امروز عصرونه مهمون آقا ابراهیم بودیم که خیلی معتقد بود که امام حسین روزی رسونه
#دوبلوطان
#محرم
#لر_بختیاری
https://eitaa.com/alireza110javaheri
🔺 خاطرات روز سوم🔺
بعد از نماز صبح نخوابید و مشغول مطالعه شدم تا ساعت ۷:۳۰ صبح بعد از آن کمی منبر حاضر کردم و ساعت ۳۰ محمد برایم صبحانه آورد صبحانه خیلی خوشمزهای بود کره با مربای آلبالو به همراه نان محلی بود محمد را که میشناسید یکی از بچههای خوب روستا که خیلی منو تو این روستا کمک میکنه بعد بهش گفتم ساعت ۱۱ بیاد به همراه چند تا از بچهها تا مسجد را حسابی کفکاری کنیم منظور من از کف کاری شستن فرشها بود چون دو سال بود فرشها شسته نشده بود و در مسجد نیز باز نشده بود به همین خاطر وقتی دستم را میکوبیدم روی فرشها خاک بلند میشد بچهها اومدن مهدی و محمد که دو تا برادر دوقلو هستند به همراه محمد اومدن و کمک کردن توی دو ساعت همه فرشها رو تمیز کردیم و بعد بردمشان مغازه برای اینکه کمکم کرده بودند در کارها برای هر کدامشان یک لیموناد خریدم و از من خیلی تشکر کردند ظهر شد پس از اقامه نماز ظهر و عصر در مسجدی که خودمان تمیزش کرده بودیم بچهها گفتند یک صفحه نیز قرآن بخوانیم من هم با کمال میل پذیرفتم و قرآن خواندیم باورم نمیشد که بچهها اینگونه قرآن بخوانند واقعاً آموزش و پرورش چیکار داره میکنه بعد محمد رفت برایم ناهار آورد قورمه سبزی قورمه سبزی که انگار چلو گوشت بود به همراه دوغ و ترشی محلی بعد از آن کمی خوابیدم تا ساعت ۴ ساعت ۴ بچهها آمدند و طبق معمول کمی بازی کردیم و برایشان کلاس گذاشتم کلاس موضوعش راجع به احترام به پدر و مادر بود استقبال بچهها کردند و داستانهایی که برایشان میگفتم دائم از من میپرسیدند که اینها واقعی هست؟دم عصر بود که رفتم در درخانهها شروع به پخش و شروع به پخش پوستر کردم شهر دیگه کم کم حال و هوای محرم را به خودش گرفته بود به خانه یکی از اهالی آقا ابراهیم رفتم برایم میوه و چای آورد و شروع کرد از روزی رسان بودن آقا امام حسین علیه السلام خلی معتقد به این بود که امام حسین روزی را میرساند و همینطور تو محل گشتم تقریباً با خیلی از بچهها صحبت میکردم ساعت ۷ شد با بچهها ساعت ۷ قرار گذاشته بودیم که به مسجد بیایند و یک هیئت راه بیندازیم صه بچهها آمدند من هم برای پذیرایی از بچهها نوشمک خریدم برایشان یک منبر ۵ ۵ دقیقهای رفتم و بعد از شروع کردیم به سینه زنی و روضه خواندن البته قبل از شروع منبر کمی از احکام مبتلا به نیز گفتم بعد از هیئت رفتیم به سمت شیر آب و وضو گرفتیم و نماز جماعت خواندیم بعد از اینکه نماز تمام شد یکی از بزرگترهای بچهها آمد و گفت قبله یک طرف دیگر است من هم که کلی شک کرده بودم در قبله نماز زدم و دیدم درست میگه دوباره مجبور شدیم نمازمان را بخوانیم نماز را خواندیم و یکی از اهالی روستا شام را آورد شام مرغ بود مرغ بسیار خوشمزه و ترد واقعاً روستای مهمان نوازی هستند
و ساعت ۲۲:۳۰ از شدت خستگی خوابم برد.
دعا کنید روز بد بهتر از دیروز باشد.
یا علی
https://eitaa.com/alireza110javaheri
🔺 خاطرات روز چهارم 🔺
بعد از نماز صبح یه مقداری خوابیدم تا ساعت ۶ بعد بلند شدم و تا ساعت ۸ مطالعه ره توشه و روضه و منبر پرداختم داشت یواش یواش گشنم میشد که یکی از اهالی روستا در زد و چندین فتیر داغ و تازه برایم آورد خیلی خوشمزه بودن ساعت ده و نیم شد چند تا از بچهها آمدند و پس از مقداری صحبت کردن برایشان مشغول بازی والیبال شدیم و برای برنده یک دلستر در نظر گرفتیم موقع نماز ظهر شد که دیگه کامل بچهها را شناخته بودم منظورم این هست که شیطانها و آرامها را یکی در میون چیده بودند تا حواس بقیه را پرت نکنند و کنار هم نیفتند تا جرقه بزنند بعد از نماز رفتم تا کمی استراحت کنم که یک دفعه دیدم یک پرنده انقدر نوکش را به شیشه زد تا شیشه ترک خورد خلاصه نذاشت ما بخوابیم بعد از ظهر سر قبور شهدا رفتیم و کمی آنجا سینه زنی کردیم و بعد به منزل یکی از اهالی روستا رفتیم و کمی گپ و گفت کردیم خلاصه بعد به مسجد آمدیم و بعد از بازی مقداری صحبت کردم داشتیم یواش یواش آماده میشدیم برای نماز که دیدم یکی از بچهها عمامه من رو روی سرش گذاشته من هم چون چندین مرتبه پی در پی به او تذکر داده بودم با سختی با او برخورد کردم خلاصه ناراحت شد اما بی اثر بود نماز را خواندیم و تعدادی از بچهها نمیذاشتن از بیرون مسجد بقیه بچهها نماز بخوانند به آنهایی که در مسجد بودند یک جایزه خوب دادم .دور دور و بر ساعت ۹ بود که آماده خواب میشدم یکی از اهالی روستا آمد و شروع کردیم با او تا ساعت ۱۲:۳۰ شب گفتگو کردیم رزمنده بود از دوران دفاع مقدس فردی انقلابی و عاشق ولایت فقیه بود و مخالف سخت کشف حجاب گوشت انگار میخواست گوشت آنها را به دندان بکشد
واقعاً روستای مهمان نوازی هستند
دعا کنید روز بعد بهتر از دیروز باشد
یا علی
https://eitaa.com/alireza110javaheri