eitaa logo
علیرضا مهرپرور
151 دنبال‌کننده
434 عکس
943 ویدیو
87 فایل
در این کانال یافته ها را تقدیم میکنم ارتباط @mehrparvar110
مشاهده در ایتا
دانلود
یکی از مصادیق تولی وتبری همین شعر آقای روح الله فروتن است .
هدایت شده از علیرضا مهرپرور
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میلاد با سعادت امام یازدهم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام را خدمت مولایمان حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف و عموم شیعیان تبریک وتهنیت عرض میکنم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرود فوق از مرحوم استاد حسن زاده است که امروز چهلمین روز ارتحالشان بود . رباعی از مرحوم استاد قیصر اصفهانی روح هردو بزرگوار شاد و نامشان جاودان باد .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿کرامتی از امام یازدهم شیعیان حضرت عسکری (علیه السلام)از شبلنجی (متوفای 1322 هـ)عالم اهل سنت💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿 شبلنجی شافعی از اندیشمندان اهل سنت، درباره کرامتی از آن حضرت چنین می نویسد: فی ذكر مناقب الحسن الخالص بن علی الهادی بن محمد الجواد ... الاولی هی جامعة الكرامات حدث أبوهاشم داود بن قاسم الجعفری قال كنت فی الحبس الذی فی الجوسق - أنا والحسن بن محمد، ومحمد بن إبراهیم العمری، وفلان وفلان خمسة أو ستة - إذ دخل علینا أبو محمد الحسن بن علی العسكری، وأخوه جعفر، فخففنا بأبی محمد، وكان المتولی للحبس، صالح بن یوسف الحاجب، وكان معنا فی الحبس رجل أعجمی، فالتفت إلینا الإمام أبو محمد الحسن العسكری، وقال لنا سرا: لولا أن هذا الرجل فیكم، أخبرتكم متى یفرج الله عنكم؟، و هذا الرجل قد كتب فیكم قصة إلى الخلیفة، یخبره فیها بما تقولون فیه، وهی معه فی ثیابه، یرید الحیلة فی إیصالها إلى الخلیفة، من حیث لا تعلمون، فاحذروا شره. قال أبو هاشم: فما تمالكنا أن تحاملنا جمیعا على الرجل، ففتشناه فوجدنا القصة مدسوسة معه فی ثبابه، وهو یذكرنا فیها بكل سوء، فأخذناها منه وحذرناه، وكان الإمام الحسن یصوم فی السجن، فإذا أفطر أكلنا معه من طعامه. قال أبو هاشم: فكنت أصوم معه، فلما كان ذات یوم، ضعفت عن الصوم، فأمرت غلامی فجاء لی بكعك، فذهبت إلى مكان خال من الحبس، فأكلت وشربت، ثم عدت إلى مجلسی مع الجماعة، ولم یشعر بی أحد، فلما رآنی تبسم وقال: أفطرت، فخجلت، فقال: لا علیك یا أبا هاشم، إذا رأیت أنك ضعفت، وأردت القوة، فكل اللحم، فإن الكعك لا قوة فیه، وقال: عزمت علیك أن تفطر ثلاثا، فإن البنیة إذا أنهكها الصوم، لا تتقوى إلا بعد ثلاث. قال أبو هاشم: ثم لم تطل مدة الإمام أبی محمد بن علی فی الحبس بسبب أن قحط الناس فی " سر من رأى " (سامراء) قحطا شدیدا، فأمر الخلیفة المعتمد على الله بن المتوكل بخروج الناس إلى الاستسقاء، فخرجوا ثلاثة أیام یستسقون، فلم یسقوا، فخرج " الجاثلیق " فی الیوم الرابع إلى الصحراء، وخرج معه النصارى والرهبان، وكان فیهم راهب، كلما مد یده إلى السماء هطلت بالمطر، ثم خرجوا فی الیوم الثانی وفعلوا كفعلهم فی أول یوم، فهطلت السماء بالمطر، فعجب الناس من ذلك، وداخل بعضهم الشك، وصبا بعضهم إلى دین النصرانیة، فشق ذلك على الخلیفة، فأنفذ إلى صالح بن یوسف أن أخرج أبا محمد من الحبس، وائتنی به. فما حضر الإمام أبو محمد الحسن عند الخلیفة قال له: أدرك أمة محمد (صلى الله علیه وسلم)، فیما لحقهم من هذه النازلة العظیمة. فقال الإمام أبو محمد: دعهم یخرجون غدا الیوم الثالث، فقال الخلیفة: لقد استغنى الناس عن المطر، فما فائدة خروجهم. قال الإمام: لأزیل الشك عن الناس، وما وقعوا فیه. فأمر الخلیفة الجاثلیق والرهبان أن یخرجوا أیضا فی الیوم الثالث، على جاری عادتهم، وأن یخرج الناس، فخرج النصارى، وخرج معهم الإمام أبو محمد الحسن، ومعه خلق من المسلمین، فوقف النصارى، على جاری عادتهم یستسقون، وخرج راهب معهم، ومد یده إلى السماء، ورفعت النصارى والرهبان أیدیهم أیضا كعادتهم، فغیمت السماء فی الوقت، ونزل المطر. فأمر الإمام أبو محمد الحسن بالقبض على ید الراهب، وأخذ ما فیها، فإذا بین أصابعه عظم آدمی، فأخذه الإمام أبو محمد الحسن، ولفه فی خرقة، وقال لهم: استسقوا فانقشع الغیم، وطلعت الشمس، فتعجب الناس من ذلك. فقال الخلیفة: ما هذا یا أبا محمد، فقال الإمام: هذا عظم نبی من الأنبیاء، ظفر به هؤلاء من قبور الأنبیاء، وما كشف عن عظم نبی من الأنبیاء تحت السماء، إلا هطلت بالمطر، فاستحسنوا ذلك، وامتحنوه، فوجدوه كما قال. فرجع الإمام أبو محمد الحسن إلى داره فی " سر من رأى "، وقد أزال عن الناس هذه الشبهة، وسر الخلیفة والمسلمون من أجله، وأقام الإمام أبو محمد الحسن بمنزله معظما مكرما، وصلات الخلیفة وإنعاماته تصل إلیه فی كل وقت.(شبلنجی الشافعی، حسن بن مومن، نور الابصار فی مناقب آل بیت النبی المختار، المطبعة المحمودیة، مصر، 1313 هـ.) اول: او جامع كرامات است «ابوهاشم داود بن قاسم جعفری» گفت: ما پنج یا شش نفر در زندان قلعه بودیم كه «ابومحمد حسن بن علی عسكری» و برادرش «جعفر» نیز وارد شدند رئیس زندان «صالح بن یوسف حاجب» بود با ما در زندان مرد غیر عربی هم بود. «ابومحمد» وقتی كه ما را دید، مخفیانه به ما گفت: اگر این مرد در اینجا نبود، به شما خبر می‌دادم كه فرج شما كی خواهد بود این مرد درباره‌ی شما نامه‌ای به خلیفه نوشته كه تمام گفته‌های شما را در آن گزارش داده و آن را در میان لباس خود پنهان كرده است و دنبال وسیله‌ای می‌گردد تا آن را به دست خلیفه برساند از شر او بترسید». «ابوهاشم» گفت: ما چند نفر او را گرفتیم و لباسهایش را تفتیش كردیم و آن نامه را پیدا نمودیم و دیدیم در آن نامه از ما بدگوئی كرده است و آن نامه را از بین بردیم و دیگر پیش او صحبت نكردیم.
حضرت امام حسن عسكری علیه‌السلام در زندان روزه می‌گرفت و چون افطار می‌كرد ما هم از غذای او می‌خوردیم... «ابوهاشم» گفت: آن دفعه حضرت أبی‌محمد در زندان زیاد معطل نشد زیرا كه در «سر من رأی» مردم دچار قحطی شدند، معتمد، خلیفه دستور داد مردم برای نماز استسقاء (طلب باران) به صحرا بروند، مردم سه روز پی در پی برای طلب باران به صحرا رفتند و دست به دعا برداشتند ولی باران نیامد. روز چهارم «جاثلیق» اسقف بزرگ مسیحیان، همراه نصاری و راهبان به صحرا رفت. یكی از راهبان هر وقت دست خود را به سوی آسمان بلند می‌كرد، باران سیل‌آسا می‌بارید. روز بعد نیز جاثلیق همان برنامه را ادامه داد و آن قدر باران آمد كه دیگر مردم نیاز به باران نداشتند. همین امر موجب تعجب مردم شد و بعضی از مسلمانان در دین خود به شك افتادند و به مسیحیت تمایل پیدا كردند و این امر بر خلیفه ناگوار آمد و ناگزیر به «صالح بن یوسف» دستور داد «ابومحمد حسن علیه‌السلام» را از زندان آزاده كرده و پیش من بیاور. چون ابومحمد حسن نزد خلیفه حاضر شد، خلیفه به او گفت: امت جدت را دریاب كه گمراه شدند. حضرت فرمود: از جاثلیق و راهبان بخواه كه فردا سه‌شنبه به صحرا بروند. خلیفه گفت: مردم دیگر باران نمی‌خواهند چون باران به قدر كافی آمده است، بنابراین به صحرا رفتن آنان چه فایده‌ای دارد؟ حضرت فرمود: برای این كه شك و شبهه را از مردم زائل سازم. خلیفه دستور داد اسقف بزرگ مسیحیان همراه راهبان روز سوم به صحرا رفتند و «ابومحمد حسن» نیز در میان جمعیت انبوهی به صحرا آمد آنگاه مسیحیان و راهبان برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند. آسمان ابری شد و باران شروع به باریدن كرد. امام حسن عسكری علیه‌السلام فرمود: دست آن راهب را بگیرند و آنچه در میان انگشتان او است، بیرون آوردند. در میان انگشتان او استخوان آدمی بود حضرت آن استخوان را گرفت و در پارچه‌ای پیچید و به مسیحیان فرمود: حالا طلب باران كنید همین كه دستها به آسمان بلند كردند، ابرها كنار رفت و آفتاب نمایان شد، مردم تعجب كردند. خلیفه از امام پرسید: این استخوان چیست؟ فرمود: این استخوان پیامبری از پیامبران خداست كه اینها آن را از قبور پیامبران برداشته‌اند و استخوان هیچ پیامبری ظاهر نمی‌گردد مگر آن كه باران نازل می‌شود. خلیفه امام را تحسین كرد و استخوان را امتحان كردند دیدند همان طور است كه امام می‌فرماید. «این جریان باعث شد كه امام از زندان آزاد شود و راهی منزل خود در سر من رأی گردد و شك و شبهه‌های كه برای مردم حاصل شده بود، بر طرف كرد و خلیفه و مسلمانان خوشحال شدند و در این هنگام امام فرصت را غنیمت شمرد و آزادی یاران خود را كه با آن حضرت در زندان بودند، از خلیفه خواست و خلیفه خواسته او را اجابت كرد. این بود ابومحمد محترمانه در منزل خود اقامت گزید و صله و جوائز خلیفه در هر وقت به او می‌رسید.