مَنأنا؟:)
–شاید همین الان هم دیرشدهباشد فهمیدن را میگویم! واژهیشومی است –همینطور از دهانت در کردی که چیزی
یهو
وقت خالی کلاس
تو ذهنم تراوش کرد این متن:))
+خیلی دلم میخواد تصویرسازی شاهنامه رو شروع کنم ولی به نظرم داستان هنوز به اونجاهایی نرسیده که تصویرسازیش قشنگ بشه
مَنأنا؟:)
چند سال که گذشت سلم حسادتش زیاد شد به این فکر میکرد که چرا پدرش ایران رو باید به برادر کوچکترشون ب
اون دو برادر تمام شب رو فکر کردن که چطوری ایرج از سر راه خودشون بردارن صبح که شد به سمت ایرج رفتن ایرج از اونا استقبال کرد اما برادرها به اون گفتن
که تو جایگاه ما را گرفتهای و پدر در حق ما که از تو بزرگترین کوتاهی کرده چرا باید تو که از ما کوچکتری تاج پادشاهی را بر سر بگذاری
ایرج گفت که خیالتون راحت من میخوام از پادشاهی کنار برم شما با خوشحالی زندگی کنین و برادران نصیحت کرد که همه ما روزی از بین میریم و این تاج و تختها یه زمانی قرار از دست بره ولی من به خاطر اینکه شما ناراحت نشین از پادشاهی خودمو کنار میکشم
ولی تور و خشم اومد و تحمل صلح و صفا رو نداشت از روی تخته که نشسته بود بلند شد و اون تخت رو محکم به سر برادرش کوبید ایرج باز هم سعی کرد برادرشو به آرامش دعوت کنه ولی تو عصبانی شد و خنجری زهرآلود از میون لباسش بیرون کشید و به او حمله کرد سرش رو از تن جدا کرد
بعد برای فریدون فرستاد و به سمت چین رفت سلم هم به روم بازگشت
فریدون که منتظر برگشتن ایرج بود جشنی بزرگی وفا کرده بود ولی وقتی سر ایرج رو دید از اسب به زمین افتاد و به عزا نشست
چند مدتی گذشت فریدون صلاح ندید که خودش انتقام خون ایرج را از فرزندانش بگیره مدتی صبر کرد
در حرمسرای ایرج پرس و جو کرد و فهمید بین زن های ایرج کنیزی بوده که ایرج جونا خیلی دوست داشته و از ایرج باردار بود به اسم ماهآفرید
فریدون خیلی خوشحال شد و به این فکر کرد که وسط فرزند ایرج انتقام ایرج رو میگیرد گذشت و گذشت بچه وقتی به دنیا اومد دختر بود که خیلی شبیه ایرج بود فریدون ناامید نشد و اون دخترو تو ناز و نعمت بزرگ کرد وقتی بزرگ شد اون را به برادرزاده خود به نام پشنگ شوهر داد
پشنگ یکی از پهلوانان شجاع و جنگجو از نژاد جمشید بود
پس از ۹ ماه دختر ایرج پسری به دنیا آورد فریدون براش جشن بزرگی برگزار کرد اسمشو منوچهر گذاشتن
فریدون به منوچهر همه هنرها فنون رزم جنگ و رسوم دلاوری را بهش یاد داد تا وقتی که منوچهر انقدر بزرگ شد که میتونست در امور خودش تصمیم بگیرد
فریدون سپاه بزرگی تشکیل داد ثروت زیادی هم به منوچهر داد اونو پادشاهش کرد فرماندههای بزرگ و کاربلدی مثل
قارن، کاوگان، شیروی، گرشاسپ، سام نریمان، قباد و کشواد
همراه منوچهر فرستاد تا به جنگ با سلم و تور برن
وقتی سلم و تور از پادشاهی منوچهر خبردار شدن فهمیدن که زمان انتقام فریدون از اینها رسیده به فکر افتادن تا اینکه پیامی به فریدون فرستادن
و ازش عذرخواهی کردن و کلی هم هدیههای گرانبها براش فرستادن
از فریدون خواستن که اینا رو ببخشه گفتن که تو دام شیطون افتاده بودن و الان ناتوانن ،امید دارن که پدر اونا رو ببخشه و گفتن که منوچهر رو به سمت اینا بفرسته تا به خوبی ازش پذیرایی کنن و به جای کینه مهربانی رو جایگزین کنن
ادامه داره...
#شاهنامه
#جرعه یا چی