انگار روزای برفی، عصرش تاریکتر از شباش بود. شبا یه قرمزی قشنگی توی آسمون بود که از دیدنش سیر نمی‌شدم. و بارش برف بود تا صبح... و این امید که دیگه حتما فردا تعطیلیم و‌ با همین بیم‌ و امید، بالاخره چشمامون خسته می‌شد و... خوابمون می‌برد. @alimiriart عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
آغوشِ تو برای زمستانِ من بس است من زيرِ بارِ هيچ بهاری نمی روم... امروز، حرم امام رضاجانمون😍 @alimiriart
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجید دلبندم رو یادتونه؟ چقد رو مخ بود😄 چقد این برنامه 🍎 خوب بود. پخش ۱۳۷۷ از شبکه اول سیما. راستی راستی چه زود داره میگذره... کاش یکی بود به زمان که اینقد زود داره میگذره میگفت: چه خبرتونه؟ چه خبرتوووونه؟!!! @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سادگی و  دیگر هیچ ... اکثرمون کودکیمون با کرسی خونه پدربزرگ و مادربزرگ کلی خاطره داریم و خوش بحال اون هایی که هنوز  میتونن این حس خوب رو تجربه کنن ... حال خوب این کلیپ تقدیم شما 😍 روستای بوژان ، نیشابور @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
زهرا جان اگر آن روز نبودیم، امروز هستیم تا تمام قد از حریمت حراست کنیم. پ.ن: تصویرسازی پوستر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها 🏴 شهادت بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد 🥀 @alimiriart https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
Ey Noore - MASTER 003.mp3
8.21M
ممنونم اگر نروی ... @alimiriart
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من که با دیدنش لذت بردم گفتم شما هم ببینید و لذت ببرید😍 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به بهانه ی شب یلدا؛ شاید توی خونه‌ی ما هم مهمونی‌های شب یلدا خیلی با کلاس و رسمی شروع می‌شد. اولش همه خیلی شیک می‌نشستن و دیوان شعر خونده می‌شد... ولی... کمی که از مهمونی می‌گذشت، یهو یکی داد میزد که: «کی بود؟... کی دونه پرتقال پرت کرد؟» و معمولا هم نگاه‌ها به اولین کسی که دوخته می‌شد، پدرم یا عموم بود! بقیه هم که انگار منتظر فرمان آتش بودن! یکی از این دو بزرگوار با فشار هسته پرتقال با دو انگشت و پرتاب اون، جنگ هسته‌ای گسترده‌ای به راه مینداخت و مرد و زن و کوچیک و بزرگ توی این کارزار وارد می‌شدند. البته مهمات در حد هسته‌ی پرتقال باقی نمی‌موند و بعدش پوست میوه، خود میوه، و حتی گاهی سبد میوه بود که روی هوا در حرکت بود. شاید باور نکنید ولی من حتی پرتاب قطعات هندونه رو هم دیدم! تازه این بزرگترامون بودن. شما تصور کنید ما بچه‌ها این وسط چه آتیشی میسوزوندیم! مثلا یه بار وسط یک درگیری تمام عیار ، کلی مهمات جمع کردم و یهو همه چراغها رو خاموش کردم و توی تاریکی شروع کردم به پرتاب به همه جهات! بقیه هم از تاریکی سوء استفاده کردند و محشری به پا شد! چراغها رو که روشن کردند خونه و قیافه مهمونا دیدنی بودن!! 😄 . . . . . . امشب هم شب یلداست. ولی واقعا باید گفت شب یلدا هم شب یلداهای قدیم... خدای مهربان، به هم میهنانم سلامت جسم و جان، شادی مدام، خیر فراوان، برکت و رحمت مستدام عنایت کن @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
کیا این پاک کنا رو یادشونه؟ انقد تو دوران خودشون خوشگل و خوشبو بودن که نمیشد نخریدشون، ولی میخریدی به جا پاک کردن گند میزد به دفترت @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سرازیری جمعه‌ها بعد از ناهار با صدای گرم رضا رهگذر توی رادیو شروع میشد و آهسته آهسته به سمت بیابون اخبار ساعت ۲ تلویزیون میرفت! و ما منتظر بودیم که زودتر تموم بشه... بالاخره بعد از این که خلاصه اخبار و مشروح همه خبرهای ریز و درشت داخل ایران و کل جهان تموم می‌شد و مجریان خبرهایی که «هم‌اکنون» به دستشون می‌رسید رو هم می‌خوندن و دیگه مطمئن می‌شدند که هیچ چیزی نمونده که بشه گفت، ما رو به خدای بزرگ می‌سپردن و .... دیگه بعدش ما بودیم که ردیف جلوی تلویزیون دراز میشدیم و دیگه کیفمون کوک بود. تلویزیون ریموت نداشت ولی با انگشت پای دراز شده هیچ احساس کمبودی نداشتیم! با پناه بردن به تلویزیون تا جایی که ممکن بود، یعنی تا بعد از فیلم سینمایی و تا شروع برنامه نفرت انگیز گزارش هفتگی، عصر جمعه رو طولش می‌دادیم. ولی بالاخره آخرش بجایی می‌رسیدیم که بهش میگن: «غروب دلگیر جمعه»‌ @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
‏دلم از اون شبا میخواد که خونه فامیل، همگی جمع شدیم و قراره بخوابیم ‏نصفه شبی بساط خاطره تعریف کردن تو رخت خوابا به راه می افتاد😅 انگار دارن برات لالایی می‌خونن. فقط بدیش این بود که گاهی اوقات میزدند تو فاز غیبت😐 @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
34.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به بهانه سالگرد شهادت سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی عزیز روایت اولِ «برش‌هایی از »، به شرح گزارش شهید حاج قاسم سلیمانی در جلسه‌ی با رهبر معظّم انقلاب اسلامی(مدّظلّه‌العالی) همراه با و مسئولین اصلی که عضو بودند و غالباً در بخشهای و بودند در به تصویر کشیده ‌شده است... این اثر براساس کتاب «برش‌هایی از خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی» در قالب و به صورت توسط تهیه گردیده است @alimiriart https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از پشت موبایل هم میشه حِسش کرد😍 با صدای زیاد تماشا کنید @alimiriart کانال دوران کودکی 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
مهمون همه جوره‌ش برامون شیرین بود. حتی اون پیرمردی که سالی یه بار از تهران میومد پیشمون و ما بهش میگفتیم دایی و هنوزم نمی‌دونم چکاره کی بود! ولی اگه مهمونامون بچه داشتن خیلی شیرینتر (بهتره بگم پر شورتر بود!) و اگه بچه‌ها پسر بودن که دیگه عااااالی. ولی فامیل ما همه دخترزا بودن انگار! بیراه نیست اگه بگم وسط دخترا بزرگ شدم که البته چون مربوط به قبل از دیوونه‌بازی هورمونها بود، جذابیت که نداشت هیچ، کمی روی اعصاب هم بود. ولی با این حال وقتی دخترای کمی غریبه‌تر میومدن خونمون، هر ژانگولر بازی‌ای بلد بودم رو میکردم! نمیدونم چقدرش برای جلب توجه بود و چقدرش برای رو کم کنی! ولی خلاصه که بازیچه دست دخترا میشدم و خبرم نداشتم. بدترین قسمتش اونجایی بود که خونه و زندگیشونو که براشون میساختم و هر کاری لازم داشتن میکردم، میگفتن: خب حالا مثلا تو بابایی باید بری سر کار!! و اینجا دیگه واقعا میرفتم سر کار!! @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
نزدیک مدرسه‌مون یک خونه بود که یه بخشیش تبدیل به یه بقالی کوچیک شده بود و یه زن و شوهر اداره‌ش میکردن. محصول استراتژیک این بقالی بستنی یخی یا همون آلاسکا بود که خانم خونه با ریختن آب و شکر و یه ذره گلاب داخل قوطی‌های قرص جوشان درست میکرد. یه چیزی هم بهش اضافه میکرد که رنگشو قرمز کنه! نمیدونم چرا، ولی بدجور خوشمزه بود!! کافی بود که از یه جایی یه سکه دو تومنی پیدا کنم و کل زمان مدرسه توی جیبم لمسش کنم و منتظر باشم که تعطیل بشم و بپرم سمت بقالی! قسمت یخدون یخچال بزرگ نبود و هر روز تعداد محدودی آلاسکا تولید میشد و اگر دیر میجنبیدم، باید بچه‌هایی رو نگاه میکردم که در حال لیسیدن آلاسکای تگرگی بودند و حال می‌کردند در حالی که سکه دو تومنی توی مشت فشرده و عرق کرده من، گرم و گرمتر میشد. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
به بهانه ی ؛ اگه خاطرات منو دنبال کرده باشید تا الان متوجه شدید که من همیشه از مدرسه بیزار بودم! ولی در همین مدرسه هم گاهی میشد که فضای نسبتا خوشایندی بوجود میومد و اونو قابل تحمل میکرد. یکی از این زمانها، ده روز از ماه بهمن بود موسوم به دهه فجر که صرف نظر از نظر الانم نسبت به اون، در زمان خودش باحال بود! معاون مدرسه میکروفونو میذاشت جلوی ضبط صوت و از بلندگوی بوقی خسته مدرسه سرودهای مناسبتی رو پخش میکرد که نه کیفیتی داشت و نه میشد بفهمی چی میگه! به تن مدرسه رخت و لباس جدید میپوشوندن و پرچم سه رنگ ایران رو به همه جایی که میشد نصب میکردن. کلاسها تق و لق میشد، سرود میخوندیم، تئاتر اجرا میکردیم، برامون فیلم میذاشتن، مسخره‌بازی درمیاوردیم… و خلاصه شور و شوق کودکانه‌مون حسابی به قلیان می‌آمد. این وسط من که بخاطر خط و نقاشی و کاردستی و… یه نیروی مفت و کارآمد بحساب میومدم، رسما تمام مدت مشغول بودم و حدود یه هفته‌ای از شر کلاس و درس و معلم راحت بودم! حتی یک سال رفتم دبیرستان خواهر جان و ... ادامه در پست بعد . . . @alimiriart
. . . ادامه پست قبل حتی یک سال رفتم دبیرستان خواهر جان و اونجا هم کلی خط خطی و تزیین کردم! این ایام تلویزیون هم یه کمی خجالتمون میداد و با برنامه‌های ویژه‌ای، از روند خشک و کسالت‌بار همیشگیش کمی فاصله می‌گرفت. اینا با همه ساده بودنش برای ما بچه‌های اون زمان خیلی جذاب بود. هر چند بعضی بزرگترهای اطرافمون اعتقاد داشتن این جشنها نسبت به جشنهای مناسبتی قبل از انقلاب هیچی نیست و اونا چنین بودن و چنان بودن و… ولی ما با همون کیف میکردیم. در واقع اون چیزی که برای ما بچه ها اهمیت داشت و لذتشو میبردیم، «شادی» بود… حالا به بهانه دهه فجر یا سالگرد فلان اتفاق شاهنشاهی یا هر چیز دیگه… ما دنبال خوشحالی بودیم. چیزی که حقمون بود دهه فجر هنوز هست ولی خوشحالی، چیزیه که یافتنش خیلی سخت شده. الهی خدا خودش دلهای هممون رو شاد کنه. @alimiriart عضو کانال دوران کودکی شوید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6