مَنأنا؟:)
کاوه بعد از اینکه از کاخ بیرون رفت مردم رو به داد و عدل دعوت کرد کلا گفته شده که غوغایی برپا کرد و
پس از آن هرکس به پادشاهی می رسید آن چرم بی ارزش را نمادی از خوش سعادتی می دانست و بر آن جواهرات رنگارنگی آویزان می کرد به گونه ای که دیگر فقط گوهر و مروارید در آن پیدا بود و مانند خورشیدی تابناک می درخشید
چند روز بعد فریدون که دید مردم بیدار شدن و طرفدار اون هستن و روزگار هم به نفع اون شده رفت پیش مادرش و و بهش گفت برام دعا کن که به میدان جنگ برم و خدا منو پیروز کنه مادرش هم بهش گفت که به خدا می سپارمت خدا یاری ات کنه تا بتونی جهان رو از بی خردان پاک کنی
فریدون از دو برادر بزرگ تر خود به نام های کیانوش و پرمایه
خواست که بهرتین و توانا ترین آهنگران رو پیش فریدون بیارن تا گرز سنگینی که فریدون می خواد رو براش درست کنن
فریدون نقش گرز سنگین و قدرتمندی که تو ذهنش بود رو کشید و به اون ها داد
و آهنگران هم هم ساختن تو شاهنامه اومده که گرزی درخشان مثل خورشید
فریدون هم خوشش اومد و به عنوان هدیه جامه و زر و سیم زیادی به اون ها بخشید و امید پیروزی بر ضحاک را داد
خلاصه فریدون با یارانش به سمت اروند رود رفت
(برای رفتن به بیت المقدس که ضحاک اونجا بوده باید از این مسیر می رفتن)
وقتی به نزدیک اونجا رسید به نگهبانان سلام داد و ازشون خواست که کشتی در اختیار اینا بزارن تا بتونن با سرعت از رود بگذرند
اما نگهبان ها قبول نکردن و گفتن پادشاه دستور داده کسی بدون اجازه از رود عبور نکنه و نمی تونیم کشتی در اختیار شما قرار دهیم
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
پس از آن هرکس به پادشاهی می رسید آن چرم بی ارزش را نمادی از خوش سعادتی می دانست و بر آن جواهرات رنگا
فریدون بسیار عصبانی شد و با اسبش درون آب رفت و به آن سوی رود تاخت
سپاهیان هم که این کار فریدون رو دیدن همین کار رو کردن
بعد از رسیدن به خشکی
به سمت بیت المقدس که جایگاه ضحاک بود رفتند.
بیت المقدس به زبان پهلوی کنگ دژهوجش گفته میشه و به زبان تازی خانهپاک معنا میده
گفته شده که ضحاک کاخ خیلی بزرگ و عظیمی داشته
کاخی بلند که سر به آسمان کشیده که ایوانش تا دل آسمان رفته بود و گمان می کردی قصد چیدن ستاره دارد
فریدون و سپاهیانش به بیت المقدس رسیدن
و وقتی کاخ رو دیدن ،فریدون رو به یارانش کرد و
گفت: ضحاکی که توانسته چنین کاخی بسازد به طور حتم در نهان با جادوگران رازی دارد و ممکن است مارا گرفتار کند . پس بهتر است تأمل نکنیم و جنگ را آغاز نمایمم
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
فریدون بسیار عصبانی شد و با اسبش درون آب رفت و به آن سوی رود تاخت سپاهیان هم که این کار فریدون رو د
گرز سنگین رو تو دست گرفت و به سرعت به کاخ رفت نگهبانان را از بین برد و وارد کاخ شد فریدون و یارانش کاخ رو ویرون کردن و جادوگران و اهریمنان را نابود کردن
فریدون رو تخت ضحاک نشست اما ضحاکو پیدا نکرد به زنان ضحاک که مثل جادوگر ها شده بودن
گفت که برین خودتون رو از سیاهی بشورین
و پاک بشین
بعد هم اونا رو به سمت یزدان پاک راهنما کرد چون ضحاک ذهنشون رو پر از سیاهی کرده بود
وقتی که دختر های جمشید فریدون رو دیدن که خوبه و اینا ازش پرسیدن که از کدام نژاد و قوم هست که اینطوری شجاعانه این ها رو نجات داده
که این ها مدت زیادی از رفتار ها و کار های ضحاک تو رنج و عذاب بودن ولی کسی جرئت جنگ باهاش رو نداشت
تو هم فکر و قصد پادشاهی داری؟
فریدون هم گفت که ؛ تاج و تخت پادشاهی جاویدان نیست و سرنوشت روشن و خوشبختی استوار نیست. من پسر آبتین مردی از ایران هستم که ضحاک او را کشت. اکنون می خواهم از او انتقام بگیرم و با این گرز سنگین وی را از بین ببرم و هرگز او را نمی بخشم
وقتی ارنواز حرف های فریدون رو شنید اون رو برای انجام کارش تشویق کرد و یه رازی رو بهش گفت
مرگ ضحاک به دست تو خواهد بود و تو طلسم و جادو را از بین می بری و مردم را از ظلم و ستم ضحاک رهایی می بخشی . ما از نژاد کیانی هستیم و در این سال ها از ترس جان مان به سختی کنار ضحاک روزگار می گذرانیم و فرمانبردار او بودیم و اگر نه چه کسی می تواند با جفتی مار بر دوشت روزگار بگذراند؟
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
گرز سنگین رو تو دست گرفت و به سرعت به کاخ رفت نگهبانان را از بین برد و وارد کاخ شد فریدون و یارانش ک
فریدون از اونها خاص تا بهش بگن ضحاک کجا رفته اونام گفتن ضحاک برای جادویی به هندوستان سفر کرده تا با آن به آرامش برسد زیرا پیشگویان به او گفتند که کسی تاج و تختش را از وی میگیرد و او را از بین میبرد به همین دلیل همیشه دلش پر از آشوب است و زندگی را به ناخوشی میگذراند و میخواهد به هر صورتی خود را نجات دهد او همیشه از بودن دو مار ی شانههایش عذاب میکشد و آرام و قرار ندارد و به انسانها و حیوانات ستمهای زیادی میکند اینک دیگر زمان بازگشتش فرا میرسد
روزی کندرو یکی از درباریان بسیار دانا و توانای ضحاک بوده اومد پیش ضحاک اما با تعجب دید که به جای ضحاک س دیگهای روی تختش نشسته و شهناز و ارنواز هم کنار اون هستن
فریدون از کند رو خواست که مهمانی شاهانهای ترتیب بده چند رو بده این کار صبح زود به سمت ضحاک رفت و همه اتفاق ها رو بهش گفت یا بهش گفت که خوابت داره تعبیر میشه اتفاق میافتد مردی از کشور دیگهای اومده و با گرزی سنگین روی تخت تو نشسته
ضحاک گفت شاید مهمون باشد
کندرو جواب داد که مهمان با گرز سنگین نمیاد و روی تخت نمیشینه اگه مهمون باشه با حرمسرای تو چیکار داره که دو دختر جمشید همیشه کنارشن؟!
ضحاک وقتی اینو شنید با عصبانیت بلند شد و به کند رو ناسزا گفت و ورودشو به کاخ ممنوع کرد اما کند رو خندید و بهش گفت فکر میکنم پادشاهیت تموم شده و تو نمیتونی به کسی امر کنی تو بدبخت شدی فکر چارهای برای خودت باش
ضحاک با سپاهی از مردان جنگی از راهی میانبر به راه افتاد و با عصبانیت زیاد به سمت کاخ رفت سپاهیان فریدون آماده جنگ بودند
این دو لشکر با هم درگیر شدند و مردم هم از هر قوم و گروهی به کمک سپاه فریدون آمده بودند
همه مردم خواهان برکناری ضحاک بودند
ضحاک زرهی آهنین بر تن کرد تا شناخته نشود و خود را از روی پشت بام کاخ به درون رساند
وقتی به درون کاخ نگاه کرد شهناز رو کنار فریدون دید که داشته ضحاک بد میگفت تمام وجود ضحاک پر از عصبانیت شد طنابی انداخت و در ایوان کاخ پایین اومد
اون قصد داشت با خنجری که تو دستشه شهناز زیبارو رو از بین ببره اما فریدون با سرعت اومد و با گرز گاوسار و سنگینش به سر اون زد
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی
مَنأنا؟:)
فریدون از اونها خاص تا بهش بگن ضحاک کجا رفته اونام گفتن ضحاک برای جادویی به هندوستان سفر کرده تا با
شب درباره شکل گرز فریدون با هم حرف میزنیم:))
ساعت ۹