روحانیت اسلام، همیشه امیدوار و پرتحرک و جهادی، در وسط میدان بوده است
دیدار با مبلغان و طلاب حوزه های علمیه 1402/04/21
#شاخص_انقلاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#اندیکا
#دوبلوطان
https://eitaa.com/alireza110javaheri
الحمدلله کم کم داره روستا داره حال و هوای محرم رو به خودش میگیره
گذرم تا به در خانه ات افتاد حسین خانه آباد شدم خانه ات آباد حسین
بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم
#دوبلوطان
#جهادی
#اندیکا
#بلاغ_مبین
https://eitaa.com/alireza110javaheri
امروز عصرونه مهمون آقا ابراهیم بودیم که خیلی معتقد بود که امام حسین روزی رسونه
#دوبلوطان
#محرم
#لر_بختیاری
https://eitaa.com/alireza110javaheri
🔺 خاطرات روز سوم🔺
بعد از نماز صبح نخوابید و مشغول مطالعه شدم تا ساعت ۷:۳۰ صبح بعد از آن کمی منبر حاضر کردم و ساعت ۳۰ محمد برایم صبحانه آورد صبحانه خیلی خوشمزهای بود کره با مربای آلبالو به همراه نان محلی بود محمد را که میشناسید یکی از بچههای خوب روستا که خیلی منو تو این روستا کمک میکنه بعد بهش گفتم ساعت ۱۱ بیاد به همراه چند تا از بچهها تا مسجد را حسابی کفکاری کنیم منظور من از کف کاری شستن فرشها بود چون دو سال بود فرشها شسته نشده بود و در مسجد نیز باز نشده بود به همین خاطر وقتی دستم را میکوبیدم روی فرشها خاک بلند میشد بچهها اومدن مهدی و محمد که دو تا برادر دوقلو هستند به همراه محمد اومدن و کمک کردن توی دو ساعت همه فرشها رو تمیز کردیم و بعد بردمشان مغازه برای اینکه کمکم کرده بودند در کارها برای هر کدامشان یک لیموناد خریدم و از من خیلی تشکر کردند ظهر شد پس از اقامه نماز ظهر و عصر در مسجدی که خودمان تمیزش کرده بودیم بچهها گفتند یک صفحه نیز قرآن بخوانیم من هم با کمال میل پذیرفتم و قرآن خواندیم باورم نمیشد که بچهها اینگونه قرآن بخوانند واقعاً آموزش و پرورش چیکار داره میکنه بعد محمد رفت برایم ناهار آورد قورمه سبزی قورمه سبزی که انگار چلو گوشت بود به همراه دوغ و ترشی محلی بعد از آن کمی خوابیدم تا ساعت ۴ ساعت ۴ بچهها آمدند و طبق معمول کمی بازی کردیم و برایشان کلاس گذاشتم کلاس موضوعش راجع به احترام به پدر و مادر بود استقبال بچهها کردند و داستانهایی که برایشان میگفتم دائم از من میپرسیدند که اینها واقعی هست؟دم عصر بود که رفتم در درخانهها شروع به پخش و شروع به پخش پوستر کردم شهر دیگه کم کم حال و هوای محرم را به خودش گرفته بود به خانه یکی از اهالی آقا ابراهیم رفتم برایم میوه و چای آورد و شروع کرد از روزی رسان بودن آقا امام حسین علیه السلام خلی معتقد به این بود که امام حسین روزی را میرساند و همینطور تو محل گشتم تقریباً با خیلی از بچهها صحبت میکردم ساعت ۷ شد با بچهها ساعت ۷ قرار گذاشته بودیم که به مسجد بیایند و یک هیئت راه بیندازیم صه بچهها آمدند من هم برای پذیرایی از بچهها نوشمک خریدم برایشان یک منبر ۵ ۵ دقیقهای رفتم و بعد از شروع کردیم به سینه زنی و روضه خواندن البته قبل از شروع منبر کمی از احکام مبتلا به نیز گفتم بعد از هیئت رفتیم به سمت شیر آب و وضو گرفتیم و نماز جماعت خواندیم بعد از اینکه نماز تمام شد یکی از بزرگترهای بچهها آمد و گفت قبله یک طرف دیگر است من هم که کلی شک کرده بودم در قبله نماز زدم و دیدم درست میگه دوباره مجبور شدیم نمازمان را بخوانیم نماز را خواندیم و یکی از اهالی روستا شام را آورد شام مرغ بود مرغ بسیار خوشمزه و ترد واقعاً روستای مهمان نوازی هستند
و ساعت ۲۲:۳۰ از شدت خستگی خوابم برد.
دعا کنید روز بد بهتر از دیروز باشد.
یا علی
https://eitaa.com/alireza110javaheri