eitaa logo
مَن‌أنا؟:)
45 دنبال‌کننده
135 عکس
19 ویدیو
0 فایل
اصل‌ماجرا؛ به‌دنبال‌خود... اگه خواستی یه چیزی‌بگی https://daigo.ir/secret/41428323218 پ‌ن؛تصویر پروفایل‌‌=عکس‌گرفته‌شده
مشاهده در ایتا
دانلود
...
مَن‌أنا؟:)
...
این صرفاً یه روزمره است نه نگارینه جدید؛))
ناشناس به بیو برگشت
مَن‌أنا؟:)
ایشون نتیجه چالشیه که تو کانال اجرا کرده بودیم ترکیب دو تا چیز متفاوت به کمک شما جوونه و اُردک
قراره یه نمایشگاه داشته باشیم از الان می خوام یواش یواش کار آماده کنم برای فروش از ایده های شما عزیزان استقبال می کنم⁦^⁠_⁠^⁩
امروز شاهنامه داریم
Hamed Zamany231_74443465266071.mp3
زمان: حجم: 5.2M
اثر جدید حامد زمانی با عنوان منتشر شده
11.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از کلیپ های قشنگی ‌که‌امروز‌دیدم یکی از عضو های کاروان
مَن‌أنا؟:)
اما پسرای فریدون از پدرشون دانشی آموخته بودن که تونستن باهاش سحر و جادو را باطل کنن و جون خودشونو ن
چند سال که گذشت سلم حسادتش زیاد شد به این فکر می‌کرد که چرا پدرش ایران رو باید به برادر کوچک‌ترشون بده پیکی به سمت مشرق زمین که برادر وسطی اونجا بود فرستاد که توش نوشته بود پدر حق ما را ضایع کرده و حکومت را عادلانه تقسیم نکرده است دیگر از من گذشته چون فرزند بزرگتر هستم و هیچ ادعایی برای حکومت به ایران ندارم اما حکومت ایران شایسته و زینت بخش توست وقتی تور سخنان برادرش رو شنید به خودش مغرور شد و کینه ایرج به دلش نشست و پیکی به سمت برادرش فرستاد که توش نوشته بود ما جوان بودیم و پدر فریبمان داد ولی با دست خودش کینه را ر دل‌های ما کاشت و درخت حسد را بارور کرد که نتیجه‌اش جز خون و خونریزی نیست دو برادر با هم هم رای و متحد شدن عابدی دانا باهوش انتخاب کردند به سمت پدرشون فرستادند که عابد به اون‌ها بگه دو برادر از تقسیم بندی راضی نیستن سلم به عابد گفت که با سرعت پیش فریدون برو و سلام برسون و بگو باید در هر دو جهان از پروردگار پاک بترسی چون تو به عدالت با ما رفتار نکردی و فرزند کوچکتر را نزد خود به پادشاهی و تاج و تخت ایران نشاندی اینک یا آن تاج را از سر او برمی‌داری و او را مانند ما به گوشه‌ای از جهان روانه می‌کنی یا همه سپاهیان ترک چین و روم را می‌آوریم و ایران و ایرج را به نابودی می‌کشیم عابد وقتی رسید قبل از اینکه پیام پسرها رو برسونه از فریدون عذرخواهی کرد و گفت که من بی‌تقصیرم پسرات خیلی عصبانی شدن و از من خواستند که این پیامو به تو برسونم فریدون وقتی خواسته پسرهاشو شنید براشون پیام سرزنش آمیز فرستاد وقتی فرستاده رفت فریدون با ایرج حرف زد و بهش گفت ستاره آنان به گونه‌ای است که فقط با عمل زشت شاد می‌گردند و به تو وفادار نخواهند بود اکنون باید دست به شمشیر ببری و جنگ را شروع کنید و مقابل آنان مهر و عطوفت به خرج ندهی که سرت را بر باد خواهی داد ولی ایرج گفت این جهان با سرعت باد می‌گذرد و ارزش رنج و سختی و دشمنی را ندارد من برای به دست آوردن دل برادرانم و شادی آنها حاضرم از تاج و تخت دست بردارم و پادشاهی ایران را به آنها بسپارم و خود در گوشه‌ای زندگی کنم فریدون سعی کرد که ایرج رو منصرف کنه وقتی دید که نمی‌تونه به ایرج گفت درسته تو فکر آشتی داری ولی برادرانت به فکر جنگ با توئن پس بهتره وقتی به سمت اونا میری با خودت سپاهی ببری اما ایرج قبول نکرد و گفت من برای جنگ با برادران نمی‌روم بلکه برای دوستی و سازش به سویشان خواهم رفت خلاصه‌شو بخوام بگم فریدون بازم نامه فرستاد به دو تا پسرش و گفت که راضی باشین از همین تقسیم بندی و با ایرج کاری نداشته باشند ایرج که به سرزمین اون‌ها رسید دو برادر اولش استقبال کردند ولی بعداً مردم اون دو سرزمین شروع کردن به تعریف از ایرج یعنی یه جورایی آوازه ایرج تو اون دو سرزمین پیچیده بود سلم وقتی دید که حتی سپاهیان هم رف ایرج رو می‌گیرند به تور گفت که باید ایرج را از سر راه داریم چون ممکنه پادشاهی خودمونم از دست بدیم ادامه داره... یا چی
قسمت خوشمزه ماجرای دوشاب پزی کفِشه:)))
تاریخ این عکس بر می گرده به ۲۸‌آبان‌۱۴۰۳ داشت گوشه گالریم خاک می خورد
–شاید همین الان هم دیر‌شده‌باشد فهمیدن را میگویم! واژه‌ی‌شومی است –همینطور از دهانت در کردی که چیزی گفته باشی؛ آخر واژه‌ی فهمیدن چه صنمی با‌ بدی دارد که شوم باشد هان؟ –شوم‌است‌و‌مرموز آنقدر‌که‌حتی‌توهم نفهمیدی...